*** شرح احادیث خارج فقه رهبر انقلاب ***

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
کدام تقوا به درد می‌خورد و کدام تقوا به درد نمی‌خورد؟
حدیث:

فی الکافی، عن الثمّالی، قال: ... انهّا لتَرفعُ الخَمیل و تضَع الشریفِ و توُردِ اقواماً الی النار غداً فَفی هذا مُعتبَرٌ و مُختبَر و زَواجِرُ لمِنتبَهِ.[1]


ترجمه:

[دنیا] انسان پست را بلندمرتبه کرده و انسان شریف را خوار می‌گرداند و اقوامی را در آینده به جهنم وارد می‌سازد. در این مطلب، عبرتی و آزمونی و بازدارنده‌ای برای اهل بصیرت و خرد است.

شرح:

دنبالۀ فرمایش مکتوب امام سجاد (ع) است که ابی حمزۀ ثمالی نقل می کند. ضمیر انهّا به دنیا برمی‌گردد، خمیل یعنی آدمِ غیرمعروف منزوی، خاملُ الذکر یعنی: کسی که شناخته نمی‌شود، او را نمی‌شناسند، ناگهان می‌بینید یک انسان گمنام را حوادث دنیا و صُروف دهر بالا می‌آورد! گاهی به عکس، یک انسان شریف را که در جامعه شرافتی دارد، احترامی دارد، او را پایین می‌آورد! همۀ اینها خلاف قواعد متعارفی است که انسان در ذهن خود برای امور جاری فرض می‌کند، اما دنیا این کار را می‌کند، طبیعت دنیا این است. از اینها بالاتر این است که یک مردمی را، گروه‌هایی را فردا به سمت آتش می‌کشاند!

645944_942.jpg
جاذبه‌های چرب و شیرینِ دنیا، افرادی را چنان گرفتار می کند که سرنوشتشان آتش است. نتیجه این است که ما اگر موقعیتی داریم، مقام و جایگاهی داریم، اسمی و اعتباری داریم، تصور نکنیم این یک امر دائمی و تضمین شده است. وقتی که این تصور را نکردیم، چکار می‌کنیم؟ آنجا هر قدمی که می‌خواهیم برداریم، مراقبت می‌کنیم که درست برداریم. وقتی انسان خاطرش جمع بود، همین طور چشمش را روی هم می‌گذارد، فرض کنید یک جادۀ آسفالتۀ اتوبانِ عریضی است، شما هم پشت فرمان نشسته اید، اصلاً احتیاج به نگاه‌کردن نیست. چون جاده صاف است، اما اگر احتمال دادید که نه، جاده هموار نیست، بی مانع نیست، طبعا چشم را باز می‌کنید، مراقبت می‌کنید.

این، یعنی تقوا، تقوا یعنی بازکردنً چشم، جمع کردن حواس، مراقب بودن پیش پا که ناگهان لغزشی پیدا نکنید، ناگهان ضربه‌ای نخورید! نکتۀ مهم اینجاست. حال که می‌خواهیم مراقب باشیم، از چه حیث مراقبت بکنیم؟ گاهی انسان مراقب کارهایش است که مبادا خلاف نظر زید باشد، مبادا امر زید زمین بماند. گاهی تقوای انسان یا آن مراقبتی که انسان می‌کند، به ملاحظۀ هوس‌ها و شهوات نفسیِ خودش است؛ مبادا طوری عمل بکنم که درآمدم کم بشود! یا دوستی که به من اطمینان کرده، پولش را در اختیار من گذاشته، نسبت به من بدبین بشود! این تقواها به درد نمی خورد، اینها همه‌اش مظاهر دنیاست.

آنچه لازم است، تقوَی الله است، تقوَی الله یعنی: در همۀ امور انسان مراقبت کند در هر قدمی که می‌خواهد بردارد. ببیند واقعا این کار مورد رضای خدا هست یا نیست؟ البته به ما دستور ندادند وسواس به خرج بدهیم، شبهه‌های کوچک را قوی بگیریم، جای جریان اصول و عمل به امارات عقلائی و این حرفهاست، یعنی شرع مقدس زندگی را بر انسان سخت نکرده است. عرض کردیم بزرگی به ما نوشته بود: مراقب باشید کار حرام انجام ندهید، کار واجب انجام بدهید. مراقبت یعنی همین، آنچه از ما خواستند، این است. این چیزهایی که گفتیم، از صروف دهر و حوادث دنیا و ثابت نبودنِ جریان زندگی در این عالم و این تغییر و تبدیل‌ها، در اینها اعتباری است برای انسان که انسان عبرت بگیرد، جای آزمایش است و هشدارهایی هست، نه برای غافل، بلکه برای کسی که بیدار باشد، حواسش جمع باشد، یک اشارۀ کوچک، او را متوجه می‌کند.[2]





[1]. الشافی، صفحه 845.

