»»»پدر یعنی همه زندگی«««

قبیله منتظر

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یا الله

سلام علیکم





glaskaars.gif
glaskaars.gif
glaskaars.gif



چهار ساله که بودم فکر میکردم پدرم هر کاری رو میتونه انجام بده
پنج ساله بودم فکر میکردم پدرم خیلی چیزها رو میدونه

شش ساله که بودم فکر میکردم پدرم از همه پدرها باهوشتره

هشت ساله که شدم گفتم پدرم همه چیز رو هم نمیدونه

ده ساله که شدم با خودم گفتم اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملا فرق داشت

دوازده ساله که شدم گفتم:خوب طبیعیه,پدر هیچی در این مورد نمیدونه... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد...

چهارده ساله که بودم گفتم:زیاد حرف های پدرم رو تحویل نمیگیرم اون خیلی سنتیه

شانزده ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت میکنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر آورده

هجده ساله که شدم:وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به ادم گیر

میده عجب روزگاری

بیست و یک ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مایوسانه ای به من گیر میده

بیست و پنج ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم زیرا پدر چیزهای زیادی درباره این موضوع میدونه زیاد

با این قضیه سروکار داشته.

سی ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هر چی باشه چند تا پیراهن

بیشتر از ما پاره کرده و خیلی تجربه داره

چهل ساله که شدم مونده بودم که پدر چطوری از پس این همه کار برمیاد؟ چقدر عاقله,چقدر تجربه داره.

چهل و پنج ساله که شدم ... حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره همه چیز حرف بزنم!

اما افسوس که قدرش رو ندونستم... خیلی چیزها میشد ازش یاد بگیرم

glaskaars.gif
glaskaars.gif
glaskaars.gif





upload_2014-6-18_18-3-28.jpeg
 

ندا66

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
گرچه من دیگرنمیبینم گل روی تورا

خاطراتت را پدردرخانه مهمان میکنم

گوهریکدانه ام ای نازنین بابای من

تاابدیادتورادرسینه پنهان میکنم


:Frown:
 

یاس

خودمونی
"کاربر *ویژه*"
دخـتــَــر کـه بــاشی
میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ
آغــوش گــَرم پـــِدرتـه
دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی
کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و
دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی
دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه
هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی
چه بـاشه چـه نبــاشه
قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
 

Ali

مدیریت کل
پرسنل مدیریت
"مدیر کل"
شادی روح همه ی پدر و مادر ها علی الخصوص کسانی که در این انجمن پدر یا مادرشونو از دست دادند، صلوات و فاتحه ای ختم کنید. :53:

قدرتو میدونم پدر گلم. :-*
 

یاس

خودمونی
"کاربر *ویژه*"
ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست . . . :53:
 

یاس

خودمونی
"کاربر *ویژه*"
شانه‏ هایت، ستون محکمی بود پناهگاه امن خانه
دست در دستانم که می‏گذاشتی، خون گرم آرامش، در کوچه رگ‏هایم می‏دوید.
در برابر طوفان‏های بی‏رحم زندگی می‏ایستیادی
لبخند پدرانه ‏ات، تارهای اندوه را از هم می‏درید.
اکنون تو نیستی و من مرا در غم و اندوهت تنها گذاشتی
اینک یادگرفتم ستون محکمی باشم و پناهگاهی امن
و در برابر طوفانها ایستادگی کنم
با یک فرق و آن اشکهایی که با یاد تو در گوشه ی چشمم مینشیند
اسطوره ی زندگی ام جایت خالی است
:53::53::53::53:
 

قبیله منتظر

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟ منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!
.
.
پدر جان
دکتر ها نیز مرا جواب کردند ؛ هیچکس علت بی خوابی ام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند !
.
.
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …
.
.
مجید (بهروز وثوقی) در فیلم سوته دلان :
حبیب : چرا نیومدی در دوکون ؟
مجید : امروز جمعه س ، تعطیلیه !
حبیب : امروز دوشنبه س ، خیلی داریم تا جمعه !!!
مجید : نخیییر ، تو اون تقویم که آقام اون سال خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعه س !
حبیب : اون تقویم باطله س !!!
مجید : واسه من جمعه جمعه آقامه ، شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده …
.
.
پدرم/مادرم
میخواهم با اشکهایم گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …
پدرم/مادرم
در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ، هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
.
.
بهشت هم خشک سالیست !!!
این را دیشب از کف پای مادرم که ترک خورده بود فهمیدم …
.
.
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …
.
.
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …

