یکی از عباراتی که در بسیاری از سخنان پیشوایان دینی و حکیمان و عارفان به آن بر میخوریم، این عبارت است که "خداشناسی فطری است" یا "انسان بالفطره خداشناس است".
برای این که جواب سؤال به خوبی روشن شود، باید توضیحی پیرامون این عبارت، مخصوصا کلمه فطرت داده شود.
واژه "فطرت" که در فارسی به "سرشت" ترجمه میشود، دلالت بر نوع خلقت و آفرینش میکند، ولی معمولا در مورد انسان به کار میرود و چیزی را "فطری" میگویند که نوع خلقت انسان اقتضای آن را داشته باشد و خدادادی و غیر اکتسابی و کم و بیش مشترک بین همه افراد انسان باشد.
پس خاصیت امور فطری این است که اولا اکتسابی نیست و ثانیا در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است شدت و ضعف داشته باشد.1
فطریات انسان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1. شناختهای فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش از آنها برخوردار است.
2. میلها و گرایشهای فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است.
بنابراین اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و اکتساب نداشته باشد، میتوان آن را "خداشناسی" فطری نامید.2
در مورد خداشناسی فطری دو نوع شناخت مطرح میشود:
1. یکی شناخت حضوری و شهودی، یعنی ارتباط دل با خدا.
2. دیگری شناخت حصولی و ذهنی و عقلی یعنی شناختی که عقل نسبت به خدا دارد.
منظور از قسم اول یعنی شناخت حضوری، این است که انسان آن چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد که اگر در دل خودش درست کندوکاو کند و به عمق قلب خود توجه کافی بنماید، این رابطه را مییابد، نه این که میداند خدایی هست، بلکه رابطه خود را با خدا مییابد و به تعبیر دیگر، میبیند و شهود میکند.
بسیاری از مردم مخصوصاً در اوقات زندگی که سرگرم امور دنیا هستند، توجهی به این رابطه قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز بریده میشود و امیدشان از همه اسباب قطع میگردد، میتوانند به این رابطه قلبی، توجه نمایند.
برای این که جواب سؤال به خوبی روشن شود، باید توضیحی پیرامون این عبارت، مخصوصا کلمه فطرت داده شود.
واژه "فطرت" که در فارسی به "سرشت" ترجمه میشود، دلالت بر نوع خلقت و آفرینش میکند، ولی معمولا در مورد انسان به کار میرود و چیزی را "فطری" میگویند که نوع خلقت انسان اقتضای آن را داشته باشد و خدادادی و غیر اکتسابی و کم و بیش مشترک بین همه افراد انسان باشد.
پس خاصیت امور فطری این است که اولا اکتسابی نیست و ثانیا در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است شدت و ضعف داشته باشد.1
فطریات انسان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
1. شناختهای فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش از آنها برخوردار است.
2. میلها و گرایشهای فطری که هر انسانی بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است.
بنابراین اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و اکتساب نداشته باشد، میتوان آن را "خداشناسی" فطری نامید.2
در مورد خداشناسی فطری دو نوع شناخت مطرح میشود:
1. یکی شناخت حضوری و شهودی، یعنی ارتباط دل با خدا.
2. دیگری شناخت حصولی و ذهنی و عقلی یعنی شناختی که عقل نسبت به خدا دارد.
منظور از قسم اول یعنی شناخت حضوری، این است که انسان آن چنان آفریده شده است که در اعماق قلبش یک رابطه وجودی با خدا دارد که اگر در دل خودش درست کندوکاو کند و به عمق قلب خود توجه کافی بنماید، این رابطه را مییابد، نه این که میداند خدایی هست، بلکه رابطه خود را با خدا مییابد و به تعبیر دیگر، میبیند و شهود میکند.
بسیاری از مردم مخصوصاً در اوقات زندگی که سرگرم امور دنیا هستند، توجهی به این رابطه قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز بریده میشود و امیدشان از همه اسباب قطع میگردد، میتوانند به این رابطه قلبی، توجه نمایند.