[2]. 10/2/92


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
از آزار مومن که همانا غیبت است پرهیز کنید
حديث:


فی الکافی، عن الصادق (علیه السلام) قال لحِمران بن أِعین... وِ اعلَم أنّ العملَ الدائمَ القلیل علی الیقین أفضلُ عند الله تعالی من العمل الکثیر علی غیر یقین، و اعلَم أنهّ لاوَرعَ أنفعَ منِ تجنبِّ محارم الله، و الکفّ عن أذی المؤمنین و اغتیابهِم(1)



حضرتِ می‌فرماید:
عمل کم ولی مستمرّ و همراه با یقین، بهتر است از عمل انبوهی که انسان آن را بدون یقین انجام بدهد. یقین یعنی یقینِ به حقیقتِ توحید ،یقینِ به حضور در مقابل پروردگار عالم، یقین به این که خدای متعال عمل ما را می بیند، سخن ما را می‌شنود و به ما جزا می دهد آنچنان که خودش وعده فرموده است. البته یقین مراتبی دارد، هم از لحاظ سعۀ دایرۀ متیقَن، هم از جهت عمق یقین و روشن و نورانیِ بودن آن. به هر حال، آن مقداری که واضح است، یقین به خدای متعال، یقین به وعدۀ او، یقین به سمع و بصر او است.

استمرار در عمل را هم در روایاتِ زیادی تأکید کردند. اینطور نباشد که انسان یک احساس و هیجانی پیدا کند و عمل نیکی را انجام بدهد ،بعد فراموش بکند! می‌فرمایند: عمل ولو کم ولی باید مستمرّ باشد.

652586_587.jpg
ورع یعنی: حالت خویشتنداری و پرهیز، خویشتنداری و پرهیز فی نفسه حالتِ خوبی برای انسان است، که انسان رفتار و عملِ عادیِ زندگی اش تابع هوی و هوس نباشد، بتواند در مقابل خواهش ها و هوس ها خویشتن داری کند؛ در مقابلِ خشمِ خودش خویشتنداری کند، در مقابل محبتّ زیاد خویشتن داری کند.

نفس این خویشتن داری یک صفت محموده ای است، لکن یک خویشتن داری ای وجود دارد که از همۀ خویشتن داریها بالاتر است و در این حدیث شریف دو مصداق برای آن ذکر می فرمایند، یکی: تجنبّ از محارمِ الله، انسان در مقابل محرّمات الهی خویشتن داری بکند. این، از همۀ خویشتن داریها انفع است. علت هم این است که اگر تجنبّ از محارم الله در ما نباشد، بسیاری از کارهای نیک ما هم آن اثر مطلوب را نخواهد بخشید. علاوه بر این که کار بد و محارم الله، انسان را ساقط می کند و انحطاط درجه بوجود می‌آورد، از علوّ درجه و ارتقاء مقام معنوی بوسیلۀ خیرات هم مانع می‌شود.

مکرّر مثال زدیم، مثل این است که در یک استخری، چندین لولۀ قطورِ باز می کنید و آب وارد استخر می‌شود، اماّ می بینید استخر پر نمی شود! این همه آب وارد استخر می شود اماّ همچنان اسِتخر خالی است! بعد که دقت می کنید، می بینید استخر ترَک دارد! آب آن هرز می رود! هر چه آب می ریزید، فایده ای نخواهد داشت، پر نخواهد شد. گاهی ما اینطور می شویم، به خاطر وارد شدن در حیطۀ گناه وضعیت ما طوری میشود که نافله می خوانیم، قرآن می خوانیم، خیرات و احسان میکنیم ،لکن میبینیم هیچ علوّی در روان ما، در دل ما بوجود نمی‌آید، هیچ حالتِ نورانیتی در خودمان احساس نمی‌کنیم! بنابراین، نفعِ ورع، هم از این جهت است که ورع موجب می شود انسان دچار ظلمات ناشی از گناه نشود، و هم دچار محرومیت و محجوب شدن از برکات و خیراتِ عبادات نشود.

نوع دیگری از ورع هم وجود دارد که حضرت می فرمایند از همۀ ورع ها انفع است، و آن این که: انسان خودداری کند از آزار مؤمنین، غیبت مؤمنین را نکند. غیبت هم یک نوع آزاردادن است اماّ تخصیصِ به ذکر آن، بخاطر اهمیت آن است و بخاطر این که رائج و دمِ دست است! ما خیلی اوقات دستمان نمی رسد کسی را اذیت کنیم، لکن دستمان می رسد که از او بدگویی کنیم، بنشینیم پشت سر او حرف بزنیم، غیبت کنیم، علاوه که گناه بزرگی است، لذا آن را بطور خاص ذکر فرمودند.(2)

1-الشافی، صفحه 851

2-24/2/1392
 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
شعله‌ برخاسته از خَس و خاشاک، فورا فرو می‌نشیند
حديث:

فی الکافی، عن الثمّالی، قال: ... و اعلَموا أنکّم عبیدُ الله و نحن معکم یحَکم علینا و علیکم سیدٌّ حاکمٌ غداً و هو موقفِکم و مُسائلِکم فأعدِّوا الجوابَ قبلَ الوقوفِ و المُسائلَة و العَرضَ علی ربِّ العالمین یؤمئذٍ لاتکَلَّمٍ نفسٌ الاّ بإذنهِ و اعلَموا أنهّ لایردّ عذرَ مسِتحقٍ و لایعُذِر غیرَ معذور و له الحجّةُ علی خلقهِ باِلرُسل و للأوصیاء بعدَ الرسل ألا و إنّ الشَجرَة البرَیِةَّ أصلَب عُوداً و أبقیٰ وَقوداً. [1]


