You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
––––•(-• (اشعار شهادت سفیر عشق؛جناب مسلم بن عقیل ) •-)•––––
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
انگار می بینم جراحات تنت را
خونین به چنگ گرگ ها پیراهنت را
انگار بینم لاله های پرپرت را
پاشیده از هم عضو عضو اکبرت را
انگار می بینم که بعد از قتل یاران
هم تیر باران می شوی هم سنگ باران
انگار می بینم ذبیح کوچکت را
زخم گلوی شیر خواره کودکت را
انگار می بینم که با اشک دو دیده
داری به روی دست خود دست بریده
انگار بینم غرق خون آیینه ات را
جای سم اسبان و زخم سینه ات را
انگار بینم شمر می آید به گودال
انگار بینم می زنی در خون پر و بال
...انگار دیدم جان شیرینت فدا شد
زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد
من بهترین مهمان شهر کوفه هستم
مهمان قصابان شهر کوفه هستم
لب تشنه از پیکر جدا گردد سر من
آویزه گردد بر قناره پیکر من
تنها نه این نامرد مردم می کُشندم
شاعر:حاج غلامرضا سازگار
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم
مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم
من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_
_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم
من بدهکاری خود را به همه پس دادم
به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم
من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم
کاش می شد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری
شاعر:علی اکبر لطیفیان
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنم
کوچه گردیِ من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم
گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست
با که یا رب شکوه از این بی وفائی ها کنم؟
می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین
یا علی می گویم و با رزم خود غوغا کنم
قطع سازم ریشه هر چه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم
سنگ ها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور
در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم
باغ ها را هر چه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم
بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم
از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم
رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم
کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم
تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را هم رنگ با سقا کنم
شاعر:احسان محسنی فر
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
گر سر ما به قدوم تو دوان خواهد شد
دوش ما راحت از این بار گران خواهد شد
از خدا خواستهام ذبح منای تو شوم
زدهام فالی و امروز همان خواهد شد
قسمتم نیست که نوشم قدحی آب روان
عید قربان من اکنون رمضان خواهد شد
به دو ابروی تو سوگند که در مکه بمان
ورنه هر قبلهنما رقص کنان خواهد شد
بر سر دار الاماره جگرم میسوزد
که جگر گوشه ی زهرا به سنان خواهد شد
سنگ بر روی هلال تو نمایند حلال
سر تو بر سر دروازه نشان خواهد شد
چون سر نی سر گیسوی تو بی تاب شود
"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد"
زینب خسته هراسان سکینه بشود
"چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد"
روزی آید که کشی تیر برون از دل خویش
قامت زینب از این غصه کمان خواهد شد
شاعر:محمد سهرابی
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین
آیینه صداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه زنگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین
با سحر سکه های طلا مار شد حسین
در سبزه ها به جای طراوت تنفر است
هر بره ای که خورد از آن هار شد حسین
این جا برای کشتن تان نقشه می کشند
زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین
مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی
اما به کل کوفه بدهکار شد حسین
حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند
مسلم به جرم عشق تو بردار شد حسین
راس بریده ام سر یک میخ آهنین
سرگرمی جماعت بازار شد حسین
دیدم بر اُشتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بار شد حسین
سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها
قدر سپاه ابرهه انبــار شد حسین
آب از سر من و تو و اکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین
راه اسیر کردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموار شد حسین
شاعر:وحید قاسمی
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
دل من بر سر این دار صفایی دارد
وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد
خانه ی پیرزنی خلوت زاویه من
هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد
شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا
مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد
پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین
شیشه از بام که افتاد صدایی دارد
پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن
تا بدانند که این کشته خدایی دارد
هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است
حالم از قسمت آینده نمایی دارد
در سر بی بدنم هست هزاران نکته
سورهٔ ما نیز بسم الله و بایی دارد
دید خورشید که در بردن این نامه شدم
دست بر دامن هر ذره که پایی دارد
شاعر:رضا جعفری
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
داغ نشسته بر جگرم را شماره نیست
شب هم شبیه چشم ترم پر ستاره نیست
خورشید من! به سبزی عمامه ات قسم
این جا هوا گرفته و اصلاً بهاره نیست
آقا بمان و حج خودت را تمام کن
چشمی به خیر مقدم تو در نظاره نیست
پای پیاده در دل هر کوچه دیده ام
حتی برای یاری تو یک سواره نیست
گیرم که شب سحر شود اما چه فایده
عمری برای نامه نوشتن دوباره نیست
حالا به پایِ دارم و دستم به دامنت
تنها حلال کن که دگر راه چاره نیست
حتماً سری به سر در دروازه ها بزن
دیدی اگر سرم سر دارالعماره نیست
شاعر:محمد امین سبکیار
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه
پا جای پای ماه است در جای جای کوفه
از بس به نای مسلم آوای واحسیناست
بوی حسین آمد از کربلای کوفه
اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد
بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه
ای در کنار کعبه گردیده کربلایی
مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه
مهمان غریب و خسته، درها تمام بسته
از آن جفای کوفی، از این وفای کوفه
گفتم به کوفه آیی، ای وای اگر بیایی
زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه
آیینه وجودم گردید لاله باران
بارید بر سر من سنگ جفای کوفه
شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان
دارست بام و کوچه مهمان سرای کوفه
وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود
ای کاش می شد از بن ویران بنای کوفه
ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم
بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه
شاعر:حاج غلامرضا سازگار
معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه
کاش برگردی از این راه و نیایی کوفه
در شب عید خضابی بکنم مستحب است
بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه!
بین یک کوچه باریک گرفتار شدم
کرده بر پا چو مدینه چه عزایی کوفه
وای اگر آیه قرآن وسط راه افتد
وای آن هم وسط راه چه جایی کوفه!
نگذارم که شود حج تو بی قربانی
بین بازار به پا کرده منایی کوفه
گر به جسم پدر تو نرسیده دستش
می کند با تن من عقده گشایی کوفه
موی آشفته من تحفه بازار شده
زده بر موی سرم دست گدایی کوفه
فکر زینب کن و تا دیر نگشته برگرد
آسمانش بدهد بوی جدایی کوفه
صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند
بر کمان دار دهد قدر و بهایی کوفه
هر که قب قب بزند جایزه اش بیشتر است
حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه
شرط بستند سر چشم علمدار حرم
صحبت ضرب عمود است به جایی کوفه
زیر چادر گره مقنعه را محکم کن
که ندارد به خدا شرم و حیایی کوفه
آخرین توصیه ام بر تو نه بر این شهر است
گر چه بر وعده تو نیست وفایی کوفه
میهمانان تو ناموس رسول الله اند
معجر دخترکی را نگشایی کوفه
شاعر:قاسم نعمتی