خطبه آتشین حضرت فاطمه(س) در مسجد

  • نویسنده موضوع 818
  • تاریخ شروع

818

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
خطبهی آتشین حضرت زهرا(سلام الله علیها) در مسجد
در آتش فتنه فتادید و آنچه كِشتید به باد دادید

در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مركز دادخواهى بود. هر كس از صاحب قدرتى شكایتى داشت، هر كس حقى را از دست داده بود، هر كس از حاكم یا زمامدار، رفتارى دور از سنت پیغمبر مى‏دید، شكوه خود را بر مسلمانان عرضه مى‏كرد، و آنان مكلف بودند تا آنجا كه مى‏توانند او را یارى كنند و حق او را بستانند. از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شكسته بودند. او مى‏دید نزدیك است ‏حكومت در اسلام، رنگ نژاد و قبیله را به خود بگیرد (كارى كه سى سال بعد صورت گرفت). مهاجران كه از تیره قریش‏اند انصار را از صحنه ---------- ‏بیرون راندند. انصار كه خود یاوران پیغمبر بودند، پس از وى خواهان زمامدارى گشتند. قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى‏دانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد. با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت. اكنون این مردم بار دیگر گردن افراشته‏اند و ریاست مسلمانان را حق خود مى‏دانند، آنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علم، تقوى و عدالت ‏بلكه تنها بدین جهت كه از قریش‏اند. دختر پیغمبر (ع) نمى‏توانست ‏برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورى‏ها، آرام و یا خاموش بنشیند. باید مسلمانان را از این سنت‏شكنى‏ها برحذر دارد، اگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.
این بود كه خود را براى طرح شكایت در مجمع عمومى آماده ساخت. در حالیكه جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد. نوشته‏اند: چون به مسجد مى‏رفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر مى‏ماند. ابوبكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. میان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آویختند. دختر پیغمبر نخست ناله‏اى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز كرد.
خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها
ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر اندیشه نیكو كه در دل نگاشت. سپاس بر نعمت‏هاى فراگیر كه از چشمه لطفش جوشید. و عطاهاى فراوان كه بخشید. و نثار احسان كه پیاپى پاشید. نعمت‏هایى كه از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درك نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
سپاس را مایه فزونى نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانى پاداش فرمود. و به درخواست پیاپى بر عطاى خود بیفزود. گواهى مى‏دهم كه خداى جهان یكى است. و جز او خدائى نیست. ترجمان این گواهى دوستى بى‏آلایش است. و پایندان این اعتقاد، دلهاى با بینش. و راهنماى رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایى كه دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. همه چیز را از هیچ پدید آورد. و بى نمونه‏اى انشا كرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت. و نه از آن خلقت‏سودى برداشت. جز آنكه خواست قدرتش را آشكار سازد. و آفریدگان را بنده‏وار بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد. و نافرمانان را به كیفر بیم داد. تا بندگان را از عقوبت ‏برهاند، و به بهشت كشاند.
گواهى مى‏دهم كه پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنكه او را بیافریند برگزید. و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید كه مى‏سزید.
و این هنگامى بود كه آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم نگران. و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه كارها را دانا بود. و بر دگرگونى‏هاى روزگار محیط بینا. و به سرنوشت هر چیز آشنا. محمد (ص) را بر انگیخت تا كار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته به انجام رساند. پیغمبر كه درود خدا بر او باد دید: هر فرقه‏اى دینى گزیده. و هر گروه در روشنائى شعله‏اى خزیده. و هر دسته‏اى به بتى نماز برده. و همگان یاد خدائى را كه مى‏شناسند از خاطر سترده‏اند.
پس خداى بزرگ، تاریكى‏ها را به نور محمد روشن ساخت. و دل‏ها را از تیرگى كفر بپرداخت. و پرده‏هایى كه بر دیده‏ها افتاده بود به یكسو انداخت. سپس از روى گزینش و مهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت. و رنج این جهان كه خوش نمى‏داشت، از دل او برداشت. و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت. و طغراى مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت.
درود خدا و بركات او بر محمد (ص) پیمبر رحمت، امین وحى و رسالت و گزیده از آفریدگان و امت‏باد.
سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:
شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دین و احكام، و امانت‏داران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقى را از خدا عهده دارید. و عهدى را كه با او بسته ‏اید بدرفتار. ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت. و تاویل كتاب الله را به عهده ما گذاشت. حجت‏هاى آن آشكار است، و آنچه درباره ماست پدیدار. و برهان آن روشن. و از تاریكى گمان به كنار. و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار. و پیروی اش راهگشاى روضه رحمت پروردگار. و شنونده آن در دو جهان رستگار.
دلیل‏هاى روشن الهى را در پرتو آیت‏هاى آن توان دید. و تفسیر احكام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرام هاى خدا را بیان دارنده است. و حلال‏هاى او را رخصت دهنده. و مستحبات را نماینده. و شریعت را راهگشاینده. و این همه را با رساترین تعبیر گوینده. و با روشن‏ترین بیان رساننده. سپس ایمان را واجب فرمود. و بدان زنگ شرك را از دلهاتان زدود.
و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده دوستى بى آمیغ ساخت. و زكات را مایه افزایش روزى بى دریغ. و حج را آزماینده درجات دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروى ما را مایه وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. و دوستى ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس را موجب نجات، و قصاص را سبب بقاء زندگانى. وفاء به نذر را موجب آمرزش كرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از كم فروشى و كاهش. فرمود مى‏خوارگى نكنند تا تن و جان از پلیدى پاك سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت نسازند. دزدى را منع كرد تا راه عفت پویند. و شرك را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یكتاپرستى جویند«پس چنانكه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید! »آنچه فرموده است‏ به جا آرید و خود را از آنچه نهى كرده بازدارید كه‏«تنها دانایان از خدا مى‏ترسند»
سپس گفت: مردم. چنانكه در آغاز سخن گفتم: من فاطمه‏ام و پدرم محمد (ص) است‏«همانا پیمبرى از میان شما به سوى شما آمد كه رنج ‏شما بر او دشوار بود، و به گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».
اگر او را بشناسید مى‏بینید او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموى من است نه مردان شما. او رسالت‏خود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب الهى ترساند. فرق و پشت مشركان را به تازیانه توحید خست. و شوكت‏ بت و بت‏پرستان را درهم شكست.
تا جمع كافران از هم گسیخت. صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره حقیقت فرو كشید. زبان پیشواى دین در مقام شد. و شیاطین سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر كنار مغاكى از آتش بودید خوار. و در دیده همگان بیمقدار. لقمه هر خورنده. و شكار هر درنده. و لگد كوب هر رونده. نوشیدنی تان آب گندیده و ناگوار. خوردنی تان پوست جانور و مردار. پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنكه خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاك مذلت‏ برداشت. و سرتان را به اوج رفعت افراشت.
پس از آنهمه رنجها كه دید و سختى كه كشید. رزم آوران ماجراجو، و سركشان درنده خو. و جهودان دین به دنیا فروش، و ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر وى تاختند. و با او نرد مخالفت ‏باختند. هر گاه آتش كینه افروختند، آنرا خاموش ساخت. و گاهى كه گمراهى سر برداشت، یا مشركى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در كام آنان انداخت. على (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت. و كار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را براى خدا مى‏كشید. و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مى‏دید. و مهترى اولیاى حق را مى‏خرید. اما در آن روزها، شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید.
چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزید، دو رویى آشكار شد، و كالاى دین بى خریدار. هر گمراهى دعوی دار و هر گمنامى سالار. و هر یاوه گوئى در كوى و برزن در پى گرمى بازار. شیطان از كمینگاه خود سر بر آورد و شما را به خود دعوت كرد. و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبك در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید. و به آواز او رقصیدید.
هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، گردید. و آنچه از آنتان نبود بردید. و بدعتى بزرگ پدید آوردید.