.
.
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
.
.
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند ، به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند‏ !‏
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …
.
.
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
.
.
بزرگترین دروغ همه مامان ها :
دیگه دوستت ندارم !
.
.
داشتم با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیه … اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف ! یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا ؛ با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه !!! گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم درمیاد … تو چشام اشک جمع شده بود که گفتم میدونم میشه بابا ولی اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو که حرف نداری !
.
.
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم !
.
.
مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …
.
.
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای مـــــــــــــــادر …
.
.
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ، پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم !
مادر پرسید : پس اولی کیست ؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبخند میزنی !
.
.
در رفاقت تنها مادرم برنده شد چون شیری که به من داد پس نگرفت‏‏ !
.
.
یک گوشه ازقلبم هست که همیشه فقط برای بابام میمونه ، همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ میشم …
فرستنده : زهرا
.
.
ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻣﻴﺒﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …
.
.
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا میبوسید و تمام دردهایم از یادم میرفت …
دیروز زمین خوردم ولی دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم یادم آمد !
.
.
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ …
.
.
بی محبت مادر
یک قنات بی آبم
مثل راه بی مقصد
مثل عکس بی قابم
بی محبت مادر
از شکوفه ها دورم
یک کبوتر بی بال
یک چراغ بی نورم
بی محبت مادر
چون لبان بی لبخند
ساکتم و غمگینم
مثل بلبلی در بند
بی محبت مادر
در دلم صفایی نیست
از بهار در قلبم
هیچ ردپایی نیست
.


.
“ببخشید بابا ، نتونستم”
این جمله را پدر گفت و پیر شد …
.
.
مادر
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام …
.
.
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد …
.
.
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
.
.
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
.
.
شناسنامه رو بی خیال !
محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
.
.
یادش بخیر
اوج زمستون
کوچه های برفی
سردی زمین
حس سرمای عجیب انگشتای پا
عجله برای رسیدن به خونه
ولی
گرمای خونه و مادری که بهار و زمستون نداشت …
.
.
غفلت کرده ای مادر
پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان میسپارد و تو فراموش کردنت را به او نیاموخته بودی !
.
.
هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم به دنبال نان ندویده است …
.
.
به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها …
.
.
مادرم
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
.
.
بعضی وقتا دروغ خوبه !
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت :
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه …
.
.
بدهکار مهربونی قلب یه زنم که از بچگی صدام کرده پسرم !
.
.
آدم ها وقتی کودکند میخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگتر میشوند پول دارند اما وقت هدیه خریدن را ندارند
اما میرسد روزی که آدم ها پول دارند وقت هم دارند ولی دیگر مادر ندارند …‏‏
.
.
دلت که تنگ یک نفر باشد ، خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد …
تو دلت تنگ است ، دلت برای همان یک نفر تنگ است که تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ، هیچ چیز …
افسوس که بعضی آمدن ها دیگر فقط در خواب است !
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Ali

قبیله منتظر

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"

یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟ منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!
.
.
پدر جان
دکتر ها نیز مرا جواب کردند ؛ هیچکس علت بی خوابی ام را نفهمید …
هیچکس ندانست یاد تو هرشب از سقف اتاقم چکه میکند !
.
.
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …
.
.
مجید (بهروز وثوقی) در فیلم سوته دلان :
حبیب : چرا نیومدی در دوکون ؟
مجید : امروز جمعه س ، تعطیلیه !
حبیب : امروز دوشنبه س ، خیلی داریم تا جمعه !!!
مجید : نخیییر ، تو اون تقویم که آقام اون سال خودش با دست خودش بهم عیدی داد امروز جمعه س !
حبیب : اون تقویم باطله س !!!
مجید : واسه من جمعه جمعه آقامه ، شنبه شنبه آقامه ، خواه مرده خواه زنده …
.
.
پدرم/مادرم
میخواهم با اشکهایم گلی بپرورم به رنگ خون دل و به قامت هزاران دریغ و آه و در روز تولدت بر مزارت گذارم …
پدرم/مادرم
در این روز آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش ، هنوز باور ندارم که تو رفته ای ؛ هنوز دست احساس تو را حس میکنم چون تو زنده ای …
.
.
بهشت هم خشک سالیست !!!
این را دیشب از کف پای مادرم که ترک خورده بود فهمیدم …
.
.
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …
.
.
اتفاقهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان پدر و مادر …

