––––•(-• (اشعار شهادت سفیر عشق؛جناب مسلم بن عقیل ) •-)•––––

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
:god15:


با عرض سلام و تسلیت

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت مظلومانه سفیر عشق کربلا

جناب مسلم بن عقیل (علیه السلام)

هیئت محبان حضرت زهرا(سلام الله علیها) انجمن منجی

اشعار شهادت آن بزرگوار را تقدیم میدارد .

 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
80705843388134575214.gif



اینان که حرف بیعت با یار می زنند

آخر میان کوچه مرا دار می زنند

این جا میا که مردم مهمان نوازشان

طفل تو را به لحظه دیدار می زنند

این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست

یعنی کسی که باشد عزادار می زنند

دیدم برای آمدنت روی اُشتران

چندین هزار نیزه فقط بار می زنند

این جا برای کشتن طفل سه ساله ات

هر لحظه حرف سیلی و مسمار می زنند

فتوای: خون نسل علی شد حلال را

هر شب به روی مأذنه ها جار می زنند

آقا نیا که آخرش این شور چشم ها

تیری به صحن چشم علمدار می زنند

سر بسته گویمت که پریشان زینبم

حرف از اسیر کوچه و بازار می زنند

می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین

پائین پای نیزه ی تو زار می زنند

این کوفه آخرش به تو نیرنگ می زند

حتی به رأس اصغر تو سنگ می زنند


شاعر:مهدی نظری



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
60603937739317692632.gif


در وادی حسین مجال کلام نیست

جز با کلام خون به مسیرش پیام نیست

با ترس جان، هر آن که قدم زد درین طریق

والله راه عاشقی اش مستدام نیست

با خون به صفحه عرفات دلم نوشت

راه وصال جز به شهادت تمام نیست

عشق و بلا ز روز ازل هم پیاله اند

زیرا به جز بلا قدحی بین جام نیست

در زیر جامه ها همه شمشیر بسته اند

این کار، هتک حرمت بیت الحرام نیست؟

گویا کسی نبود که گوید به حاجیان

آیا بریدن سر حاجی حرام نیست؟

یا وقت ذبح نیست کسی تا کند سوال

این صید زیر دست تو خشکیده کام نیست؟

این درس مسلم است که پایان عاشقی

جز سر جدایی علنی روی بام نیست

محبوب در حجاز و سفیرش به روی بام

راه وصال این دو به جز یک سلام نیست

سر روی نی تنش به روی خاک کوچه ها

میخ قناره جای سفیر امام نیست

شاعر:قاسم نعمتی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
64727346148327396297.gif



دل خون ز نامردی این نا مردمانم

در شهر کوفه بی پناه و بی امانم

این جا به نامردی عجب مشهور گشته

چشم و دل نا مردمانش کور گشته

از غصه من سر می گذارم روی دیوار

از فکر این جا آمدن بیرون شو ای یار

باید بساط قتل تو بر پا شود زود

آهنگری تیر سه شعبه در کفش بود

آهنگری سر نیزه و شمشیر می ساخت

طرح عمود آهنین در کوره انداخت

این جا صفات مردم خناس دارند

نقشه برای کشتن عباس دارند

شمشیر و سنگ و نیزه بار اُشتران شد

دیگر بهار قاسم و اکبر خزان شد

این جا خیال مردم از قتل تو تخت است

فکر اسیری رفتن زینب چه سخت است

آیینشان با سکه و درهم فروشی ست

فردا کنار راس تو هم باده نوشی ست

یاد از رخ نیلی زهرا مادرت کن

فکری برای گوش های دخترت کن

باد صبا این را بگو تو نزد دلدار

از فکر کوفه آمدن بیرون شو ای یار

شاعر:رضا محمدی



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
39132706579539218009.gif


سردار سر شکسته ی دار العماره ام

آیـــد اذان مغربِ غم از مناره ام

گفتم بیا حسین زبانم بریده باد

با این گناه لایق نــار و شراره ام

با دست های بسته مگر می شود چه کرد؟

شوریده وار منتظر راه چـاره ام

شاید نسیم حرف دلم را به او رساند

شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام

شد دانه های اشک غرور جریحه دار

تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام

تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است

در موزه نـــگاه همه سنگ واره ام

وقت حسین گفتن من کوفیان چرا؟

با مشت می زنید به لب های پاره ام

عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا؟

در آسمان شهر شما بی ستاره ام

کوری چشم تان سر دروازه، روی دار

زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام

حرف صریح من به دلی کارگر نشد

دنبـال یـک ربــاعی پر استعاره ام

شاعر:وحید قاسمی
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
75615837975758866102.gif