به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد، و خونى نریزد، اما در آتش فتنه فتادید. و آنچه كشتید به باد دادید. كه دوزخ جاى كافرانست. و منزلگاه بدكاران. شما كجا؟ و فتنه خواباندن كجا؟ دروغ مى‏گوئید! و راهى جز راه حق مى‏پویید! و گرنه این كتاب خداست میان شما! نشانه‏هایش بى كم و كاست هویدا. و امر و نهى آن روشن و آشكارا. آیا داورى جز قرآن مى‏گیرید؟ یا ستمكارانه گفته شیطان را مى‏پذیرید؟ «كسیكه جز اسلام دینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند. و در آن جهان با زیانكاران نشیند»
چندان درنگ نكردید كه این ستور سركش رام و كار نخستین تمام گردد. نوایى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! مى‏پندارید ما میراثى نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم. و بر سختى این جراحت پایداریم.
مگر به روش جاهلیت مى‏گرایید؟ و راه گمراهى مى‏پیمایید؟ «براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان‏»؟
اى مهاجران! این حكم خداست كه میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابو قحافه! خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى؟ این چه بدعتى است در دین مى‏گذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید.
اكنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده ترا ارزانى! وعده‏گاه، روز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزیز! آنروز ستمكار رسوا و زیانكار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد! به زودى خواهید دید كه هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.
 

818

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : خطبه آتشین حضرت فاطمه(س) در مسجد

پس به روضه پدر نگریست و گفت:
رفتى و پس از تو فتنه برپا شد كین‏هاى نهفته آشكار شد این باغ خزان گرفت و بى برگشت و این جمع به هم فتاد و تنها شد.
اى گروه مؤمنین! اى یاوران دین! اى پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمى‏گیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمى را كه به من مى‏رود مى‏پذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتید. و بى درنگ در غفلت‏خفتید. پیش خود مى‏گوئید محمد (ص) مرد، آرى مرد و جان به خدا سپرد! مصیبتى است ‏بزرگ و اندوهى است‏ سترگ. شكافى است كه هر دم گشاید. و هرگز به هم نیاید. فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوك نشاند. شاخ امید بى‏بر و كوهها زیر و زبر شد. حرمت‏ها تباه و حریم‏ها بى‏پناه ماند. اما نه چنانست كه شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بى‏خبر مانید. قرآن در دسترس ماست ‏شب و روز مى‏خوانید. چرا و چگونه معنى آنرا نمى‏دانید؟ كه پیمبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند.
محمد جز پیغمبرى نبود. پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند. اگر او كشته شود یا بمیرد شما به گذشته خود باز مى‏گردید؟ كسی كه چنین كند خدا را زیانى نمى‏رساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه! پسران قیله پیش چشم شما میراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرند! و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان؟ حالیكه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه‏هاى آبادان.
امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، و یاوران پیغمبر و مؤمنین، و حامیان اهل بیت طاهرینید! شمائید كه با بت‏پرستان عرب در افتادید! و برابر لشكرهاى گران ایستادید! چند كه از ما فرمانبردار، و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشركان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و كافران را حلقه بندگى در گوش كردید. اكنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستید، و پس از پیش روى واپس نشستید آنهم برابر مردمى كه پیمان خود را گسستند. و حكم خدا را كار نبستند. «از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید! »اما جز این نیست كه به تن آسانى خو كرده‏اید. و به سایه امن و خوشى رخت ‏برده‏اید. از دین خسته‏اید و از جهاد در راه خدا نشسته‏اید و آنچه را شنیده كار نبسته بدانید كه:
گر جمله كاینات كافر گردند
بر دامن كبریاش ننشیند گرد
من آنچه شرط بلاغ است ‏با شما گفتم. اما مى‏دانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. چه كنم كه دلم خونست؟ و بازداشتن زبان شكایت، از طاقت ‏برون! و نیز مى‏گویم براى اتمام حجت ‏بر شما مردم دون! بگیرید! این لقمه گلوگیر به شما ارزانى، و ننگ و حق شكنى و حقیقت پوشى بر شما جاودانى باد. اما شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد! آتشى كه هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مى‏كنید خدا مى‏بیند. و ستمكار به زودى داند كه در كجا نشیند. من پایان كار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مى‏ترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را كه كشتید بچینید و كیفر كارى را كه كردید ببینید.
