––––•(-• (اشعار شهادت سفیر عشق؛جناب مسلم بن عقیل ) •-)•––––

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
58760152365498613571.gif



انگار می بینم جراحات تنت را

خونین به چنگ گرگ ها پیراهنت را

انگار بینم لاله های پرپرت را

پاشیده از هم عضو عضو اکبرت را

انگار می بینم که بعد از قتل یاران

هم تیر باران می شوی هم سنگ باران

انگار می بینم ذبیح کوچکت را

زخم گلوی شیر خواره کودکت را

انگار می بینم که با اشک دو دیده

داری به روی دست خود دست بریده

انگار بینم غرق خون آیینه ات را

جای سم اسبان و زخم سینه ات را

انگار بینم شمر می آید به گودال

انگار بینم می زنی در خون پر و بال

...انگار دیدم جان شیرینت فدا شد

زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد

من بهترین مهمان شهر کوفه هستم

مهمان قصابان شهر کوفه هستم

لب تشنه از پیکر جدا گردد سر من

آویزه گردد بر قناره پیکر من

تنها نه این نامرد مردم می کُشندم
شاعر:حاج غلامرضا سازگار
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
41376601418660388742.gif



کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم

مثل خورشید گرفتار شب تار شدم

مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم

این هم از غربت من بود که ناچار شدم

من نمی خواستم علّت دلواپسیِ_

_معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم

من بدهکاری خود را به همه پس دادم

به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم

من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه

با تو همسایه دیوار به دیوار شدم

کاش می شد بنویسم کفنی برداری

کفنی نیست اگر، پیرهنی برداری

شاعر:علی اکبر لطیفیان



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
78984154945105797716.gif



کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم

ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنم

کوچه گردیِ من از شهر مدینه باب شد

دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست

با که یا رب شکوه از این بی وفائی ها کنم؟

می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین

یا علی می گویم و با رزم خود غوغا کنم

قطع سازم ریشه هر چه علی نشناس را

من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم

سنگ ها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور

در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم

باغ ها را هر چه گشتم تیر بود و نیزه بود

آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم

بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند

یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم

از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد

دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم

رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین

عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم

کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود

جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم

تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است

خون بگریم خویش را هم رنگ با سقا کنم

شاعر:احسان محسنی فر
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
arf.gif


گر سر ما به قدوم تو دوان خواهد شد

دوش ما راحت از این بار گران خواهد شد

از خدا خواستهام ذبح منای تو شوم

زدهام فالی و امروز همان خواهد شد

قسمتم نیست که نوشم قدحی آب روان

عید قربان من اکنون رمضان خواهد شد

به دو ابروی تو سوگند که در مکه بمان

ورنه هر قبلهنما رقص کنان خواهد شد

بر سر دار الاماره جگرم میسوزد

که جگر گوشه ی زهرا به سنان خواهد شد

سنگ بر روی هلال تو نمایند حلال

سر تو بر سر دروازه نشان خواهد شد

چون سر نی سر گیسوی تو بی تاب شود

"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد"

زینب خسته هراسان سکینه بشود

"چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد"

روزی آید که کشی تیر برون از دل خویش

قامت زینب از این غصه کمان خواهد شد

شاعر:محمد سهرابی



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
26198007111317066875.gif


دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین

تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین

آیینه صداقت قلب تمام شهر

مجروح تازیانه زنگار شد حسین

دیدم که دست بیعتشان بین آستین

با سحر سکه های طلا مار شد حسین

در سبزه ها به جای طراوت تنفر است

هر بره ای که خورد از آن هار شد حسین

این جا برای کشتن تان نقشه می کشند

زیر گـلوت مرکز پرگار شد حسین

مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی

اما به کل کوفه بدهکار شد حسین

حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند

مسلم به جرم عشق تو بردار شد حسین

راس بریده ام سر یک میخ آهنین

سرگرمی جماعت بازار شد حسین

دیدم بر اُشتران سپاه حرامیان

چندین هزار نیزه فقط بار شد حسین

سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها

قدر سپاه ابرهه انبــار شد حسین

آب از سر من و تو و اکبر گذشته است

زینب به بند غصه گرفتار شد حسین

راه اسیر کردن اهـل و عیال تان

با خنده های حرمله هموار شد حسین

شاعر:وحید قاسمی



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
1385075506.gif


دل من بر سر این دار صفایی دارد

وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد

خانه ی پیرزنی خلوت زاویه من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا

مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد

پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین

شیشه از بام که افتاد صدایی دارد

پشت دروازه مرا فاتحه ای مهمان کن

تا بدانند که این کشته خدایی دارد

هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است

حالم از قسمت آینده نمایی دارد

در سر بی بدنم هست هزاران نکته

سورهٔ ما نیز بسم الله و بایی دارد

دید خورشید که در بردن این نامه شدم

دست بر دامن هر ذره که پایی دارد

شاعر:رضا جعفری



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
1308479428.gif



داغ نشسته بر جگرم را شماره نیست

شب هم شبیه چشم ترم پر ستاره نیست

خورشید من! به سبزی عمامه ات قسم

این جا هوا گرفته و اصلاً بهاره نیست

آقا بمان و حج خودت را تمام کن

چشمی به خیر مقدم تو در نظاره نیست

پای پیاده در دل هر کوچه دیده ام

حتی برای یاری تو یک سواره نیست

گیرم که شب سحر شود اما چه فایده

عمری برای نامه نوشتن دوباره نیست

حالا به پایِ دارم و دستم به دامنت

تنها حلال کن که دگر راه چاره نیست

حتماً سری به سر در دروازه ها بزن

دیدی اگر سرم سر دارالعماره نیست

شاعر:محمد امین سبکیار
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
1335259551.gif



خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه

پا جای پای ماه است در جای جای کوفه

از بس به نای مسلم آوای واحسیناست

بوی حسین آمد از کربلای کوفه

اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد

بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه

ای در کنار کعبه گردیده کربلایی

مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه

مهمان غریب و خسته، درها تمام بسته

از آن جفای کوفی، از این وفای کوفه

گفتم به کوفه آیی، ای وای اگر بیایی

زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه

آیینه وجودم گردید لاله باران

بارید بر سر من سنگ جفای کوفه

شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان

دارست بام و کوچه مهمان سرای کوفه

وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود

ای کاش می شد از بن ویران بنای کوفه

ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم

بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه

شاعر:حاج غلامرضا سازگار



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
89161711842918902886.gif



چه کنم؟ نامه نوشتم که بیایی کوفه

کاش برگردی از این راه و نیایی کوفه

در شب عید خضابی بکنم مستحب است

بسته بر صورت من به چه حنایی کوفه!

بین یک کوچه باریک گرفتار شدم

کرده بر پا چو مدینه چه عزایی کوفه

وای اگر آیه قرآن وسط راه افتد

وای آن هم وسط راه چه جایی کوفه!

نگذارم که شود حج تو بی قربانی

بین بازار به پا کرده منایی کوفه

گر به جسم پدر تو نرسیده دستش

می کند با تن من عقده گشایی کوفه

موی آشفته من تحفه بازار شده

زده بر موی سرم دست گدایی کوفه

فکر زینب کن و تا دیر نگشته برگرد

آسمانش بدهد بوی جدایی کوفه

صف کشیدند همه تیر سه شعبه بخرند

بر کمان دار دهد قدر و بهایی کوفه

هر که قب قب بزند جایزه اش بیشتر است

حرمله کرده به پا زمزمه هایی کوفه

شرط بستند سر چشم علمدار حرم

صحبت ضرب عمود است به جایی کوفه

زیر چادر گره مقنعه را محکم کن

که ندارد به خدا شرم و حیایی کوفه

آخرین توصیه ام بر تو نه بر این شهر است

گر چه بر وعده تو نیست وفایی کوفه

میهمانان تو ناموس رسول الله اند

معجر دخترکی را نگشایی کوفه

شاعر:قاسم نعمتی
 
بالا