داستان هاي ديني و مذهبي

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
مرور سلمان (ره ) به كربلا

روايت شده است ، وقتى كه جناب سلمان (ره ) از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام به حكومت مداين مأ مور گرديد، و عازم مدائن

شد، آن عالى مقام با كاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده بود به منزل مى رفتند.


و قانون آن جناب بود كه يك فرسخ راه را سوار الاغ ميشد، و يك فرسخ راه را پياده مى رفت تا آن حيوان هم ناراحت نشود، و در

ميان اهل قافله قانونِ مراعات احوال حيوانِ مركوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.


در منزلى از منازل كه نوبت سوارى الاغ بود، آنجناب سوار شده و به قدر نيم فرسخ سوار بود، كه ناگاه اهل قافله ديدند، آن جناب

بى اختيار از الاغ مركوب خود پياده شد، و بى اختيار خود را به زمين انداخت و زمين را به آغوش كشيد، و مانند ابر بهارى زار زار


ميگريست ، اهل قافله متعجب شدند وبه سوى ايشان متو جّه شدند.


ناگاه ديدند بعد از زمانى از آن زمين گريان و نالان برخاست وچند قدم راه رفت ، باز خود را به زمين افكند، صداى گريه و ناله بلند

كرد، زمانى با شدّت گريست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمين افكند، با شدّت تمام صيحه و ضجّه زده ، مانند زن ثلكى مى

گريست و مى ناليد تا اين كه براى اهل قافله معلوم شد كه آن زمين ،زمين كربلا است .



كشكول النور: ج 1 ص 282.
داستانهايى از زمين كربلا
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

كشتى نوح در كربلا

در طوفان جهانى حضرت نوح عليه السلام ، كشتى نوح در همه زمين ( كه بصورت دريا درآمده بود) گشت تا رسيد به سرزمين كربلا،

حضرت نوح احساس كرد، كشتى درمانده و زمين آن را مى كشد، حضرت نوح به گمان غرق كشتى ترسيد، و جريان را به خدا عرضه

داشت ، جبرئيل بر او نازل شد و گفت : در اين سرزمين حضرت امام حسين عليه السلام سبط حضرت محمّد خاتم پيامبران (ص ) و

فرزند حضرت على خاتم اوصياء عليه السلام را مى كشند.


حضرت نوح عرض كرد، قاتل او كيست ؟ جبرئيل گفت : قاتل او كسى است كه اهل هفت آسمان و زمين او را لعنت مى كنند،


حضرت نوح عليه السلام چهار بار بر قاتل امام حسين عليه السلام لعنت گفت ، آنگاه كشتى به حركت در آمد، و سرانجام در كوه

جودى (در ناحيه شام ) مستقر شد.

بحار الانوار ج 4 ص 243.
داستانهايى از زمين كربلا
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

الله الله و استجابت دعا

شخصی در تاریکی شب، در حال دعا با سوز و گداز الله الله می گفت


شیطان نزد آن دعا کننده آمد و گفت:


آن قدر الله الله می گویی و جواب نمی شنوی. چرا اصرار می کنی؟

کد:
این همه سوز و دعای بی اثر بس است.


آن شخص ناامید و افسرده شد و دلش شکست.


در عالم خواب حضرت خضر را دید که به او فرمود:


چه شده الله الله نمی گویی مگر از راز و نیاز پشیمان شده ای؟


آن شخص گفت: آخر هر چه می گویم، جواب نمی شنوم، بنابراین ناامید شده ام.


حضرت خضر فرمود: مگر باید جواب خدا را از در و دیوار بشنوی؟


همین که الله الله می گویی معنایش این است که


جذبه ای خدایی تو را خوانده و از جانب معشوق تو را به خود کشانده است.

نی، که آن الله تو، لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت، پیک ماست.
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست.

پس از این معانی و هشدار، فهمید آن ندا از شیطان است و نباید ناامید از حق شد
که این الله الله دلیل راه یابی و پذیرش به آن درگاه است.
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

[h=2]بهترین هدیه
[/h]
جبرئيل نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: اي پيامبر!
خداوند تبارك و تعالي مرا با هديهاي به سوي تو فرستاده است
كه پيش از تو ، به كسي چنين هديهاي عطا نفرموده است.
رسول خدا (ص) فرمود: آن هديه چيست؟ گفت:
صبر و شكيبايي و حتي بهتر از صبر.

حضرت رسول پرسيد: بهتر از صبر چيست؟ جبرئيل گفت:
خشنودي (به ارادة الهي) و بهتر از آن .