پاسخ ابوبكر به دختر پیغمبر
«و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا»(35)
در آن اجتماع كه نیمى مجذوب و نیمى مرغوب بودند، این سخنان آتشین كه از دلى داغدار برخاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مى‏داند. تاریخ و سندهاى دست اول جز اشارت‏هاى مبهم چیزى ثبت نكرده است. اگر هم در ضبط داشته، در اثر دستكارى‏هاى فراوان به ما نرسیده است. مسلماً گفته‏هاى دختر پیغمبر، و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است. دخترى كه هر چه آن مردم در آن روز داشتند از بركت پدر او مادر او بود، پدرى كه دیروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفته‏اند. اگر در چنان جمع مهاجران مصلحت‏ خویش را در آن دیده‏اند كه خاموش باشند، انصار چنان نبوده‏اند. آنان ناخرسندى خود را در سقیفه نشان دادند، و این خرده‏گیرى محرك خوبى بوده است.
اما آنان چه گفته‏اند، و چه شنیده‏اند، همزبان شده‏اند؟ به اعتراض برخاسته‏اند؟ نمى‏دانیم. آیا تنها به افسوس و دریغ بسنده كرده‏اند، خدا مى‏داند. شاید گفته‏اند كارى است گذشته. حكومتى روى كار است و باید او را تقویت كرد، و مصلحت مسلمانان در این است كه اگر یكدل نیستند بارى یكزبان باشند، چه جز شهر مدینه از همه جا بوى سركشى به دماغ مى‏رسد.
اما چنانكه نوشته‏اند ابوبكر در آن جمع پاسخ دختر پیغمبر را چنین داد:
-دختر پیغمبر! پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان، و دشمن كافران و مظهر قهر یزدان بر ایشان بود. اگر نسب او را بجوئیم، او پدر تو است نه پدر دیگر زنان. برادر پسر عموى تو است نه دیگر مردان. در دیده او از همه خویشاوندان برتر، و در كارهاى بزرگ او را یاور بود. جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنی تان را در دل نكارد.
شما در آن جهان ما را پیشوا و به سوى بهشت رهگشایید. من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافت ‏بازدارم! اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفته‏ام ستمكارم.
اما میراث، می دانى پدرت گفته است: «ما پیمبران میراث نمى‏گذاریم. آنچه از ما بماند صدقه است‏».
و نیز گوید: «سلیمان از داود ارث برد» این دو پیمبرند و ارث نهادند و ارث بردند. آنچه به ارث نمى‏رسد پیمبرى است نه مال و منال. چرا ارث پدرم را از من مى‏گیرند. آیا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از این حكم بیرون شده است؟ اگر چنین آیه‏اى است ‏بگو تا بپذیرم.
-دختر پیغمبر گفتار تو بینهی است و منطق تو زبان نبوت. كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذیرد؟ و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گیرد؟ شوهرت میان من و تو داورى خواهد كرد.
اما ابن ابى الحدید عكس العمل خطبه را به صورتى دیگر نوشته است. وى نویسد ابوبكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:
دختر پیغمبر! به خدا هیچیك از آفریدگان خدا را بیشتر از پدرت دوست نمى‏دارم! روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمین فرود آید. به خدا دوست دارم عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشى. چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم. تو دختر پیغمبرى! این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود. پدرت آن را در راه خدا مى‏داد! و نیاز مردمان را به آن برطرف مى‏ساخت. پس از مرگ او من نیز مانند او رفتار خواهم كرد.
-به خدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
-به خدا سوگند از تو دست ‏بر نخواهم داشت.
-به خدا سوگند ترا نفرین مى‏كنم.
-به خدا سوگند در حق تو دعا نمى‏كنم.
و نیز ابن ابى الحدید از محمد بن زكریا حدیث كند كه چون ابوبكر خطبه دختر پیغمبر را شنید بر او گران آمد. پس به منبر رفت و گفت:
مردم چرا به هر سخنى گوش مى‏دهید؟! چرا در روزگار پیغمبر چنین خواست‏هائى نبود؟! هر كس از این مقوله چیزى شنیده بگوید. هر كس دیده گواهى دهد. روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مى‏خواهد فتنه خفته را بیدار كند. از درماندگان یارى مى‏خواهند. از زنان كمك مى‏گیرند. ام طحال (42)را مانند كه بدكارى را از همه چیز بیشتر دوست داشت. من اگر بخواهم مى‏گویم و اگر بگویم آشكار مى‏گویم! لیكن چندان كه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
شما گروه انصار! سخن نابخردان شما را شنیدم! شما بیشتر از دیگران باید رعایت فرموده پیغمبر را بكنید! چه شما بودید كه او را پناه دادید و یارى كردید. من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.
