هیچ موجودی از هیچ موجود دیگری راضی نمیشود، مگر به وساطت مقام امام هشتم؛ هیچ انسانی به هیچ توفیقی دست نمی یابد و خوشحال نمیشود،
مگر به وساطت مقام رضوان رضا(ع)؛
و هیچ نفس مطمئنه ای به مقام راضی و مَرضی بار نمییابد،
مگر به وساطت مقام امام رضا!
او نه چون به مقام رضا رسیده است،به این لقب ملقّب شده است!
بلکه چون دیگران را به این مقام میرساند، ملقّب به رضا شد.
اهداف جزئی هم مشمول این اصل کلّی است.
اگر کسی در کارهای جزئی موفق شد و راضی شد؛ چه بداند، چه نداند
به برکت امام رضا(ع) است.
اگر فرزندی کوشید،رضای پدر و مادر را فراهم کرد؛
هیچ موجودی از هیچ موجود دیگری راضی نمیشود، مگر به وساطت مقام امام هشتم؛ هیچ انسانی به هیچ توفیقی دست نمی یابد و خوشحال نمیشود،
مگر به وساطت مقام رضوان رضا(ع)؛
و هیچ نفس مطمئنه ای به مقام راضی و مَرضی بار نمییابد،
مگر به وساطت مقام امام رضا!
او نه چون به مقام رضا رسیده است،به این لقب ملقّب شده است!
بلکه چون دیگران را به این مقام میرساند، ملقّب به رضا شد.
اهداف جزئی هم مشمول این اصل کلّی است.
اگر کسی در کارهای جزئی موفق شد و راضی شد؛ چه بداند، چه نداند
به برکت امام رضا(ع) است.
اگر فرزندی کوشید،رضای پدر و مادر را فراهم کرد؛
خوش، آنکه دل به ياد تو رشک چمن شود زلفت سمن، بهار خطت ياسمن شود ريزم ز بس به ياد عقيق لبت سرشک دامن ز کاوش مژه، کان ِيمن شود جز پرده هاي ديده يعقوب، باب نيست پيراهني که محرم آن گلبدن شود جز چشم آشنا نتواند سفيد شد در کشوري که يوسف ما را وطن شود باشد همان به رهگذرت اي نسيم مصر چشمم اگر سفيدتر از پيرهن شود خيزد چو گرد شور قيامت ز رهگذر روزي که ترک غمزه او راهزن شود در دل نهفته عشق بتان را گذاشتيم اين باده ريختيم به خم تا کهن شود هر دل که زخمي صف مژگان يار شد چون شانه محرم سر زلف سخن شود ساقي به جرعه ريز مي پَرتکال را تا اين سفال کهنه بهار ختن شود نگذاشت دست حادثه در باغ روزگار شاخي که آشيانه مرغ چمن شود خواهم تن شکسته سپارم به ارض طوس گردد چو خاک، خاک ِ در بوالحسن شود جان جهان، امام امم، معدن کرم کز فيض خلق او همه عالم ختن شود شاها توئي که خسرو خاور غلام تست نبود روا که تيره مرا انجمن شود مگذار بيش ازين ز سپهر ستم مدار جان حزين خسته اسير محن شود گردد اگر مديح نگار تو خامه ام هر نقطه اي به صفحه غزال ختن شود آن را که شوق کعبه کويت زجا برد هر قطره اي در آبله، درّعدن شود فردا دهم به طره(4) حورانش ارمغان گردي اگر ز کوي تو عطر کفن شود نو کرده ام به نام تو ديوان عشق را تا حشر نام من نتواند کهن شود حزين لاهيجي