شهر در زیرِ قدم هاش پریشان شده بود

لاف آقایی و مردی زدن آسان شده بود

شهر لبریز سکوت است سکوتی مبهم

کوچه در کوچه دل آینه حیران شده بود

میهمان داری این قوم فقط با سنگ است

سنگ بارید سوی آینه، باران شده بود

شهرِ تنهاییِ مردان خدا این شهر است

شهر با آتش نمرود چراغان شده بود

مردم این جا همگی عاشق مهمان هستند...

گرم، بازار همه نیزه فروشان شده بود...!

شاعر:سید علی نقیب
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
21917246622026240093.gif



مسلم! دوباره پشت سرت را نگاه کن

برگرد و خوب دور و برت را نگاه کن

کوفی که مرد نیست بماند به پای تو

با چشم باز همسفرت را نگاه کن!

این خاک فتنه خیز و زمین غریب را...

این آسمان بی قمرت را نگاه کن

دیروز دیدی آن همه امضا و مُهر را...

حالا سپاه بی نَفَرت را نگاه کن

مسلم! به چشم های عمویت علی قسم!

برگرد و باز پشت سرت را نگاه کن...

فردا ز بام دارالاماره... ز چشم هات

خورشید می دمد...سحرت را نگاه کن...

شاعر:وحید افضلی



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
27623747375171089916.gif



من سفیرم که فرستاده مرا ثار الله

از ره جهل به من فخر و تکبر کردند

گفتۀ ما، همه احکام خدا بود و رسول

حرق حق را نشنیدند و، تمسخر کردند

میهمان را که به زنجیر گران می بندد؟

شامیان خوب پذیرائی در خور کردند

چون که غربت زده و خاك نشینم دیدند

با زر و زیور شان، ناز و تفاخر کردند

پیش چشم من غارت زده، همسالانم

زینت گوش خود آویزه ای از در کردند

آستین کرده ام از شرم، حجاب رویم

پیش آنان که به سر، معجر و چادر کردند

دست در دست پدر، گشته تماشاگر من

چشمم از غصه، پر از اشک تحسر کردند

لحظه ای داغ عزیزان، نرود از یادم

خوب، از غصه دل کوچک من پر کردند

همه آسوده بخفتند به کاشانه خویش

بستر از خاکم و، بالین من آجر کردند

ای خوش آنان که (حسان) یار عدالت گشتند

یا به اهل ستم اظهار تنفر کردند
شاعر:حبیب الله چایچیان
 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
48500349312024600803.gif



دل این شهر برای نفسم تنگ شده

جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده

خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا

همه شادند دوباره خبر جنگ شده

آب و جارو شده این شهر برای سر تو

کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده

همه جا صحبت از غارت اموال شماست

به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده

به گمانم که نمی بینمت و می میرم

اشک من با شرر خنده هماهنگ شده

دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند

که نگاهش به تماشای شما تنگ شده

دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند

حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده

شاعر:محمد سهرابی



 

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
67402501557583489142.gif



من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم

نامردهاشان را به شکل مرد دیدم

این ناسپاسان جمله اشباه الرجالند

خصم رسول و حیدر و قرآن و آلند

اینان به آن دستی که با من عهد بستند

عهد من و فرق مرا با هم شکستند

تنها نه در کوفه مرا آواره کردند

قلبم دریدند و لبم را پاره کردند

این شهر را پیوسته نامردی به من بود

ای قوم تنها مردشان یک پیر زن بود

زن ها ز نامردان کوفه وا نماندند

از بام ها بر فرق من آتش فشاندند

من جان نثار عترت خیر الانامم

صید به خون غلطیده بالای بامم

وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم

عکس لب خشک تو را در آب دیدم

در موج خون دریای لا را دیدم امروز

از بام کوفه کربلا را دیدم امروز

شاعر:حاج غلامرضا سازگار

 
بالا