حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکربود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی
دیگران داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش. یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس
مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.
دیگران داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش. یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس
مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.
وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:" می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه
شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای."
گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!"
گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟"
این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت
شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای."
گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!"
گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟"
این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت