کریم اهل بیت
باور کنم، تشییع غریبانه پیکرت را در هجوم بی امان نفرت و کینه؟
باور کنم که این آسمان پرستاره، پیکر توست که مهبط
زخم های مکرر جهل و عصیان است؟
این تن توست که در طواف یکریز تیرهای کینه توز، به گل نشسته؟
تنی را که در هجوم بی امان بارانی توامان حسادت و نفرت
تشییع می شود، روزی زینت شانه های پیامبر صلی الله علیه و آله بود
روزی زینت دامان فاطمه علیهاالسلام بود.
این پیکری که در احاطه شعله های تنگ نظر در نهایت بی رحمی
و قساوت پرپر می شود، پیکر آقای جوانان اهل بهشت است.
روزگار غربتت را پایانی نیست.روزگاری در شبیخون خیانت ها و
توطئه ها، تن به صلحی سبز می دهی ـ به اجبارـ تا دین بماند و روزگاری
دیگر، در حریم خانه خود، آشنایی بیگانه از پشت به تو خنجر می زند.
تو حتی در خانه خویش هم غریبی.
همسرت، روشنان حضور آسمانی ات را تاب نیاورد؛
حق ناشناسان فتنه جو که عمری بر گرد خوان کرامتت
میهمان بودند، امروز، به تقاص آن همه خوبی و مهربانی، گرد هم آمدند
تا پیکرت را تیرباران کنند؛ در برابر دیدگان فاطمی حسین علیه السلام
و صبوری حیدری عباس!