.
.
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
.
.
مادرها شبیه نخ تسبیح میمانند ، به نسبت دانه ها کمتر خودنمایی میکنند اما اگر نباشند هیچ دانه ای کنار دیگری نمیماند‏ !‏
خدایا نخ هیچ تسبیحی پاره نشود …
.
.
مادر یعنی آرامش
پدر یعنی آسایش
خدا هرگز این دوتارو از ما نگیره …
.
.
بزرگترین دروغ همه مامان ها :
دیگه دوستت ندارم !
.
.
داشتم با پدرم جدول حل میکردم که گفتم : نوشته دوست ، عشق ، محبت و چهار حرفیه … اتفاقا دو حرف اولشم دراومده یعنی ب و الف ! یه دفعه پدرم گفت فهمیدم عزیزم میشه بابا ؛ با اینکه میدونستم بابا میشه ولی بهش گفتم نه اشتباهه !!! گفت : ببین اگه بنویسی بابا عمودیشم درمیاد … تو چشام اشک جمع شده بود که گفتم میدونم میشه بابا ولی اینجا نوشته چهار حرفی ولی تو که حرف نداری !
.
.
دندانم شکست برای سنگریزه ای که در غذایم بود …
دردم گرفت نه برای دندانم ، برای کم شدن سوی چشم مادرم !
.
.
مادرم
من هرگز بهشت را زیر پایت ندیدم ، زیر پای تو آرزوهایی بود که از آن گذشتی به خاطر من …
.
.
نبودن هایى هست که هیچ بودنى جبرانشان نمیکند و آدمهایی هستند که هرگز تکرار نمیشوند و تو آنگونه ای مـــــــــــــــادر …
.
.
مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود ، پسر به مادرش گفت : تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم !
مادر پرسید : پس اولی کیست ؟
پسر جواب داد : خود تو وقتی که لبخند میزنی !
.
.
در رفاقت تنها مادرم برنده شد چون شیری که به من داد پس نگرفت‏‏ !
.
.
یک گوشه ازقلبم هست که همیشه فقط برای بابام میمونه ، همون جایی که خاطرات کودکی ام هنوز زنده اند حتی وقتی بزرگ میشم …
فرستنده : زهرا
.
.
ﭘﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ ﻣﻴﺒﻨﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …
.
.
کودک که بودم وقتی زمین میخوردم مادرم مرا میبوسید و تمام دردهایم از یادم میرفت …
دیروز زمین خوردم ولی دردم نیامد اما به جایش تمام بوسه های مادرم یادم آمد !
.
.
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ …
.
.
بی محبت مادر
یک قنات بی آبم
مثل راه بی مقصد
مثل عکس بی قابم
بی محبت مادر
از شکوفه ها دورم
یک کبوتر بی بال
یک چراغ بی نورم
بی محبت مادر
چون لبان بی لبخند
ساکتم و غمگینم
مثل بلبلی در بند
بی محبت مادر
در دلم صفایی نیست
از بهار در قلبم
هیچ ردپایی نیست
.

SMSkhor.IR
.
“ببخشید بابا ، نتونستم”
این جمله را پدر گفت و پیر شد …
.
.
مادر
روسری ات را بردار تا ببینم بر شبِ موهایت چند زمستان برف نشسته است تا من به بهار رسیده ام …
.
.
مادرم پیامبری بود با زنبیلی پر از معجزه !
یادم نمی رود در اولین سوزِ زمستانی ، النگویش را به بخاری تبدیل کرد …
.
.
بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
.
.
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
.
.
شناسنامه رو بی خیال !
محلِ تولد من ، آغوش گرم و پر محبت توئه مـــــادر …
.
.
یادش بخیر
اوج زمستون
کوچه های برفی
سردی زمین
حس سرمای عجیب انگشتای پا
عجله برای رسیدن به خونه
ولی
گرمای خونه و مادری که بهار و زمستون نداشت …
.
.
غفلت کرده ای مادر
پشت این قلب عاشق ، فرزندت آرام آرام جان میسپارد و تو فراموش کردنت را به او نیاموخته بودی !
.
.
هیچ قهرمان ماراتنی به اندازه پدرم به دنبال نان ندویده است …
.
.
به جرم اینکه بهشت زیر پایشان بود دنیا را برای خود جهنم کردند !
به سلامتی مادرها …
.
.
مادرم
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
.
.
بعضی وقتا دروغ خوبه !
به مادر کم طاقت باید دروغ گفت :
باید بهش بگی حالم خوبه
غذا خوبه
هوا خوبه
دلمون خوشه
وقتی مادر خوب باشه یعنی همه چیز خوبه …
.
.
بدهکار مهربونی قلب یه زنم که از بچگی صدام کرده پسرم !
.
.
آدم ها وقتی کودکند میخواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند
وقتی که بزرگتر میشوند پول دارند اما وقت هدیه خریدن را ندارند
اما میرسد روزی که آدم ها پول دارند وقت هم دارند ولی دیگر مادر ندارند …‏‏
.
.
دلت که تنگ یک نفر باشد ، خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی فایده ای ندارد …
تو دلت تنگ است ، دلت برای همان یک نفر تنگ است که تا نیاید تا نباشد هیچ چیز درست نمیشود ، هیچ چیز …
افسوس که بعضی آمدن ها دیگر فقط در خواب است !​
 
بالا