ترجمه:
بدانيد كه شما همگى بندگان خدائيد و ما هم با شما (و بهمراه شمائيم) كه حكومت كند بر ما و شما در فرداى قيامت آقا و بزرگى حاكم، و او است بازدارنده و پرسش‏ كننده از شما، پس آماده كنيد پاسخ (خود) را پيش از بازداشت و پرسش و ورود بر پروردگار جهانيان كه در آن روز هيچ كس سخن نكند جز به اذن او، و بدانيد كه خدا در آن روز تصديق نكند دروغگوئى را و تكذيب نكند راستگوئى را و عذر بجائى را رد نكند و كسى كه (واقعا) عذرى ندارد معذورش نسازد، او بر آفريدگان خود بوسيله پيامبران و اوصياء پس از پيمبران حجت دارد، پس اى بندگان خدا، از خدا بترسيد و باصلاح خود و به فرمانبردارى كسى كه خدا را در اطاعت او دوست داريد روآريد، شايد شخص پشيمانى در آخرت پيدا شود كه از كوتاهيهائى كه از كارهاى خدا در دنيا كرده است و حقوقى كه از خدا ضايع كرده پشيمان گردد، و از خدا آمرزش بخواهيد و بدرگاهش توبه كنيد كه او توبه را ميپذيرد و از گناهان درگذرد و هر آنچه ميكنيد ميداند.بدانید که درختان بيابانى چوبشان سخت‏ تر، آتششان قوى ‏تر و خاموشى آنها ديرتر است.


شرح:

دنبالۀ همان بیانِ نورانیِ امام سجاد (علیه السلام) است که جناب ابی حمزۀ ثمالی از ایشان نقل می کند، روایت صحیحه است و فقرات متعدّدی دارد، می فرماید: بدانید! توجّه داشته باشید ما و شما، همه بندگان خدا هستیم. حضرت خودشان را هم در کنار مخاطبان خودشان قرار می دهند، در اینکه: همه، بندۀ خدا هستیم، همۀ ما فرمانبرداران خدای متعال هستیم. فردای قیامت بر ما و شما سرورِ حاکمی که ذات اقدس الهی (جلّ جلاله و عزّاسمُه) است، حکمرانی می کند. او در قیامت شما را متوقف می کند، جلویتان را می گیرد، از شما سؤال خواهد کرد. آماده کنید جواب را قبل از آن که شما را نگه دارند، جلوی شما را بگیرند ،از شما بپرسند. قبل از آن که در معرضِ سؤال و مؤاخذۀ ربُّ العالمین قرار بگیرید، جواب را آماده کنید! ، اینطور نیست که مثل دنیا، هر چه خواستیم راست و دروغ، واقع و خلاف واقع بر زبان جاری کنیم. نه ،آنجا لاتکلمّ نفسٌ الاّ بإذنه، آنجا انسان بایستی در مقابل پروردگار حرفِ
647289_570.jpg
منطقی بزند، برای یکایک کارهای خودش حجّت داشته باشد.

در دعای شریف ابوحمزه می خوانیم: و ارحَمنی اذا انقَطَعت حجّتی و کَلَّ عن جوابکِ لسانی و طاشَ عندَ سؤالکِ ایاّیَ لبُیّ، به من رحم کن! آنوقتی که از پاسخ درمی مانم، عذری ندارم برای آنچه انجام داده ام. و اعلمَوا أنّ اللهَ لایصُدِّقُ یومئذٍ کاذبا و لایکَُذِّبُ صادقا، آنجا ملاک و معیار، صدق و کذب است، بیانِ حقیقًت یا عدمِ تواناییً بر بیان حقیقت است. خدای متعال هیچ دروغگویی را تصدیق نمی کند، حرف را از او قبول نمی کند .مثل محاکمِ دنیا نیست که کسی بتواند با دروغ و با زیر و رو کردن، و جفت و جور کردنِ ادله، یک چیزی را ثابت بکند. آنجا حقیقت آشکار میشود. آن کسی که استحقاق دارد که خدای متعال از او بگذرد، عذر او را رد نمی کند. گاهی انسان عذری دارد، به ضعف خود واقف است ،خدای متعال عذر او را قبول می کند. اما کسی را که در واقع معذور نیست، معذور نمی دارد. اینجا یک ِنصیحت فوق العاده حساس و مهم و اثرگذاری برای ما و همۀ انسانها در همۀ زمانها بیان میشود؛ می فرماید:

زندگی در گذر است، همینطور ساعت به ساعت و روز به روز و سال به سال، کودکی تبدیل به جوانی، جوانی تبدیل به پیری، پیری هم منتهی به مرگ می شود ـ به حسب روال عادی، و الاّ گاهی مرگ در دوران کودکی و جوانی هم به سراغ افرادی می آید ـ در این حرکتی که ما به سمت یک مقصدِ قطعی و مسلمّ می‌کنیم و لامَحیص عنه، آنچه برای انسان اهمیت دارد، این است که: خودش را آماده کند، یک جوابی برای آنجا فراهم کند، آنچه از او خواستند، انجام بدهد ـ و لایکُلفّ الله نفسا الاّ وُسعَها ـ سعی و تلاشت را بکن! تا آنچه را از تو خواستند، بتوانی آن را انجام بدهی و خیالت راحت باشد.