پس از این سخنان بود كه دختر پیغمبر به خانه بازگشت. ابن ابى الحدید گوید:
این سخنان را بر نقیب ابویحیى، بن ابو زید بصرى خواندم و گفتم:
-ابوبكر به چه كسى كنایه مى‏زند؟
-كنایه نمى‏زند به صراحت مى‏گوید.
-اگر سخن او صریح بود از تو نمى‏پرسیدم. خندید و گفت:
-مقصودش على است.
- روى همه این سخنان تند به على است؟
- بله! پسركم! حكومت است!
- انصار چه گفتند؟
- از على طرفدارى كردند. اما او ترسید فتنه برخیزد و آنان را نهى كرد.
به راستى در آنروز خلیفه وقت چنین سخنانى گفته است؟ آیا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنیده است كه به شوهر وى، پسر عموى پیغمبر و نخستین مسلمان، چنین بى حرمتى روا داشته‏اند؟ آیا درایت، كاردانى و مصلحت اندیشى رخصت مى‏داده است كه خلیفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگوید؟ و اگر این سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟ پذیرفته‏اند؟ به اعتراض برخاسته‏اند؟ خاموش نشسته‏اند؟ آیا مى‏توان گفت این كلمات بر ساخته است. ابن ابى الحدید و نقیب بصرى شیعه نبودند، پس این گفتگوها تنها از طریق شیعه ضبط نشده. آیا نمى‏توان گفت معتزلیان چنین داستانى را ساخته و به خلیفه نسبت داده‏اند؟ البته نه. آنان در این كار چه سودى داشته‏اند؟ اما اگر آن روز سخنانى به اعتراض در میان آمده، و هیچ بعید نیست كه گفته شده باشد، باید گفت ممانعت از پیدا شدن مخالفت‏هاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟
اگر نتوان براى هر یك از این پرسش‏ها پاسخى قطعى یافت ‏یك نكته روشن است و آن اینكه مرگ پیغمبر براى مسلمانان آزمایشى بزرگ بود. قرآن از پیش، مسلمانان را بدین آزمایش متوجه ساخت كه: اگر محمد بمیرد یا كشته شود مبادا شما به گذشته دیرین خود برگردید.
دست‏دركاران ---------- و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كرده‏اند دلیل‏ها نوشته و مى‏نویسند. مى‏خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند: وحدت كلمه باید حفظ شود. اگر گروه هایى به مخالفت‏با حكومت تازه برخیزند، قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. به هر صورت كه ممكن است‏ باید آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند. ابوسفیان دشمن دیرین اسلام در كمین است و توطئه را آغاز كرده. گاهى به خانه عباس و گاهى به خانه على مى‏رود. مى‏خواهد این دو خویشاوند پیغمبر را به مخالفت ‏با خلیفه بر انگیزد. اگر ابوسفیان موفق گردد و در داخل مدینه نیز دو دستگى پیش آید و انصار مقابل مهاجران بایستند، آشوبى بزرگ برخواهد خاست. سعد بن عباده رئیس طائفه خزرج چشم به خلافت دوخته است. هنوز با خلیفه بیعت نكرده. «انصار» خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى‏دانند. اگر در آغاز كار، حكومت ‏سخت نگیرد هر روز از گوشه‏اى بانگى خواهد برخاست.
این توجیه‏ها و مانند آن از همان روزهاى نخستین تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارت‏ها گوناگون، و معنى یكى است. آنچه مسلم است اینكه كمتر انسانى مى‏تواند با تغییر شرایط سیاسى و اقتصادى منطق خود را تغییر ندهد، و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى دیگر نوشته‏ام مى‏توان گفت آن روز كه آن گروه چنین كارها را روا شمردند، به زعم خود صلاح مسلمانان را در آن دیدند. اما این صلاح اندیشى به صلاح مسلمانان بود یا نه؟ خود بحثى است.
