^#^#^# اشعار رضــــــوی ^#^#^

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
اشعار رضوی...!


در این تاپیک قصد دارم اشعاری در مورد امام رضا بذارم!
شمام خواستید شرکت کنید...
:53::53::53:
 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

ضريح خورشيد
صـحـن حـرم از نـسـيم پر بود


از پـرپـر (يـا كـريـم) پـر بود
خورشـيـد دوبـاره بـوسه مى زد



بـر چـهـره مـهـربـان گـنـبد
گـنـبـد پـر از آفـتـاب مـى شد


آهـسـته غـم مـن آب مـى شـد
رفـتـم طـرف ضـريـح او بـاز


تـا پـر شـوم از هـواى پـرواز
اطـراف ضـريح گـريـه هـا بود


دلـهـاى شـكـسـتـه و دعـا بود
از چـشـم هـمـه گلاب مي ريخت


بـاران رضـا رضـا رضـا بـود
دل هـاى هـمـه ز بـارش اشـك


مـانـنـد كـبـوتـرى رهـا بـود
عـطـر گـل يـاس در دل مــن


عـطـر صـلـوات در فضـا بود
لب ها همه حرف و درد دل داشـت


بـا او كـه غـريـب آشـنـا بود
بـا يـك بـغـل آرزو و امـيــد


رفـتـم طـرف ضـريـح خورشيد
رفـتـم طـرف ضـريـح روشن


در نـور و فـرشتـه گم شدم من
سيد سعيد هاشمى
 

عطیه سادات

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

شعری زیبا در مورد امام رضا(ع) از حاج مجتبی روشن روان

عزیز فاطمه مهدی سری بزن بر ما
بیا که روضة یار غریب میخوانم
صفر گذشت و محرّم ، ولی برای تو
دوباره روضة خَدُّالتَّریب میخوانم
بیا که بی تو دل من بهانه میگیرد
نگاه مرحمتی کن به این غلام ذلیل
ببین غریب و پریشان به پنجره فولاد
مریض عشق تو آقا دوباره بسته دخیل
به راه عشق تو جانا تمام عمرم رفت
چه میشود که به رویت دمی نظاره کنم
به چشم ناز و قشنگ تو ای عزیز خدا
برای خواندن این روضه استخاره کنم
شروع روضة جانانهای که جانسوز است
به سوز سینة سوزان عشق بسمالله
تمام نیّت من قصد قربت زهراست
به نام شاه غریبان عشق بسمالله
ز کنج حجرة غربت به گوش دل یاران
ندای نالة جانسوز کیست میآید
به روی خاک ، رخ شمس آل پیغمبر
صدای فاطمه یا که علیست میآید
ز خستگیِ نگاهش چنین شود معلوم
ز تیر زخم زبانها دلی حزین دارد
به یاد شاه شهیدان به عشق مادر خود
میان حجرة خود چهره بر زمین دارم
چه کرده زهر جفا با وجود این آقا
جگر نمانده برایش ز سوزناکی آه
میان کوچه نشست و کمی تحمّل کرد
توان نبود به پا تا دوباره آید راه
دلش به یاد خدا و لبش پر از تهلیل
به سر کشید عبا و صدا زند جگرم
به روی خاک فتاد و نگاه منتظرش
نوشت بر در خانه بیا بیا پسرم
چگونه روضه بخوانم از این حبیب غریب
به هر نفس ، نفسِ دیگرش نمیآید
به گوش شهر بگوئید غریب فاطمه رفت
ولی به دیدن او خواهرش نمیآید
چگونه میشود آخر ز یادها زائل
حکایت تن صدچاک و خواهری محزون
کنار مقتل غم ، یک زن بدون پناه
و کل هستیِ عالم میان لُجّة خون
چگونه میشود آخر ز یادها زائل
حکایت تنِ بیسر برابر مادر
حکایت لب خنجر به حنجری بیآب
و دست و پا زدن یک غریب بییاور:53:

 

ضحا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

كوچه پس كوچه مشد بوي امام رضاع مده
ديدن گلدسته هاش دل آدمه جلا مده

صبح زود سر كوچه ها هر كي كه از خانه ميه
دست به سينه ش مزره سلامي به آقا مده

ما كه از بچگي مان همش ميامدم حرم
وقت مردن مدنم جوابيم به ما مده

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!