حضرت پرسيد: بهتر و نيكوتر از رضا چيست؟ جبرئيل گفت:
پرهيزكاري و نيكوتر از آن.

حضرت پرسيد: بهتر از اخلاص چيست؟ جبرئيل گفت:
يقين و بهتر از آن .

حضرت پرسيد: بهتر از يقين چيست؟ جبرئيل گفت:
راه وصول به درجة يقين ، توكل بر خداي عزوجل است.

حضرت پرسيد: توكل بر خداي عزوجل چگونه است؟ جبرئيل گفت:
رسيدن به اين آگاهي كه
مخلوقات نميتوانند به انسان نفع يا ضرري رسانند
و يا به او بخشش كنند و يا مانعي در برابرش باشند.
به كار بردن اين آگاهي باعث نااميدي (و دل كندن) از مخلوق ميشود.

اگر بندهاي چنين باشد،
كاري براي غير خداوند انجام ندهد،
جز به خداوند به كسي اميدوار نشود ،
از كسي غير از او نترسد
و به هيچ كس جز خداوند، چشم طمع نورزد ؛
و اين معني توكل است .

حضرت پرسيد: اي جبرئيل! تفسير صبر چيست؟ جبرئيل گفت:
صبر يعني داشتن حال يكسان در ناراحتي و خوشحالي ، تهيدستي و توانگري و گرفتاري و سلامت .
صبر يعني شكايت نكردن به مخلوقات از آنچه كه از بلا و گرفتاري به ايشان ميرسد .

حضرت پرسيد: تفسير قناعت چيست؟ جبرئيل گفت:
قانع شدن به آنچه كه از دنيا ميرسد .
قانع شدن به چيز كم و شكر گفتن براي اندك .

حضرت پرسيد: تفسير خشنودي چيست؟ جبرئيل گفت:
خشنود كسي است كه چه دنيا به او برسد و چه نرسد ، بر خداوند خشم نگيرد
و به اندكي از عمل خوب ، از نفس خود راضي نشود .

حضرت پرسيد: اي جبرئيل تفسير پرهيزكاري چيست؟ جبرئيل گفت:
پرهيزكار كسي است كه دوست بدارد آنچه را خداوند دوست دارد .
دشمن بدارد آنچه را خداوند دشمن دارد .
از حلال دنيا كناره بگيرد و به حرام آن توجه نكند ؛
زيرا در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب .
بر همه مسلمانان ترحم نمايد همچنان كه به نفس خود ترحم ميكند .
از پرحرفي كناره بگيرد همچنان كه از مردار بدبو دوري ميكند .
از زرق و برق دنيا اجتناب كند تا مبادا او را فرا گيرد .
آرزويش را كوتاه كند و مرگش را در نظر آورد .

حضرت پرسيد: تفسير اخلاص كدام است؟ جبرئيل گفت:
مخلص آن كسي است كه از مردم چيزي نخواهد تا آن را بيابد .
و هنگامي كه آن را يافت ، راضي شود .
هر گاه چيز اضافهاي در نزد او بماند ، در راه رضاي خدا بدهد .
كسي كه از بندگان چيزي درخواست نكند ،
به راستي كه به بندگي خداوند اقرار كرده و هر گاه چيزي بيابد ، راضي است
و خداوند هم از او خرسند است .

حضرت رسول پرسيد: تفسير يقين چيست؟ جبرئيل گفت:
صاحب يقين ، كارهايش براي خداست ،
چنان عمل ميكند كه گويي خداوند را ميبيند
و اگر خدا را نميبيند ، خدا او را ميبيند .


 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

[h=2]عشق گنجشکی
[/h]
در زمان حضرت سلیمان دو تا گنجشک یه گوشه ای نشسته بودند.
گنجشک نر به گنجشک ماده اظهار محبت می کرد. می گفت
تو محبوبه منی. تو همسر منی. دوستت دارم. عاشقتم.
چرا به من کم محبتی؟ چرا محلم نمیذاری؟
فکر کردی من کم قدرت دارم تو این عالم عیال؟
من اگه بخوام می تونم با نوک منقارم تخت و تاج سلیمان رو بردارم بندازم تو دریا.
باد که مسخر سلیمان بود پیام رو به گوش سلیمان رسوند.
حضرت تبسمی کرد و فرمود اون گنجشک ها رو بیارید پیش من.
آوردند.سلیمان به گنجشک نر گفت خوب ادعاتو اجرا کن بینم.
گفت من چنین قدرتی ندارم.
سلیمان گفت پس الان به همسرت گفتی؟
گفت خوب شوهر گاهی جلو همسرش کلاس میاد یه خالی ای می بنده.
عاشق که ملامت نمیشه. من عاشقم.
یه چی گفتم ولی یا نبی الله واقعا دوسش دارم. این به ما محل نمیذاره.
حضرت به گنجشک ماده گفت اینکه به تو اظهار محبت میکنه چرا محلش نمیدی؟
گفت یا نبی الله چون دروغ میگه هم منو دوست داره هم یه گنجشک دیگه رو.
مگه تو یک دل چند تا محبت جا میگیره؟
این کلام در دل جناب سلیمان چنان اثری گذاشت که تا چهل روز گریه می کرد
و فقط یک دعا می کرد. می گفت:
الهی دل سلیمان رو از محبت غیر خودت خالی کن.

