♦**♦ اشعار ویژه اربعـــین حسینی**♦

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
682760_540.png




یک اربعین گذشته و زینب رسیده است

بالای تربتی که خودش آرمیده است

یا ایها الغریب سلام ای برادرم

ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است

ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت

پس حق بده که چنین داغدیده است

احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است

در کربلا نسیم مدینه وزیده است

بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات

با این حساب کسی زینبت را ندیده است

این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود

دارد گواه ، زینبتان داغدیده است

توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت

طعم فراق و غربت و غم را چشیده است

آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه

با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است

این دختر شماست که خواستند کنیزیش ....

لکنت گرفته است و صدایش بریده است

نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت

زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است

گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!

در شام ماند و شهر جدید آفریده است
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

کاروان می آید از شهر دمشق

برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق

کاروان با خود رباب آورده است

بهر اصغر شیر وآب آورده است

کاروان آمد ولی اکبرنداشت

ام لیلا شبه پیغمبر نداشت

کاروان آمد ولی شاهی نبود

بربنی هاشم دگر ماهی نبود ...
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
اگر چه اشک گرمی ارمغان آورده ام مادر
نسیم سردم و بوی خزان آورده ام مادر

نیاید کس به استقبال من زیرا که می سوزد
ز هرُم شعله ای کز سوز جان آورده ام مادر

به این بی دست و پایی بی پر و بالی نمی دانم
چه باعث شد که رو در آشیان آورده ام مادر

اگر من زنده برگشتم ز صحرای شهادت ها
ز صدها مرگ تدریجی نشان آورده ام مادر

رهانیدم ز طوفان ستم ها کاروانی را
که اینک بی برادر کاروان آورده ام مادر

حسینت را نیاوردم من و از داغ جانسوزش
دل خونین و چشم خون فشان آورده ام مادر

به جا از یوسفت ماندست یک پیراهن خونین
که با خون دل آن را ارمغان آورده ام مادر

کمک کن زینبت را تا کنار قبر پیغمبر
که مانند تو جسمی ناتوان آورده ام مادر

 

*مریم*

کاربر ویژه
"بازنشسته"
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من
بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشه ای از درد دل را بر زبان آورده ام
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
اربعين آمدوچشم هابازگريان مي شود
كربلا ماتم سراي اهل ايمـان مي شود

غصه هاي آل طه در مسير كوفه و شام
ياد شام تارشان در كنج ويران مي شود


باز تازه غصه هاي كربلا در نزد زينب
سيدسجادزين غم اشك ريزان مي شود

مجلس شام يزيد و لعل لب هاي حسين
زيرچوب خيزران بازخونريزان مي شود

گوشة ويرانه گويا غنچه اي روييده است
آه وصدافسوس كه آن هم برگ ريزان ميشود

باز گويا يك سري بي تن به نزددخترش
يا كه خورشيدي به نزد ماه ميهمـان مي شود

باز گويا دختري از شوق ديــدار پــدر
گريه و زاري نموده تا كه بي جان مي شــود

باز گويا جابر آيد با عطيه كربـــلا
حال اوزين ماتم عظمي پريشان مي شود

باز گويا زينب غم ديده از شـــام بــلا
مي رسد بر كربلا و زار و نالان مي شود

كاروان آل ياسين مجلسي برپا نمـــوده
دشت خون بااشك زينب سيرباران ميشود

غم فزون گشته زحدغمخوارزينب رفته است
تا ابد دنياي او همچون غمستان مي شود

ناله هاي زينب و خون دل سجــــاد دين
تازه است هر روز تا مهدي نمايان مي شــــود

راجي اندر اين عزا باشيعيان هم ناله است
دارد اميدي كه روز حشر شادان مي شود

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

دردها می چکد از حال و هوای سفرش

گرد غم ریخته بر چادر مشکی سرش

تک و تنها و دو تا چشم کبود و چند تا …

کودک بی پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما

هیچ کس باز نفهمیده چه آمد به سرش

روزها از گذر کوچه آتش رفته

اثر سوختگی مانده سر بال و پرش

همه بغض چهل روزه او خالی شد

همه کرب و بلا گریه شد از چشم ترش

.....


علیرضا لک
 

kyana

کاربر ویژه
"بازنشسته"


اي دل خسته گرت عقده عالم به گلوست
داستان تو و غم قصه سنگ است و سبوست
آستان بوس حرم باش بپرس از در دوست
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست

 

*داش مری*

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
حلال جمیع مشکلات است حسین

شوینده ی لوح سیئات است حسین

ای شیعه تو را چه غم ز طوفان بلاست

جائی که سفینه ی نجات است حسین

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ..
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"


از عشق بپرسید که با یار چه کردند!

با آن قد و بالای سپیدار چه کردند

از هرزه علف های فراموش بپرسید

با خاطره ی آن گل ِ بی خار چه کردند

از چاه بپرسید همان چاه ِ مقدس

با ماه ، همان ماه ِ شب ِ تار چه کردند

ای کاش که از حنجره ی باد بپرسید

با قاصدک ِ سوخته ، اشرار چه کردند

اصلا بگذارید خود ِ آب بگوید

با چشم و دل و دست ِ علمدار چه کردند

اصلا بگذارید که خورشید بگوید

خورشید بگو با سر ِ سردار چه کردند

نیزار گواه است که با خوبترین ها

این قوم ِ خطا رفته ی تاتار چه کردند

بیعت شکنان نقشه کشیدند و دوباره

با ذُریه ی حیدر ِ کرار چه کردند

ای قامت ِ افراشته در سجده ی بسیار!

لب های عطش با تب ِ بسیار چه کردند

نیلوفر ِ پژمرده ی شب های خرابه!

با بغض ِ تو ای ابر ِ سبکبار چه کردند

در ماتم ِ شمع و گل و پروانه و بلبل

ای اشک! به یاد آر ، به یاد آر چه کردند

لب واکن و حرفی بزن ای سنگ ِ صبورم

با یاس میان ِ در و دیوار چه کردند

در طاقت ِ من نیست که دیگر بنویسم

با قافله و قافله سالار چه کردند
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
بــــه کربلـای تو یـک کــاروان دل آوردم
امانتــی که تو دادی به منــــزل آوردم

هــزار بار بــه دریای غـــم فـــرو رفتم

که چند درّ یتیــــمـت به ساحــــل آوردم

کبوتــــــران حـــــرم را ز چنـــگ صیــادان

نجــــات داده و چون مرغ بسمــــل آوردم

به جز رقیــــــه که از پا فتــاد پشت ســرت

تمــام اهــل حـــــرم را به منــــزل آوردم

شبی به محفل ویرانه ها سرت شد شمع

حدیــث ها مــن از آن شمـع و محفل آوردم

اگـــر به سـلســـله بستنـــد بازوی ما را

حیــات خصـــم تـــو را در ســلاســل آوردم

.......

سید رضا موید
 
بالا