من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم

آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام

یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد

هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم

من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام

من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین

جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

سرمه خاك تو
شـاه شـوم، مـاه شـوم، زر شوم

در حـرمـت بـاز كـبوتر شـوم
اى مـلك الـحاج! كـجا مىروى؟

پشـت بـه اين قبله چرا مىروى؟
سـعى در ايـن مروه صفا مىدهد

خـاك بـهشت اسـت، شفا مىدهد
سـنگ تو بر سينه زد ايران زمين

سـرمه خـاك تو كشد هند و چين
سـنگ بـه پاى تـو وفـا مىكند

راز دل شـيـعـه ادا مـىكـنـد
تـا اثـر پاى تـو جـا مانده است

ايـن دهـن بـوسه وامـانده است
سـنگ سـياهى كه در اين جاستى

ســر سـويـداى نـظـرهاستى
عـهد بـجز بـا لب پيمانه نيست

جز تو ولى نيست، ولىعهد چيست؟
مـشرق دل عـرصه شبديز نيست

هر كه على نيست، ولى نيز نيست
دام بچيــنـيـد ز دارالــسـلام

صـيد حـرام است به بيت الحرام
مهدى بياتى ريزى
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

سلام علی آل طه و یس​
سلام علی آل خیر النبیین​
سلام علی روضه حل فیها​
امام یباهی به الملک و الدین​
امام به حق شاه مطلق که آمد​
حریم درش قبله گاه سلاطین​
شه کاخ عرفان گل شاخ احسان​
در درج امکان مه برج تمکین​
علی بن موسی الرضا کز خدایش​
رضا شد لقب چون رضا بودش آیین​
زفضل و شرف بینی او را جهانی​
اگر نبودت تیره چشم جهان بین​
پی عطر روبند حوران جنت​
غبار درش را به گیسوی مشکین​
اگر خواهی آری به کف دامن او​
برو دامن ار هر چه جز اوست بر چین
 

MeLoDy

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار رضوی...!

غرق نور است و طلا
گنبد زرد رضا
بوی گل، بوی گلاب
می رسد از همه جا

مثل یک خورشید است
می درخشد از دور
شده از این خورشید
شهر مشهد پر نور

چشمها خیره به او
قلبها غرق دعاست
بر لب پیر و جوان
یا رضا یا رضاست

ای خدا کاش که من
یک کبوتر بودم
روی این گنبد زرد
شاد می آسودم

می زدم بال و پری
دور تا دور حرم
از دلم پر می زد
ماتم و غصه و غم
زیر چتر آفتاب
در حرم نشسته ام
دل به روی غصه ها
شادمانه بسته ام

ابر تیره دلم
پاره پاره می شود
آسمان قلب من
پر ستاره می شود

یک صدای آشنا
از فضای رو به رو
می رسد به گوش من
بق بقو بقو بقو

بق بقو بقو کنان
دسته کبوتران
آب و دانه می خورند
می پرند در آسمان

می شوم کبوتری
چون کبوتر حرم
دور گنبد طلا
شادمانه می پرم

 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"

51821ca213f4d0ff1.jpg






ای کاش برای ما دعا بنویسند
یک تذکره ی کرببلا بنویسند
ما حج که نرفته ایم اما کافی است
یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را
یک گوشه ی ایوان طلا بنویسند
ما شیعه که نه ...ولی شما راضی شو
ما را ز محبان شما بنویسند
راضی نشوی که خادمان نامم را
از دفتر نوکران جدا بنویسند
گفتم که پس از مردن من جای دعا
روی کفنم رضا ...رضا ...بنویسند



.......

شاعر : رضا حامی آرانی
 

گمنام

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
با دلی محرم، طواف حج سلطان آمدم
حاجی ام از آن زمانی که خراسان آمدم
در کنار تو به حس بی نیازی می رسم
درد دارم بی تو که دنبال درمان آمدم
روبروی پنجره فولاد گریه می کنم
مشهد ابری بود که مانند باران آمدم
گنبد تو آسمان را آفتابی می کند
من دمت را گرم دیدم چون زمستان آمدم
شاید اصلاً آن سگی بودم که آمد در حرم
گر چه در چشم همه مانند سلمان آمدم
روز میلادت شنیدم سفره ات پهن است که
این چنین من دست پاچه مثل مهمان آمدم
فرض کن آن بچه آهویم که با صد آرزو
لنگ لنگان دیدن شاه خراسان آمدم

......


شاعر : صابر خراسانی

 
بالا