این، نصیحتی است برای همۀ ما در همۀ زمانها. آن نکته ای که باید عرض کنیم، این است که: بعد از واقعۀ کربلا، در مرکز اسلام یعنی مدینه و مکّه، فضلاً از نقاط دیگر مثل مناطق شام، عراق، ایران و سایر مناطق، یک رُعبی بر همۀ مردم حاکم شد به طوری که حتی کسانی که پیروان اهل بیت بودند و اهل بیت (:S (31):) را قبول داشتند، اکثرشان، یا نزدیک به همه شان، از مسیری که باید حرکت می کردند، و برگشتند! وقتی کسی جرأت دارد پسر پیغمبر را، حسین بن علی را، آن هم با این وضع فجیع از بین ببرد، ضعافُ الناس می ترسند .لذا یک روایتی را آنروز از امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که فرمود: إرتدَّ الناس بعدَ الحسین الاّ ثلاثة. در یک روایت: الاّ خمسة، در روایت دیگر: الاّ سبعة ذکر شده است، فقط چند نفر اطراف امام سجاد (علیه السلام) باقی ماندند که اینها استوار و محکم در راه خودشان بودند، یکی از آنها همین ابی حمزۀ ثمالی است، بقیه همه مرعوب شدند و متوقف ماندند. آن حرکتی که ائمه (:S (31):) شروع کرده بودنِد برای بیان معارفِ اصیل اسلام و تفسیر صحیح قرآن و حرکت دادن جامعه به آن سمتی که پیغمبر اراده کرده بود، این حرکت متوقف ماند.

امام سجاد (علیه السلام) در ظرف سی سال دوباره این موتور را روشن کرد و راه انداخت، که در همین روایت دارد: ثمّ انّ الناس لحِقوا و کثروا. راه انداختنِ این موتور و احیای دلهای مرُده و برگردانِ امید به دلهای افسرده یکی از بزرگترینِ معجزاتِ امام سجاد (علیه السلام) است، با همین تعبیرات و با همین کلمات، سبک تبلیغِ امام سجاد را اینجا ملاحظه می کنید، در این روایت و روایاتِ دیگری که از آن حضرت نقل شده است و آنچه در صحیفۀ سجادیه است، کاملاً نشان می دهد که آنچه به نظر امام سجاد (علیه السلام) اهرمِ حرکت مجدّد شیعه است، عبارت است از توجه به خدا، التفات به معنویات، رسوخ خوف از خدای متعال در دل و اعتقاد به نعیم و بهشت و دوزخ و قیامت، اینهاست که مردم را به صورت عمیق حرکت می‌دهد.

از سال 94 که وفات امام سجاد (علیه السلام) است تا 148 که وفات امام صادق (علیه السلام) است، در ظرف این پنجاه سال ،آنچنان اوضاع توسط ائمه (:S (31):) عوض می‌شود و ِاطراف امام صادق (علیه السلام) آنطور شلوغ می شود که گفتند چهار هزار نفر یا بیشتر از آن بزرگوار حدیث نقل کردند.

این، یک درس بزرگی به من و شما است. اگر می خواهید در راه درست، مخاطبان خودتان را به راه بیندازید تا ثابت قدم باشند، چشمه‌های اعتقاد و ایمان را در دل‌های اینها جاری کنید! این امر فقط با شعار مقدور نیست. وقتی فقط شعار بود، احساسات بود ،تبلیغ سطحی بود، می‌شود حالِ همان کسانی که در دهۀ اول انقلاب از همه داغ تر بودند، از همه سخت تر بودند، بعد إنقلب الی ضدِّه! یک عده شان رفتند نوکر صدّام شدند، یک عدّه نوکر آمریکا شدند، یک عدّه نوکر انگلیس شدند! این، بخاطر این است که عمق ندارد، ترس از خدا نیست، آن ریشه و پایۀ اصلی، یعنی بهشت و جهنم نیست، همین شعارهای ظاهری است، ِشعار ظاهری هر کسی را به هیجان می‌آورد .این خوب است، اماّ مانند یک شعله‌ای است که برخاسته از خَس و خاشاک است، بلند میشود، بعد فورا فرو می نشیند. آنچه آتشش بیشتر می ماند، آن کُندۀ محکم است، آن را اگر توانستید داغ کنید، تبدیل به آتشش کنید، روشنش کنید، آن ماندنی است، یعنی با همین عمق بخشیدن مخاطبان خودتان، با معرفت الهی، با ترس از خدا، با ترس از قیامت، با ایجاد شوق به ثواب الهی، ایمان را در دلشان عمق ببخشید ،آنوقت این، می ماند. در تقلبِّ احوال، حالِ جامعه، حال سیاست، حالِ این انسانها عوض نمی‌شود.[2]




[1] - الشافی، صفحه 846

[2] - 15/2/1392


 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
حسن خلق زندگی انسان را شیرین می کند

حدیث:

فیِ الکافیِ، عن الصادق (علیه السلام)قال لحُمران بن أعینِ: ... و لا عَیشَ أهنأَ من حُسن الخُلق، و لامالَ أنفع من القنوعِ بالیسیر المُجزی، و لاجَهل أضَرّ منِ العُجب(1)

شرح:

هیچ زندگی‌ای گواراتر از آن زندگی‌ای که با حسن خلق همراه باشد، نیست؛ وجهش هم علی الظاهر این است که انسانی که دارای خوش اخلاقی با مردم، تواضع با مردم، رفتارگرم و خوش آیند با مردم است، زندگی برای او آسان و شیرین است؛ چون در محیط اجتماعی، ارتباطات و برخوردها متقابل و متبادل است.

655357_431.jpg
شما اگر در مقابل دیگرانِ تواضع کنید، دیگران با این چشم به شما نگاه می کنند که: انسانِ متواضعی است. اگر تکبر بورزید، با این چشم نگاه می کنند که: انسان متکبرّی است. معلوم است که همۀ آدمهای عالم از انسان متواضع بیشتر خوششان می آید تا انسان متکبرّ. اگر خُلق را به معنای وسیعِ آن بدانیم ،یعنی اخلاق حسنۀ انسانی مثلاً: آدمِ صبوری باشد، آدم شکوری باشد ،آدم کریم و بخشنده ای باشد و هلمّ جرّا، اگر به این معنا هم بگیریم نیز همین‌طور است.

