اشعار شب تاسوعا

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
ساقی میان علقمه تا می خورد زمین


کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

باید که دختران حرم گریه سر دهند
وقتی عمو به دست قضا می خورد زمین


چیزی نمی کشد که عدو حمله می کند
آن لحظه هر کسی به جفا می خورد زمین

سر نیزه های لشگریان می رود هوا
شاه غریب کرب و بلا می خورد زمین


طفلی سه ساله بین تکاپوی نیزه ها
با ضربه های سخت عصا می خورد زمین


یک خواهری محجّبه بالای تپّه ای
تا می دود به سمت اخا می خورد زمین
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

****
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

****
با نیزه های لشگریان زیر و رو شدی
در زیر نیزه ها به خدا پیکرت شکست

****
در لحظه ای که تا شدی و دست وپا زدی
سقا کنار خیمه قد خواهرت شکست

****
بر روی پای فاطمه گفتی بیا اخا
بنگر به نیزه ای کمر لشگرت شکست

****
یک یا حسین گفتی و زینب دلش گرفت
آن لحظه عاقبت نفس آخرت شکست

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تمام غصه ام این است وپشت پابخوری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]توهم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری

[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خداکند که به فرقم نظرنیندازی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری

عزیز فاطمه مدیون مادرت کردم
اگر که ثانیه ای غصه ی مرابخوری

شبیه من جگرت آب می شود وقتی
که غصه من و این چند خیمه رابخوری

خلاصه عرض کنم حرف تیرها این است
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]قرارنیست که ازآب کربلابخوری[/FONT]
 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"
خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست

فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست

در اوج درد تکیه گه آخرم شکست

از ناله های «یا ولدی» در کنار تو

معلوم شد که باز دل مادرم شکست


درد مرا فقط پدرم درک می کند

دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست


ساق عمود در سر تو گیر کرده است

نعره زنم که وای سر حیدرم شکست


تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست

وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست

آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند

گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست


وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند

هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست

 

بابک

مدیر تالار قرآن
"بازنشسته"


[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][/FONT]
من آب را وقتی فراهم کرده بودم
دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم


قبل از زمانی که بریزد آبرویم
نذرش همه دار و ندارم کرده بودم


آقا اگر در دستهایم بود شمشیر
من شرّشان را از سرت کم کرده بودم


دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...
حیوان صفتها را من آدم کرده بودم


فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو
دنیای آنها را جهنم کرده بودم


چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند
این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم


با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم
وقتی برای مشک سر خم کرده بودم


تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد
با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم
 
بالا