You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
تقدیم به شهید بزرگوار و دوست داشتنی
شهید حمید باکری
و عاشقانش
سلام دوستان به امید خدا از این به بعد خاطراتی از شهید عزیزمون شهید حمید باکری (رضوان خدا بر ایشان باد) نقل میکنم.
هر کدوم از دوستان هم دوس داشتن بنده رو یاری کنند.
دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
خاطره آخرین دیدار را همسر شهید اینگونه بیان میکند:
«شبی که حمید به منزل آمد، 18 بهمن سال 1362 بود. همسر آقا مهدی آمد و گفت: «مهدی پای تلفن است»
ظاهراً آقا مهدی پشت تلفن به حمید گفته بود «از خانواده خداحافظی کن و بیا»
حمید گفت: آماده باش هستیم. گفتم ساک ببندم؟ به خاطر اینکه شک نکنم گفت: ضرورت ندارد. صبحانه خورد.
بچه ها خواب بودند اما موقع رفتن هردو بیدار شدند.
احسان دوید پای حمید را گرفت و آسیه چهار دست و پا جلو آمد و پاهای بابا را چسبید.
بعد از رفتن حمید، بچه ها سخت مریض شدند و شهر اسلام آباد هم بمباران شد.»