کسی که از او خیر میترًاود، از او متانت و وقار، صبر و سکینۀ در امور، در تلاطم‌ها به چشم می‌آید و از این قبیل، طبعا در چشم مردم، انسانِ محترم و مبارکی است، در نتیجه زندگی برای چنًین انسانی، زندگیِ گوارایی خواهد شد.

پول در همۀ امور گره گشاست، انسان پولدار، هم در راه‌های حلال، هم خدای نکرده ـ اگر اهلش باشد ـ در راه‌های حرام، دستش باز است، خیلی کارها می‌تواند بکند.

پس پول، به حسب نگاه سطحی‌ای که انسان دارد یک چیز نافعی است، اما می‌فرماید: هیچ مالی نافعتر از قناعت نیست، انسان قانع باشد بالیسیر المُجزی، همان قدری که در زندگیِ او کفایت کند. کفایت یعنی: محتاج این و آن نباشد، بتواند زندگیِ متعارف خودش را پیش ببرد ولو کم باشد. این، از همۀ اموال انفع است؛ چون آن نفع واقعی‌ای که انسان از این مال می‌برَد، همان بهره‌ای است که از مال می‌برد؛ و بیشترین بهره را آن کسی می‌برد که دارای قناعت است؛ چون آن دغدغه و ناراحتی و نگرانی؛ به کی بدهم؟ چطوری نگهدارم؟ اینها را ندارد. لذا در روایات دارد که از خدا بخواهید به قدر کفایت به شما بدهد. لذا می‌بینید کسانی را که مقامات بالاتری دارند و مراحلی طی کرده‌اند، به استقبال برخی از سختی‌ها می‌روند. این، برای افراد معمولی امثال ماست که اگر قناعت داشته باشند، زندگی راحت خواهد بود؛ همۀ جهل‌ها زیانبار است، اما آن جهلی که انسان خودش را بزرگ ببیند و بزرگ بداند، این از همۀ جهل‌ها ضررش بیشتر است.

بله، جهل به یک واقعیتی، ممکن است برای انسان ضرر داشته باشد، هر چه انسان علمش بیشتر باشد، برایش بهتر است، ضررش کمتر است. اما از همۀ جهل‌ها زیانبارتر، جهلی است که در عجب وجود دارد. عُجب یعنی خودشگفتی، از وضع خودش، از فضائل خودش به شگفت بیاید ،خودش را بزرگ ببیند، هیچ جهلی از این مضُرتر نیست. این آدم، طبعاً توقعاتش هم از مردم زیاد است. به مجردی که یک نفری گفت بالای چشمت ابروست، به او برمیخورد! می گوید: این، درست نمی فهمد ،مقامِ من را درک نمی کند. امام سجاد (علیه‌السلام) در آن دعای مکارم الاخلاقمی‌فرمایند: «و لاترَفعنی فی الناس درجة الاّ حطتتنی عند نفسی مثلهَا یا بقِدرِها»، اگر انسان در بین مردم، در چشم مردم عزّتی پیدا می کند ،شأنی پیدا می‌کند، در دل خودش دچار این اشتباه نشود که این شأنی که من در بین مردم دارم، حقّم هست.

این، اشتباه است، توجه کند به درون خودش که چه ضعفهایی دارد، ضعفهای خودش را نگاه کند؛
«بل الانسان علی نفسه بصیرة».
انسان ممکن است صدها ضعف داشته باشد ،که مردم نمی‌دانند و نمی‌بینند، اماّ خود ما می‌بینیم، انسان اگر به نواقص و عیوب خودش توجّه بکند، هیچگاه دچار عجب نمی‌شود.(2)


1- الشافی، صفحه 851

2- 31/2/1392


 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
رابطه بین توجه به دنیا و آخرت
حديث:
فی الکافی، عن جابرٍ قال: دخلتُ علیِ ابی جعفرٍ (علیه السلام) فقال (علیه السلام): یا جابر! إنّ المؤمنین لمیطَمَئنوّا الٍی الدنیا بِبقَائهم فٍیها و لمیأمنوا قُدومَهُمُ الآخرة . یا جاٍبر! الآخرةُ دارُ قرار و الدنیا دارُ فناء و زَوالٍ ولکٍنَّ أهلَ الدنیا أهلُ غَفلة و کأنّ المؤمنین هُم الفقهاءو الایمان أهلُ فکرة و عبِرةٍ لمیصُمُّهم عن ذکِر الله تعالی ما سَمِعوا بآذانهِم و لمیعُمِهم عن ذکر الله ما رَأوا منِ الزینة بأعینُهِم فَفازوا بثِوَاب الآخرة کما فازوا بذلک العلم.[1]


ترجمه:

جابر می‌گويد: خدمت امام باقر عليه السلام، رسيدم، حضرت فرمود: اى جابر! همانا مؤمنين بماندن در دنيا اطمينان نكردند، و از رسيدن بآخرت ايمن نگشتند.

اى جابر! آخرت خانه ثباتست و دنيا خانه نابودى و زوال، ولى أهل دنيا غافلند و گويا مؤمنانند كه فقيه و اهل تفكر و عبرتند: آنچه با گوشهاى خود شنوند، ايشان را از ياد خداى- جل اسمه- كر نكند و هر زينتى كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان ندارد، پس بثواب آخرت رسيدند، چنان كه باين دانش رسيدند.





