مولا و غلام مشتبه شدند

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
در زمان خلافت
اميرالمومنين عليه السلام
مردى كوهستانى با غلام خود به حج مى رفتند، در بين راه غلام مرتكب تقصيرى شد و مولايش او را كتك زد.

غلام عصباني شد و به مولاى خود گفت: تو مولاى من نيستى؛ بلكه من مولا هستم و تو غلام من مى باشى.


به اين ترتيب آن دو پيوسته يكديگر را تهديد نموده و به هم مى گفتند: اى دشمن خدا! بر سخنت ثابت باش تا به كوفه رفته تو را به نزد اميرالمومنين عليه السلام ببرم.


زماني كه به كوفه رسيدند هر دو با هم نزد على عليه السلام رفتند؛ مولا (ضارب) گفت : اين شخص ، غلام من است؛ مرتكب خلافى شد و من او را زدم.

به اين دليل از اطاعت من سرپيچي كرده و مرا غلام خود مى خواند
.


ديگرى گفت : به خدا سوگند دروغ مى گويد. او غلام من مى باشد و پدرم وى را به منظور راهنمايى و تعليم مسائل حج با من فرستاده؛ اما او به مال من طمع كرده و مرا غلام خود مى خواند تا از اين راه اموالم را تصرف نمايد.


اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: برويد و امشب با هم صلح و سازش كنيد و بامداد به نزد من بياييد و خودتان حقيقت را بيان كنيد.


وقتي صبح شد، اميرالمومنين عليه السلام به قنبر فرمود: دو سوراخ در ديوار درست كن.


سپس مولاي متقيان عليه السلام طبق عادت هرروزه پس از اداى فريضه صبح به خواندن دعا و تعقيبات مشغول شدند تا خورشيد به اندازه يك نيزه در افق بالا بيايد.

اما هنوز از تعقيب نماز صبح فارغ نشده بودند كه آن دو مرد آمدند؛ با آمدن آنها مردم نيز در اطرافشان ازدحام كرده و مى گفتند: امروز مشكل تازه اى براى
اميرالمومنين روى داده كه از عهده حل آن بر نمى آيد!

تا اين كه
امام عليه السلام پس از فراغ از عبادت به آن دو مرد رو كرده، فرمود: چه مى گوييد؟ آنان شروع كردند به قسم خوردن كه من مولا هستم و ديگرى غلام .

على عليه السلام به آنان فرمود: برخيزيد كه مى دانم راست نمى گوييد. و آنگاه به آنان فرمود: سرتان را در سوراخ داخل كنيد. سپس به قنبر فرمود: زود باش شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را برايم بياور تا گردن غلام را بزنم.


غلام از شنيدن اين سخن بر خود لرزيد و بدون اختيار سر را بيرون كشيد، اما ديگري همچنان سرش را نگه داشت .


اميرالمومنين عليه السلام به غلام رو كرده و فرمود: مگر تو ادعا نمى كردى من غلام نيستم؟


غلام گفت: آرى، وليكن اين مرد بر من ستم نمود و من مرتكب چنين خطايى شدم .


پس اميرمومنان از مولايش تعهد گرفت كه ديگر او را آزار ندهد و غلام را به وى تسليم نمود.





منبع: كتاب قضاوتهاي اميرالمومنين عليه السلام
نوشته: آيت الله شيخ محمد تقي تستري
 
بالا