اشک های تو مرا از خودم یتیم می کند...

nazanin

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"

هشت ساله هستی و جای عروسی عروسک هایت مرگ پدر مادرت را دیده ای

هشت ساله هستی و جای اسب چوبی کنار جنازه ها نشسته ای...

دارم دق میکنم که چشم هایم جرات گریه را هم ندارند!

اشک های تو مرا از خودم یتیم می کند...

کاش دهان نسل مرا گِل بگیرند تا شاید صدای تو به گوش ها برسد

ببخش اگر تو را ندیده می گیرند ؛ وقتی ولنتاینشان را خراب میکنی!

هی دختر...

دیوار حاشا بلند است... حتی اگر روی آن خون ریخته باشد !!!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

راز

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
25.jpg
 
بالا