شرح:
در این دیداری که جابر با آن بزرگوار داشته است، حضرت بیاناتِ مفصّلی دارند، یک فقره این است: مؤمنان به بقاء خودشان در دنیا اطمینان ندارند. این، منافاتی ندارد با آن روایتی که می فرماید: إعمَل لدنیاک کأنکّ تعیشُ أبدا؟ً معنایش این است که انسان باید همیشه خود را آمادۀ عبور از این مرز بکند، مرز موت و حیات، خاطر جمع نباشیم که تا بیست سال دیگر مثلاً، یا ده سال دیگر زنده ایم. نه، فرض بکند که یکساعت بعد یا زودتر، از این دنیا خواهد رفت، به پیری و جوانی هم نیست که بگویید: پیرها حواسشان باشد که مطمئن به دنیا نشوند، اماّ ما جوان‌ها هنوز وقت داریم! نخیر، ما تدَری نفسٌ ماذا تکَسِب غدا و ما تدَری نفسٌ بأیِّ أرضٍ تمَوت، هیچکس نمی‌داند؛ بعضی‌ها جوانندً، سرِحالند، با مزاج‌های سالم، بدن‌های قوی، می‌افتند می‌میرند! پیرمرد هفتاد ساله یا بیشتر، مثل ماها، نمُردیم، زنده ماندیم. بنابراین، اینطور نیست که عدمِ اطمینانِ به بقاء در دنیا مخصوص پیرمردها باشد. اگر بنا شد که اطمینانِ به بقاء در دنیا نداشته باشیم، این باید اثرش را در انجام تکلیف نشان بدهد.

649451_192.jpg
یک تکلیف، تکلیفِ دنیایی است، مأموریم به اینکه در دنیا کارها را محکم، ماندگار انجام بدهیم؛ إعمَل لدِنیاک کأنکّ تعَیش أبدا. اگر انسان فرض را بر این بگذارد که کار دنیا را باید متوقف کرد، پس دًرس هم نباید خواند، ازدواج هم نباید کرد، خانه هم نباید ساخت. مقصود، این نیست، در کار دنیا گویا که همیشه زنده خواهید بود، اقدام کنید! آنچه مربوط به معایشِ عِباد و تعمیر بلاد است، اینها را انجام بدهید! لکن مراقب هم باشید که برای محاسباتی که آن طرف با آن سر و کار داریم ،باید همیشه آماده بود. مؤمنان ایمن نیستند از این که وارد آخرت بشوند.

ضمنا توجّه کنید تعبیراتِ معارف اسلامی را در مورد مرگ؛ آًنکه مردن پیش چشمش تهَلکُ استنهیِ لاتلُقوا بگیرد او به دست!

کسانی هستندِ که مرُدن برایشان فناست، نابودشدن و از بین رفتن است. در معارف اسلامی چنین نیست، معارف اسلامی، مرگ را انتقال از یک عالمَ به یک عالمِ دیگر می داند، چقدر فرق می کند این معرفت، در کیفیتِ مواجهۀ با مرگ، مرگ رفتنِ به یک نشئۀ دیگری است، ورود در یک مرحلۀ دیگری از مراحل حیات است که حیات واقعی هم آنجاست؛ إنّ الآخرةَ لهی الحیوان. زندگی واقعی آنجاست، این حیات مقدمۀ آن است.

از وارد شدن به عالم آخرت، ایمن نباشند، هر لحظه ای ممکن است من و شما ـ چه پیر، چه جوان ـ در معرض قدُوم به آخرت باشیم. اهل دنیا از همین حقیقتِ روشن غافلند، با این که می بینند کسانی از جلوی چشمشان حذف می شوند، می میرند و می‌روند، کاروان پیوسته در حال حرکت به آن سمت است و یکی یکی و گروه گروه در حال رفتن‌اند، اماّ در عین حال همۀ ما دچار غفلتیم. مؤمنین، فقیه اند، نه این که فقهاء فقط مؤمن‌اند، می‌فرماید: هر مؤمنی فقیه است، یعنی مؤمن با نگرشِ عمیق به این مسأله نگاه می کند، تأملّ می کند، از آنچه در مقابل چشم خود می بیند، عبرت می گیرد. با شنیدنِ صداهای مختلف و دیدنِ مناظر مختلف کور و کر نمی شوند. وقتی چشممان به مناظر مختلف زینت‌های دنیا می‌افتد، یعنی آن حقیقت را که جلوی چشم همۀ ماست و بایِد از آن عبرت بگیریم، آن حقیقت را نمی بینیم، دل می دهیم ،همین نگاه ظاهری هم همینطور است، کسانی که اهل معنا و اهل سلوک بودند، حتی به همین ظواهر هم کمتر نگاه می‌کردند. مرحوم آقای راشد (رضوان الله علیه) در این کتابی که در شرح حال پدرش نوشته، می‌گوید: پدرم تهران آمد، در خیابان در راه که می‌رفتیم، دیدم ایشان همینطور سرش پایین است. گفتم: بابا! این خیابان‌ها را نگاه کنید! اینجا مثلاً مجلس شوراست، اینجا میدان بهارستان است.

