¬¬¬¬ شعر گرگ ..... فریدون مشیری ¬¬¬¬

abshar

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
شعر گرگ از آثاریست که در کتاب از دیار آشتی به چاپ رسیده و اشاره به نفس اماره دارد که سعدی هم به آن اشاره داشته
اگر این درنده خوئی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت
***
گفت دانائی که گرگی خیرسر
هست پنهان درنهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری ستورگ
روز شب مابین این انسان و گرگ
زوربازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده کلوی گرگ خویش
وی بسا زورآفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وانکه که از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا می کند
خولق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری کرچه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گریک دگر را میدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روائی می کنند
آن ستم کاران که با هم محرمند
گرگها شان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
باکه باید گفت این حال عجیب
«فریدون مشیری»

 
بالا