به گمان خود مى‏خواستند، اختلاف پدید نشود و فتنه بر نخیزد و یا لااقل كردار خود را چنین توجیه مى‏كردند. اما چنانكه نوشتیم، اگر در اجتماعى اصلى مسلّـم (به هر غرض و نیت كه باشد) دگرگون شد، دستاویزى براى آیندگان مى‏شود. و آن آیندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند. و اگر داشتند مسلما امروز تاریخ مسلمانى رنگ دیگرى داشت.
نوشته‏اند چون دختر پیغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنید دل آزرده و خشمناك به خانه رفت و به شوهر خود چنین گفت:
پسر ابو طالب تا كى دست‏ها را به زانو بسته‏اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته‏اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه‏اى؟ چرا امروز در چنگ اینان رنجه‏اى؟ پسر ابو قحافه پرده حرمتم را درید و نان خورش بچه‏هایم را برید! آشكارا به دشمنى من برخاست و از لجاجت چیزى نكاست! چندانكه دیگر مهاجر و انصار در یارى من نكوشیدند، و دیده حمایت از من پوشیدند. نه یارى دارم نه مدد كارى! خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آن روز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى! دیروز شیران را در هم شكستى چرا امروز در به روى خود بستى؟ من گفتم آنچه دانستم. لیكن چیره شدن بر آنان نتوانستم.
كاش لختى پیش از این خوارى مى‏مردم، و بر خطائى كه رفت دریغ نمى‏خوردم. اگر سخن به تندى گفتم، یا از اینكه مرا یارى نمى‏كنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد! واى بر من كه پشتم شكست و یاورم رفت از دست، به خدا شكایت مى‏برم، و از پدرم حمایت مى‏خواهم، خدایا دست تو بالاى دست‏هاست!
على (ع) در پاسخ او گفت:
-دختر صفوت عالمیان! و یادگار مهتر پیمبران! غم مخور كه واى نه براى تو است، براى دشمن ژاژخاى تو است! من از روى سستى در خانه ننشستم، و آنچه توانستم به درستى به كار بستم. اگر نانخورش مى‏خواهى روزى تو مضمون است و آن كس كه آنرا تعهد كرده مأمون!
-به خدا واگذار!
-به خدا واگذاشتم!
این گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده و با اختلافى مختصر در بحار دیده مى‏شود. آیا چنین گفتگوئى بین دختر پیغمبر و امیر المؤمنین رخ داده است؟ چگونه چنین چیزى ممكن است؟ شیعه براى این دو بزرگوار مقام عصمت قائل است. مى‏توان پذیرفت دختر پیغمبر این چنین شوهرش را سرزنش كند؟ آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بدیهى است كه مى‏توان براى این پرسش پاسخى نوشت، و گفته‏ها را توجیه كرد. اما اگر كار توجیه و پاسخ پرسش به بحث‏هاى منطقى و استدلال‏هاى دور و دراز بكشد، نتیجه آن بدینجا منتهى مى‏شود كه قدرت منطق كدام یك از دو طرف بیشتر باشد. یا چگونه بتواند روایات را به سود منطق خویش معنى و یا تاویل نماید. چنین روش از حدود وظیفه پژوهندگان تاریخ بیرونست.
آنچه مى‏بینم اینست كه گفتار منسوب به دختر پیغمبر پر از آرایش معنوى و لفظى است، از استعاره، تشبیه، كنایه، طباق، سجع. اگر خطبه از چنین آرایش‏ها برخوردار باشد زیور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مى‏شود. باید در دل شنونده جا كند. در چنین گفتار، خطیب در عین حال كه به معنى توجه دارد به زیبائى آن، و نیز به آرایش لفظ باید توجه داشته باشد. اما گفتگوى گله آمیز زن و شوى چرا باید چنین باشد؟ مگر دختر پیغمبر مى‏خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خویش نشان دهد؟ به هر حال به قول معروف در این اگر مگرى مى‏رود و حقیقت را خدا مى‏داند.
 
بالا