سلام دوستان
یکی از مهم ترین مسائلی که در واقعه عاشورا مشهود است
عدم بصرت خواص و به دنبال آن عموم جامعه زمان امام حسین علیه السلام در به وقوع پیوستن این واقعه عظیم است
ببینید درد بی صیرتی جامعه را به کجا می کشاند؟
همه به خواب میروند و تنها با ریختن خون اهل بیت رسولشان بیدار میشوند
در این تاپیک وقایع را به اختصار واجمال از نظر میگذارنیم
بصیرت که نباشد ...
مخالفت با خلافت حاکم جائر شبهه ناک است به تمایل امامش به خلافت
بصیرت که نباشد شاگردی ناچیز در محضر استادخویش دعوت به اتحاد جامعه می نماید
از دید خواص باید یزید بر مسند نشیند وحکومت کند و دین را از سیاست جدا باید کرد
بصیرت که نباشد دیگر یزید خلیفه شده و حق اطاعت بر همگان دارد
آری بصیرت که نباشد عدم بیعت با خلیفه یزید میشود مصداق خروج بر خلیفه و تفرقه اندازی بین مسلمین
بصیرت که نباشد حج نیمه تمام معنای غریبی دارد
شبهه دارد حج واجبی که ترک می شود
و کاسه های داغ تر از آش حکم شرعی را یادآوار حاکم شرع خود میشوند
آنکس که خود مفسر احکام وآیات الهیست از دید بی بصیرتان ناقض حکم الهیست
حج واجب را آخر چگونه مبدل به حج مفرده میکند واز بیت الهی خارج می شود؟
بصیرت که نباشد حج را نمی توانند رها کنند و در احرام میمانند تا حجشان مقبول باشد
اینجاست که روح کعبه را رها میکنند و به دور علم بی جان خود طواف میکنند
بصیرت که نباشد ، درکی برای فرصت های یاری امام نیست
گویی فقط زبانی میشوند که امام را از رفتن باز دارند
این بی بصیرتیست که با ماندن یزید سازگار شوند و بگویند خطر مرگ است!!!بر هذر باش
بصیرت که نباشد درکی و پاسخی برای رفتن به سمت کوفه نیست
باید گرد هم تحلیل کنند و بگذارند امامشان تنها راهی شود
بصیرت که نباشد ایستادن امام در مقابل حاکم جائر میشود اختلاف و دو دستگی امت
میشود خروج بر خلیفه
بصیرت که نباشد قیامتیست از پراکندگی افکار ...
بصیرت که نباشد عقلشان به دیده هاست
تا همه با سفیر امام هستند میماند بی بصیرت
وقتی ترس حاکم شد بی بصیرت ها کنار میروند پیمان میشکنند
ریاست بودن با سفیر عشق و در تنهایی خنجر به پشتش زدن
آنها که مشتاق اویند در تنهایی برای شمارش سکه هاشان سر از پا نمیشناسند
جنگ صداقت است با تزویر جنگ با ریا بود و نامردمی و ذلت
بصیرت که نباشد نقش ترس همه جا موج میزند
عصر ترس و دریغ خوردن وافسوس
بصیرت که نباشد شریح قاضی میشود عالم امت
قاضی القضات حکم صادر میکند برای قتل امامش
قاضی که ترس و همراهی با ظلم مشق شبش گشته
بصیرت که نباشد یک قاضی پیر از ترس جان ومقامش چه دروغها که نمی بافد
بصرتی نیست و هانی دربند مانده
مسلم بی یاور سرگردان کوچه هاست
بصیرت که نباشد مسلم به جرم اینکه پیک امام است تنها میماند
بصیرت که نباشد فریاد بزرگ شیعیان خاموش و در پستوی خانه مانده
چون بصیرت نیست منتظر میشود تا یوسف زهرایش از راه برسد و خود حکم جهاد دهد
تا در رکابش جان ببازد
افسوس از بصیرتی که نیست و درکی که نیست تا بفهمد پیک امام همان حضور امام است
آنان که نشانه ی امام را انکار میکنند
چگونه پای جانبازی در رکابش دارند؟؟؟؟
بصیرت که نباشد درهای خانه ها به روی مسلم بسته می ماند
شمارش سکه ها همگان را از اقتدا به مسلم باز میدارد
بصیرت که نباشد از ترس فتنه نمازجماعت را به نیت فرادا از امام جماعت خویش جدا میکنند
مسلم می ماند وتنهایی و ...
و اما در این بین بصیرتی می ماند بصیرتی که باشد حبیب می سازد ومسلم بن عوسجه
با چشمان پر از اشک و دلی مملو از نگرانی از شهر ریا دور می شوند
بصیرت که نباشد تنها زنی پیر در میان مردان کوفه بصیر میشود
میشود یار ویاور سفیر امام خویش
بصیرت که نباشد مردان کوفه در خوابند ...
بصیرت که نباشد در چوبی خانه پیرزنی در آتش میسوزد
و این بار نخستی نیست که در خانه ی زنی به جرم پناه اهل ولا میسوزد
همه در حیرتند از شمشیر زنی مسلم
و جای او چه خالیست در میدان کربلا
بصیرت که نباشد مردانگی در رویارویی با مسلم نیست
به ناچار بصیرت که نباشد خدعه و نیرنگ میدان می یابد
مسلم را اسیر دارالاماره میکنند و کاسه ای آب که با قطره خونی یادآور عاشوراست برای مسلم
او را اینگونه بشارت است که اول شهید هاشمیان است
بصیرت که نباشد مهمان کشی به پا میکنند
سر مسلم وهانی درسیست برای کور شدن چشمان بی بصیرت کوفی
بصیرت که نباشد قبیله به قبیله به سمت دارالاماره روانه میشوند روسا
رقص طلا در مقابل چشمانشان کور و کرشان می کند
دگر نه طنین صدای مسلم را به یاد می آورند و نه یاری خواستن حسین علیه السلام
بصیرت می خواهد تا گوش دلت صدای زمزمه های هل من ناصر حسین را بشنود
بصیرتی نیست که هدایت کند مردم را به سمت امام
و همگی سر در پستوی خانه ها پنهان می کنند
پیک شهادت مسلم می رسد به سپاه امام
و آغاز امتحان بزرگ بصیرت و بصیر شناسی ...