گفت: نه، من نمی خواهم نگاه کنم، نمی خواهم خودم را مشغول کنم. یعنیِ به همین انداِزه هم کسانی که اهل معنا و اهل سلوکند، به نگاه کردن به این ظواهر خوش آب و رنگ هم دل نمی دهند، اقبال نمی کنند؛ برای اینکه غافل نشوند. البته کسانی که کُمَّلین‌اند، بالاتر از اینهایند، اینها نگاه هم می کنند، لکن غافل نمی‌شوند. در همین عوالم، عوالمِ ظاهری هم می‌چرخند، اماّ دلشان دائم متذکّر است. کسانی که اهل عبرتند، هم ثواب آخرت را پیدا می‌کنند، هم به علم دسترسی پیدا می کنند. مفهوم علم هم در این روایت، مهم و جالب است.[2]




[1] - الشافی، صفحه 848

[2] - 17/2/1392


 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
ورع از محارم‌الله برای انسان سود دارد
حديث:
فی الکِافی، عن الصادق (علیه السلام) قال لحِمران بن أعین: ... و اعلم! أنهّ لاوَرع أنفَع من تجنبّ محارمِ الله و الکَفِّ عن أذی المؤمنین و اغتیابهم.[1]


ترجمه:
امام جعفر صادق (علیه السلام) به حمران بن أعین فرمود: ... و بدان كه هيچ ورعی سودمندتر از اجتناب كردن از محرمات خداوند و خوددارى كردن از آزار مومنان و غيبت كردن آنان نيست.

شرح:
ورع به معنای پرهیز است، اجتناب کردن از هر چیزی را ورع می گویند. فرض کنید کسی از لذّات دنیوی پرهیز می کند، لذّات مباح، لذّات حلال، از غذای خوب، از لباس خوب، از منظرۀ خوب، از اموال مشتبهِ پرهیز می کند، این، ورع است.

654109_659.jpg
همۀ اینها خوب است، یعنی پرهیز از همین لذّات و تمتعّات دنیوی در حدّ اعتدال، اگر به حدّ افراط نرسد ،فی نفسه بسیار خوب است. لکن یک ورع هست که از همۀ اینها بالاتر است و آن، ورع از محارم الله است، ورع از گناه. بعضیها مستحبات را بجا می آورند، واجبات را بجا نمی‌آورند! از بعضی از مکروهات صرف نظر می کنند، اما از برخی از محرمات اجتناب نمی‌کنند. این چه فایده ای دارد؟ پس از همۀ ورع‌ها مفیدتر، از همۀ اجتناب‌هایی که انسان می تواند بکند و فضیلت هم دارد ـ بسیاری از این اجتناب ها دارای فضیلت است، برگزیدگان، اولیاء و اصفیاء از اینها اجتناب‌ها می‌کردند ـ آنچه از همۀ اینها نافع تر و سودمندتر است، اجتناب از گناه است، و الا اگر ورع های دیگر را انجام دادی اما از محارم الله تورّع نکردی، آنها به دردت نمی خورد، یا اصلاً نافع نیست، یا بسیار کم نفع و کم فایده است.

فقرۀ بعدی، یعنی بازداشتن خویش از آزار مؤمنان، این، ذکر خاص بعد از عام است بخاطر بیان اهمیتِ آن، این را بالخصوص در کنار محارم الله ذکر می کند. کفّ از آزار مؤمنان. و اغتیابهم، آزار مؤمنان بطور عام بود، یک خاصی بدنبالش می‌آورد و آن، اغتیاب است، غیبت کردن، کأنهّ از انواع مختلفِ آزار مؤمنین، غیبت کردن از همۀ اینها بالاتر است.[2]




[1] - الشافی، صفحه 851

[2] - 31/2/1392


 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
تربیت فرزندان در خانواده چگونه شکل می‌گیرد؟
حديث:
فی الکافی، عن مِسعدة بن صدقة قال: و قال ابوعبدالله (علیه السلام): إنَّ خیرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لأبنائهم الأدب لا المال، قال مسعدة: یعنی بالأدب، العلم.[1]


شرح:
دنبالۀ روایتِ مسعدة بن صدقه است، حضرت می فرماید: بهترین ارثی که پدران برای فرزندان می گذارند، ادب است نه ملک، خانه، زمین و سایر مملوکات. مسعدة بن صدقه در ذیل روایت، می گوید: مراد حضرت از ادب، علم است. شاید مقصود، همین انتقال فرهنگ است که در عرفِ ادبیاتِ امروز، می گوییم انتقال فرهنگ از نسلی به نسل دیگر.

فرض بفرمایید پدری صدق را به فرزندش تعلیم می دهد ،شجاعت را، همّتِ را، کارکردن را، شرف را، اینها ادب است. تعبیر علم بر اینها تعبیر مجازی نیست، ِتعبیر حقیقی است. اینها علم است، علم فقط نوشتن فرمول ریاضی و فیزیک و غیره نیست، علم حقیقی همین ارزش‌هاست که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. بنابراین، مراد از ادب، یک چنین چیزی خواهد بود.

656194_435.jpg
نکتۀ اساسی در این روایت این است که فرهنگ پذیری انسان در درجۀ اوّل از ناحیۀ خانواده است که اشباع می‌شود، حضرت واقعیتی را بیان می کنند که بدانیم هر حرکت و هر رفتار و مشی ما با فرزندانمان در شخصیت و شکل دهیِ ذهنیتِ آنها تأثیر می‌گذارد؛ در واقع، نظام ارزشیِ اسلام را، اهمیت این تعلیم و آموزش را، این انتقال فرهنگ صحیح را به فرزندان نشان می دهد که این، وظیفۀ پدران است. البته به فرزندان هم این نکته را می گوید که: بدانید! آنچه از این ناحیه گیرتان می آید، قیمتی تر است از مال و مَنال دنیوی که از پدران بدست می آورید. تقوا را، پرهیزگاری را، دوری از گناه را، انس با خدا را، انس با قرآن را، تسلیم در مقابل اوامر الهی را، توجّه دادن به معنویت را، اینها را ما باید به بچه هایمان یاد بدهیم.


