رو کن ای اینه از چهره من که پر از درد و تباهی است دل و سینه من
ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست | با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست | |
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود | یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست | |
ای یار آشنا، علم کاروان کجاست | تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست | |
گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار | ما سر فدای پای رسالت رسان دوست | |
دردا و حسرتا! که عنانم ز دست رفت | دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست | |
رنجور عشق دوست چنانم که هرکه دید | رحمت کند، مگر دل نامهربان دوست | |
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد | تسلیم ازآن بنده و فرمان ازآن دوست | |
گر آستین دوست بیفتد به دست من | چندان که زندهام سر من و آستان دوست | |
بیحسرت از جهان نرود هیچ کس بهدر | الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست | |
بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد | وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست |