حضرت امام خمينی (قدس سره) در درس اخلاقشان فرمودند:
تماممدايح و گفتار اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله (عليه السلام) درمورد حضرت علی اکبر (عليه السلام) حاکی از اين است که اگر علی اکبر (عليه السلام) در کربلا به شهادت نمی رسيد، خود، امام « مفترض الطاعه » می بود. ( يعنی امامی کهاطاعت او واجب است) . در اين مختصر بهتر است به يک نمونه از کرامات ايشان بپردازيم: فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظالصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا مي برد. پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هرروز حال او بدتر می شود عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطابمی کند که:اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم. بعد بدون خداحافظی میرود. ولی بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر می شود و يک دفعه شفا میيابد. نزد حافظ الصحه می رود و عذر خواهی می کند.طبيب می گويد: بنشين تا برايتبگويم. من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علیاکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم ای نور چشم حسين (عليه السلام) تو را بهحق پدرت قسم می دهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم عرضادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم. فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم واز هاتفی شنيدم که « اين مريض مردنی است و تا نه روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا وشفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفاداديم.» آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت. وصيت کرد پيکرش راپايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند. منبع:کتاب «خورشيد جوانان»
تماممدايح و گفتار اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله (عليه السلام) درمورد حضرت علی اکبر (عليه السلام) حاکی از اين است که اگر علی اکبر (عليه السلام) در کربلا به شهادت نمی رسيد، خود، امام « مفترض الطاعه » می بود. ( يعنی امامی کهاطاعت او واجب است) . در اين مختصر بهتر است به يک نمونه از کرامات ايشان بپردازيم: فردی به نام حاج عبدعون، برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظالصحه، يکی از سه پزشک معروف کربلا مي برد. پس از چند ماه معالجه سودی نمی کند و هرروز حال او بدتر می شود عبدعون نزد پزشک می رود و سخنان زشتی به او می گويد و خطابمی کند که:اسمت خيلی بزرگ است ولی از معالجه تو سودی نديديم. بعد بدون خداحافظی میرود. ولی بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر می شود و يک دفعه شفا میيابد. نزد حافظ الصحه می رود و عذر خواهی می کند.طبيب می گويد: بنشين تا برايتبگويم. من بعد از سخنان تو خيلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علیاکبر (عليه السلام) متوسل شدم و عرض کردم ای نور چشم حسين (عليه السلام) تو را بهحق پدرت قسم می دهم که شفای اين مريض را از خدا بخواه. ديدی چگونه به من توهين کرد؟بسيار گريه کردم. همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (عليه السلام) شرف ياب شدم عرضادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم. فرمودند: من شفای آن مريض را از خدا خواستم واز هاتفی شنيدم که « اين مريض مردنی است و تا نه روز ديگر ميميرد ولی به برکت دعا وشفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همين ساعت او را شفاداديم.» آن مرد سی سال ديگر عمر کرد و در هفتاد سالگی در گذشت. وصيت کرد پيکرش راپايين پای حضرت علی اکبر (عليه السلام) دفن کنند. منبع:کتاب «خورشيد جوانان»