اولین جایی که فرزند این چیزها را می چشد، داخل خانواده است، اینها را بایست به بچه ها یاد داد؛ جلوی بچه ها قرآن بخوانید! جلوی بچه‌ها دعا بخوانید! در مقابل چشم بچه ها از خدای متعال بخواهید! دعا کردن و حرف زدنِ با خدا را عملاً یاد بدهید! جلوی بچه ها دروغ نگویید! غیبت نکنید! اظهار ذلتّ در پیش غیر خدا نکنید! طمع به مال را نشان ندهید! اگر اینطور شد ،فرزند ما هم اینطوری بار می آید. چنانچه ما غیبت کنیم، بداخلاقی کنیم ،اهانت به این و آن کنیم، جلوی بچه هایمان خودمان را در مقابل مقامات دنیوی کوچک کنیم، با خدای متعال اصلاً انسی پیدا نکنیم، این بچه هم در این محیط پرِورش پیدا می کند، از این حقائقی که باید فرابگیرد غافل می ماند و ذهن او و روح او با همین کارهایی که ما می کنیم آشنا می‌شود. سپس می‌فرمایند. فإنّ المالَ یذَهب و الأدبَ یبَقی، مال از بین می رود، اماّ این ادبی که به این بچه یاد دادید، تا آخر عمر با او هست، چون شخصیتِ او را شکل می‌دهد، به این بایستی اهمیت داد.[2]



[1] - الشافی، 851

[2] - 6/3/1392


 

یار آقا

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
حقوقی که حیوان بر انسان دارد
حديث:
فى الكافي، عن الصِادق (علیه السلام) : للدّابة علي صاحبهِا ستةُّ حقوِق لايحَمِّلَها فوقَ طاقَتهَا و لايتَخَّذُ ظَهرَها مجلساً يتَحدَّثُ عليها و يبَدَاُ بعَلَفِها اذا نزَل و لايسَمُها و لايضَربِهُا في وجههِا و يعَرضَ عليها الماء إذا مَرَّ به.[1]


شرح:
656869_547.jpg
اين ادّعاي گزافه‌اي که غربي‌ها در مورد حقوق حيوانات مي‌کنند، اگر مقايسه بشود با آنچه در اسلام هست، معلوم خواهد شد که چقدر تفاوت وجود دارد. و اين از آن زوايايي است که ما کمتر هم به آن پرداختيم ،کمتر گفتيم، کمتر فهميدند، کمتر در دنيا منتشر شده است. خوب است که اين حقايقِ معرفتيِ اسِلام و دستورات اسلام در همۀ اين زمينه‌ها روشن بشود. مي‌فرمايند: مرکب سواري شش حق بر صاحبش دارد:

1. بيش از طاقت و تحمّل بر او بار نکني!

2. وقتي سوار اسبت شدي، شما را از يک جايي به يک جايي رساند ،مبادا زينِ اسب را محل نشيمن قرار دهي در حالي که اين حيوان زير بار باشد و شما هم بنا کني به صحبت کردن با ديگران از همان بالا! حيوان را بيخودي خسته نکنيد! مي خواهي حرف بزني، بنشين روي زمين حرف بزن، چرا پشتِ اين حيوان نشستي؟ تا اين حدّ، با اين ظرافت.

3. وقتي که از اين اسب يا الاغ يا شتر پياده شديد، اوّل خوراک او را بدهيد بعد برويد سراغ حوائج خودتان.

4. او را داغ نزنيد! ظاهراً مراد همين است که داغش نکند. الوَسم ،داغ کردن است.

5. وقتي مي خواهد حيوان را بزند، به صورت حيوان نزند. در يک روايت ديگر هم به خصوص روي اين تأکيد شده: فإنهّا تسُبحِّ، او ذکر خدا مي کند، تسبيح مي کند .

6. وقتي از کنار آبي عبور مي کند، آب را بر او عرضه کند. ممکن است تشنه باشد، اگر آب مي خواهد، آب بنوشد.

اين حقوقي است که حيواني که شما سوارش مي شويد بر گردن شما دارد. شکار حيوانات بدون نياز، جزو ممنوعات است. که سفرِ صيد، صيدي که براي حاجت نباشد، جزو سفرهاي محرّم است که نماز در آن تمام است. اين آقايان (طرفداران حمايت از حقوق حيوانات) مي روند در بيابان‌ها حيوانات را بيخودي براي گردش و تفريح و لذّت خودشان شکار مي کنند، آنوقت ادّعاي حمايت از حيوانات مي کنند!

آن گاوبازي‌هاي وحشيانه اي که در بعضي از کشورهاي اروپايي معمول است، انجام مي دهند آنوقت ادّعاي حمايت از حيوانات مي کنند! اگر کسي جرأت کند در کشورهاي اروپايي يک مرغ را براي طبخ ذبح کند، غوغايي مي شود که: اينها حيوانات را کشتند! خودش دارد هزار هزار در آن مسلخ مي کشد، ضابطه دستشان نيست. اينجا ضابطه ها چقدر روشن و مشخص است.[2]



[1] - الشافی، 792

[2] - 11/7/1391


 
بالا