 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

[h=2]معجزه
[/h]
مردی که شبی خوابیده بود و رؤیای فرشتهای را دید. و آن فرشته به او گفت که باران میآید، سیل میآید و همه جا را فرا میگیرد، ولی تو نمیمیری. این اتفاق در یک دهکده کوچک ایتالیایی افتاد. و روز بعد باران شدیدی در گرفت و سیل عظیمی آمد و دستور دادند همه آن دهکده را تخلیه کنند. همه تخلیه کردند، حتا بازوی آن مرد را گرفتند و گفتند باید از این جا بروی. و آن مرد گفت نه، من خوابدیدم فرشتهای آمد و گفت باران میآید و سیل عظیمی میآید ولی تو نمیمیری. من به نشانهها اعتقاد دارم و بنابراین این جا میمانم. و روز بعد باران شدیدتر شد و سد استحکامش را از دست داد و خطر بزرگی برای این روستای کوچک به وجود آمد. آب تا طبقه اول بالا آمده بود. حتا با قایق به سراغ مرد رفتند و گفتند این سد به زودی میشکند و تو غرق میشوی، بیا برویم. و مرد گفت شما دارید ایمان مرا امتحان میکنید، من که به شما گفتم، فرشتهای را در خواب دیدم و به من گفت که سیل میآید، اما من نخواهم مرد. من اینجا میمانم تا ایمان ایتالیایی خودم را ثابت کنم. تمام تلویزیونها و شبکههای خبری ایتالیا در آن جا جمع شده بودند. آب به سقف رسیده بود و مرد تنها آن جا مانده بود و همه میخواستند از مردی تصویر برداری کنند که به ایمان ایتالیایی خودش پایبند بود. اما پلیس راضی نبود و حتا یک هلیکوپتر فرستاد و برای سومین بار سعی کردند او را نجات بدهند. اما آن مرد گفت: نه، فرشتهها راست میگویند، حق با فرشتههاست،شما اشتباه میکنید و من میمانم. نیم ساعت بعد، سد شکست و سیل وارد شهر شد و آن مرد را کشت. مرد به بهشت کاتولیکها رفت که فرشتگان زیادی دارد، چون مرد بسیار مؤمنی بود. و پطرس قدیس که دربانِ بهشت است، گفت: شما میتوانید وارد بشوید، چون انسان مؤمنی هستید. مرد گفت: نه، نه، نه، من هیچ وقت وارد این جا نمیشوم. به خاطر این که مالک این محل یک دروغگوست و به من دروغ گفت. شما آبروی خانواده من را بردید. چون حالا در آن جا، همه تلویزیونها و مردم نشستهاند و به خانواده من میخندند. من هیچ نمیخواهم به بهشت بروم، من به جهنم میروم. چون شیطان به من هیچ قولی نداد. پطرس قدیس گفت: خوب، نه،او هیچ وقت دروغ نگفته، شاید پیر شده، من میروم ازش بپرسم.و بعد پطرس قدیس وارد شد و نیم ساعت با خدا صحبت کرد و بعداز نیم ساعت برگشت و گفت: بله، من با خدا صحبت کردم. او برای شما یک فرشته فرستاده بود تا نشانهای به تو بدهد که از آن سیل نجات مییابی. ولی خوب، در کنارش، سه گروه نجات هم برایت فرستاد، ولی قبول نکردی. پس وقتی نشانهها را میخوانید، ممکن است آن که انتظار دارید،نباشد. چون خداوند خودش را به سادهترین شکل ممکن تجلی میبخشد. ولی ما منتظر پدیدههای خارقالعادهای هستیم و معجزهای را که پیش روی ماست، نمیبینیم. باید به لحظه جادوینی که در هر روز زندگی وجود دارد توجه کنیم. باید به لحظه جادوینی که میتواندزندگی شما را برای همیشه عوض کند، توجه کنید. یک نویسنده زمانی گفت :رزمآور نور یک میلیمتر اقبال دارد. راز زندگی دنبال کردنِ این یک میلیمتر اقبال است

 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

[h=2]خدایا هر چی تو میخوای
[/h]
یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد :
من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم .
خطاب اومد : برو تو صحرا . اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه . او از خوبان درگاه ماست .
حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه .
حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست .
از جبرئیل پرسید . جبرئیل عرض کرد : الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه .
بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد .
فورا نشست . بیلش رو هم گذاشت جلوی روش . گفت :
مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم .
حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم .
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده . رو کرد به آن مرد و فرمود :
ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه . میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه .
گفت : نه . حضرت فرمود : چرا ؟ گفت :
آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم .

 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

وصیت ناصواب

عصر پیامبر اعظم(ص) بود،


یکی از مسلمانان دارای چند دختر بود،


و از مال دنیا جز شش غلام چیزی نداشت.
او بر اثر بیماری بستری شد،


وقتی احساس مرگ کرد (به خیال ثواب بردن وصیت کرد)


همه دارایی اش که شش غلام هستند را آزاد کنند،
لذا پس از مردن همه آنها آزاد شدند.


وقتی وفات کرد و دفنش کردند،


این خبر به پیامبر اعظم(ص) رسید که


فلان مسلمان این چنین وصیت کرد


و چیزی برای بچه هایش نگذاشت.

پیامبر اعظم(ص) فرمود: جنازه اش را چه کردید؟


عرض کردند: دفن کردیم.


فرمود: اگر به من اطلاع می دادید، نمی گذاشتم جنازه او را


در قبرستان مسلمان ها دفن کنند،


زیرا او کودکان خود را از مال بی نصیب کرد


و آنها را فقیر گذاشت تا دست گدایی به سوی مردم دراز کنند
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

دیدن خدا با چشم دل

هشام بن حکم که از شاگردان امام صادق(ع) و از دانشمندان بزرگ اسلام است می گوید:
روزی خدمت امام صادق(ع) بودم که
دو نفر به نامهای «معاویه بن وهب» و «عبدالملک بن اعین» وارد شدند.
پس از آن که مقداری نشستند، معاویه بن وهب گفت:
ای فرزند پیامبر(ص)!
از رسول خدا(ص) روایت شده که پروردگار خود را دید
و در حدیثی نیز آمده است: مؤمنان پروردگارشان را در بهشت مشاهده می کنند.
پرسش من از شما این است که دیدار خدا چگونه است
و افراد، به چه صورتی پروردگار خود را مشاهده می کنند؟
امام لبخندی زد و فرمود: ای معاویه!
چقدر زشت است که مردی، هفتاد یا هشتاد سال در کشور هستی که
مملکت خداوند جهان است، زندگی کند و از نعمت های پروردگار برخوردار باشد،
اما صاحب نعمت و آفریدگار خود را آن گونه که شایسته است نشناسد.
ای معاویه! پیغمبراکرم(ص) پروردگار خود را با چشم سر مشاهده نکرد، بلکه با چشم دل دید.
چراکه دیدن دو گونه است، دیدن چشم و دیدن دل.
اگر مقصود از رؤیت، دیدن پروردگار با چشم دل باشد، مطابق واقع و حقیقت است
و چنانچه مقصود، دیدن با چشم سر باشد، کفر به خدا و آیات اوست؛
زیرا رسول خدا(ص) فرمود:
آن کس که خداوند را به آفریده اش تشبیه کند، به طور قطع کافر است.
 

TarannoM e BaraN

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : داستان هاي ديني و مذهبي

حیرت عزراییل

ادریس از پیامبران مقرب درگاه الهی بود.
روزی واسطه شد تا خداوند از عذاب یکی از ملایک چشم بپوشد.
آن ملک پس از بخشش از جانب خدا به ادریس گفت:
حال به بپاس این خدمتی که به من کردی بگو تا کاری برایت انجام دهم.
ادریس گفت:دوست دارم طبقات آسمان را ببینم.
ملک ادریس را با خود به آسمان برد.
بین آسمان چهارم و پنجم شخصی بود که با دیدن ادریس سخت شگفت زده شد.
ادریس پرسید:تو کیستی و چرا از دیدن من تا این حد حیرت کردی؟
آن شخص گفت:من عزراییل هستم .
خداوند به من امر فرموده بود که هم اکنون جان ادریس پیامبر را بین آسمان چهارم و پنجم بگیر
من با خود فکر می کردم چگونه؟ که ناگهان تو را اینجا دیدم.
بدین ترتیب ادریس پیامبر بین آسمان چهارم و پنجم قبض روح شد.
 
بالا