میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم
میرسم چون کویری از آتش
چون شب تیره ای که نزدیک است
تشنه ی آفتاب و بارانم
دبده کم آب و سینه تاریک است
آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم
مثل آهوی خسته از صیاد
به حریمت پناه آوردم
مثل پروانه در طواف شما
هستیم را به باد خواهم داد
تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد
ای در های خانه ات همیشه باز
ای جان پناه اهل راز! با تو میگویم باز!
امشب مرا بسوز، امشب مرا بساز...
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم
میرسم چون کویری از آتش
چون شب تیره ای که نزدیک است
تشنه ی آفتاب و بارانم
دبده کم آب و سینه تاریک است
آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم
مثل آهوی خسته از صیاد
به حریمت پناه آوردم
مثل پروانه در طواف شما
هستیم را به باد خواهم داد
تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد
ای در های خانه ات همیشه باز
ای جان پناه اهل راز! با تو میگویم باز!
امشب مرا بسوز، امشب مرا بساز...