من تقلا کردن ام بی فایده ست....

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟

یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟

هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم

در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم

هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم

در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم

بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
 
بالا