و اما حق شريك اين است كه اگر غايب باشد كار او را خود كفايت كنى و اگر حاضر باشد با او برادرانه كار كنى و سرِ خود بدون توجه به رأى و صوابديد او تصميم نگيرى و به تصميم خود بدون رايزنى با او عمل نكنى و مالش را برايش نگهدارى و كم يا بيش در آن خيانت نورزى، چه به ما رسيده است: «تا دو شريك به يكديگر خيانت نكردهاند، دست خدا بر سر ايشان است». و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق دارايى اين است كه آن را جز از راه حلال به دست نياورى و جز به راه حلالش صرف نكنى و آن را بيجا خرج نكنى و از راههاى درستش به نادرست منتقل نسازى و چون خداوندش داده است جز در راه خدا و آنچه وسيله نزديكى به خداست قرارش ندهى و در صورتى كه خود بدان نياز دارى به كسى كه بسا از تو سپاسگزارى (هم) نكند (بيهودهاش) ندهى، و سزاست كه آن را به بهاى ترك طاعت پروردگارت، پس از خود، به ميراث ننهى كه به وارث كمك كرده باشى تا در راه طاعت پروردگارش بهتر از تو آن مال را به مصرف رساند و بهره نهايى آن را ببرد و بار گناه و افسوس و پشيمانى با پيامدهايش بر دوش تو بماند. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خداوند.)
اما حق بستانكارى كه طلبش را از تو بخواهد اين است كه اگر مال دارى به او بپردازى و كارش را به راه اندازى و بىنيازش كنى و او را سر ندوانى و از امروز به فردايش نكشانى؛ زيرا پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «تأخير اداى دين از جانب توانگر ستم است»، و اگر تنگدستى، وى را به خوش گفتارى خرسند سازى و از او به نيكى مهلت خواهى و او را به لطف و خوشى از خود برگردانى و با بردن مالش، بد رفتارى بدو را نيز ميفزاى كه اين پستى است. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
اما حق معاشر تو اين است كه او را نفريبى و با وى دغلى در كار نيارى و به او دروغ نگويى و غافلش نسازى و نيرنگش نزنى و چون دشمنى كه ملاحظه طرف خود را نمىكند به كارشكنى او نپردازى و اگر به تو اطمينان كرد تا آنجا كه توانى برايش بكوشى و بدانى كه مغبون كردن كسى كه (به تو) اعتماد كرده مانند ربا خوردن است. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق طرفى كه تو بر او ادعايى دارى اين است كه اگر آنچه ادعا مىكنى حق توست در گفت و گو براى بيان مدعا (و در مطالبه خود از او) لطيف و آرام باشى؛ چه شنيدن ادعا (از خواهان) بر گوش خوانده، دشوار و گران مىآيد، و دليل خود را با نرمى به او بفهمانى و به او مهلت دهى و بيانى روشن و لطيفترين نرمشها را به كار گيرى و كشمكش او با بگو مگوى خود، تو را از دليل آوردنت باز ندارد چندان كه دليلت از دستت برود و نتوانى جبرانش كنى و به جايى برسى. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق كسى كه از تو رايزنى خواهد (و چاره جويد) اين است كه اگر رأى درستى به خاطرت رسيد در نصيحت (و خيرانديشى) براى او بكوشى و هر چه مىدانى به مشورتش بفهمانى و بگويى كه اگر تو به جاى او بودى چنان مىكردى و اين از آن روست كه او از سوى تو مهربانى و نرمى بيند؛ زيرا نرمش رمندگى را از ميانه بردارد و سختگيرى به جاى همدلى، رمندگى آرد. و اگر در كار او نظرى بر خاطرت نگذرد ولى ديگرى را بشناسى كه به رأى او اعتماد دارى و او را براى رايزنى خودت مىپسندى وى را به او معرفى و رهنمايى كنى، و در حق او كوتاهى نورزى و از خيرانديشى برايش فروگذار نكنى. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
اما حق اندرزخواه اين است كه به اندازهاى كه مىبينى شايستگى و توانايى پذيرفتن دارد (خيرخواهانه) اندرزش دهى (و گونهاى سخن گويى) و از راهى در آيى كه به گوشش خوش آيد و به اندازهاى كه عقلش توان دريافت دارد با او سخن گويى؛ زيرا هر عقلى را نوعى از سخن در خور است كه آن را (بهتر) بفهمد و دريابد، و بايد روش تو مهربانى باشد. لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق اندرزگو اين است كه نسبت به او فروتنى كنى و به او دل دهى (و زلال اندرزش را به دلت بنوشانى) و گوش بدو فرا دارى تا اندرزش را بفهمى، سپس بدان بينديشى، اگر در اندرزگويى راه درست پيموده خدا را بر آن سپاس دارى و از او بپذيرى و قدر اندرزش را بدانى، و اگر توفيق درستگويى نيافته با او مهربان باشى و او را متهم نكنى و بدانى كه در خيرانديشى براى تو كوتاهى نورزيده اما اشتباه كرده است، مگر آنكه به ديده تو شايسته بدگمانى باشد كه (در اين صورت) به هر حال به هيچ سخن او (وقعى مگذار و) وزن و ارزشى مده. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق سالخورده اين است كه سالخوردگى او را احترام گزارى و اگر از پيشگامان در اسلام باشد اسلامش را با مقدم دانستن وى تجليل كنى و از موضعگيرى در برابر او بگذرى و در راه بر او سبقت نگيرى و پيشاپيش وى راه نسپرى و با او نادانى نكنى و اگر وى با تو نادانىاى كرد بردبارى كنى و او را به خاطر حق (تقدم در) اسلام و سالخوردگىاش، گرامى دارى؛ زيرا حق سالخوردگى به اندازه حق اسلام است. و لا قوة الا بالله (و نيرويى نيست جز به خدا.)
و اما حق خردسال، مهربانى با اوست و پرورش و آموزش او و گذشت از او و چشمپوشى بر او و نرمى با او و كمك به وى و پردهپوشى بر لغزشهاى كودكانه اوست كه موجب توبه او شود، و كنار آمدن با او و اجتناب از تحريك كردن او؛ زيرا اين (روش) به رشد وى نزديكتر است.