اين شعر تقديم به عزيزاني كه با خبر مسافر اربعين شدنشون دل مارو سوزوندن...
تو می روی سفر اما روایتش با ما
روایتِ پر ِ سوز ، پر ز غربتش با ما
پیاده رفتن ِ تا کربلا برای شما
و صورتی پر ِ اشک ، آه و حسرتش با ما
شلوغی ِ حرم ِ اربعین برای شما
دل و سه کنج اتاق ، اوج خلوتش با ما
ضریح در بغل و بوسه ها برای شما
زهی نبود ِسعادت ، ملامتش با ما
نماز ِعشق ، بالای سر ، برای شما
و سجده های ِ مکرر به تربتش با ما
خوش آن دمی که ببینم که گویدم ارباب:
دلی شکسته است اینجا ، حاجتش با ما...
نوكر نوشت ؛
حكمت باران در اين ايام ميداني كه چيست؟
گريه ي خيل مَلَك بر حال اين جا مانده هاست...
در جواني ز ماتمت پيرم...گر بگويي بمير...ميميرم...