وقتی دوازده ساله بود دچار فلج اطفال شد. ده سال بعد شنید که پزشکی به پدر و مادرش گفت "پسرتان شب را تا صبح دوام نمی آورد"
اریکسون صدای گریه ی مادرش را شنید. فکر کرد که می دانم شاید اگر شب تا صبح را دوام بیاورم؛ مادرم این طور زجر نمی کشد. و تصمیم گرفت تا سپیده دم روز بعد نخوابد وقتی خورشید بالا آمد به طرف مادرش فریاد زد: آهای من هنوز زنده ام!!!
چنان شادی عظیمی در خانه در گرفت که تصمیم گرفت همیشه تمام تلاشش را بکند که یک شب دیگر درد و رنج خانواده اش را عقب بیندازد.
اریکسون در سال ۱۹۹۰ در هفتاد و پنج سالگی درگذشت و از خود چندین کتاب مهم در باره ظرفیت عظیم انسان برای غلبه بر محدودیت هایش به جای گذاشت.