اشاره: در شرح خطبه همام مقدمه ای در مورد اهمیت تقوا و تقسیم تقوا به تقوای فردی و اجتماعی، در شمارة دهم بیان شد؛ در این مجال، تقوا به عنوان لباس روح معرفی می شود که هم ما را محافظت می کند و هم نیاز به محافظت دارد؛ و در ادامه برای آشنایی با آثار تقوا دل های شما را به سفرة معنوی آیت قرآن کریم دعوت می کنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوة الّا باالله العلی العظیم
عرض کردیم که تقوا محدودیت نیست. کسی نمی تواند بگوید تقوا مرا محدود می کند. تقوا محدودیت نیست، بلکه مصونیت است. این واژه و مشتقاتش ده ها مرتبه در قرآن به کار رفته که معلوم می شود اهمیت فراوانی دارد. تقوا عالی ترین صفت انبیا و اولیاست. حضرت امیرمؤمنان علیه السلام نیز خطبه های زیادی راجع به تقوا ایراد فرموده اند و در خطبه 91 به طور مفصل در این باره مطالبی آمده است. حضرت می فرماید: «ألا فَصُونُوها وَ تَصُونُو بِهَا؛ شما تقوا را (در همه حالات و حرکتتان) رعآیت و حفظ بکنید و تقوا نیز شما را حفظ می کند»؛ یعنی اگر آداب و رسومی را که شرع مقدس برای من تعیین کرده است رعآیت کنم، آن گاه تقوا مانند پلیس باطنی روح مرا از انحراف و آلودگی و حجاب های ظلمانی حفظ می کند و نمی گذارد آسیبی به آن برسد، که به تعبیر قرآن «وَ لِبَاسُ التَّقْوَا ذَلِکَ خَیرٌ»2. صریح آیه شریفه است که تقوا به منزله لباس است. لباسی باطنی است همان گونه که این لباس، مرا از سرما و گرما حفظ می کند، تقوا هم لباس روحانی است که نمی گذارد ظلمت و آلودگی ها و گرد و غبار غفلت بر آن بنشیند و روحت را همیشه شاد و خرم نگه می دارد. با وجود آنکه لباس، مرا حفظ می کند، من نیز لباس را از سرقت و پاره شدن حفظ می کنم. تقوا نیز این گونه است: هم آن تو را حفظ می کند و هم تو آن را حفظ می کنی، هم تقوا محافظ توست و هم تو محافظ آن هستی. بنابراین هیچ «دوری» پیش نمی آید.
آن گاه امام علیه السلام فرمودند: «اَلمُتَّقی مَنِ اْتَّقَ الذُّنوب؛ متقی کسی است که گناه نکند». کسی که گناه نکند، متقی است. گناه دو جهت دارد: یا ترک واجبات است، یا انجام محرمات. ترک واجب و انجام حرام، هر دو گناه است. متقی کسی است که هم واجباتش را ترک نکند و هم محرمات را انجام ندهد. آن گاه حالت نفسانی در وجود انسان پیدا می شود. طبع شعر از کجا آمده؟ خدا این را به شما داده. در اثر انجام واجبات و ترک محرمات نیز خدا به شما حالتی می دهد که چشم دلت باز می شود و پشت دیوارها را می بینی، مستجاب الدعوه می شوی. پیرمرد بسیار خوبی در نجف بود که حمّالی می کرد. پنجاه سال قبل او را در نجف دیده بودم. محاسن بلند و قد کوتاهی داشت با اینکه حمال بود و به لباس هایش چند وصله داشت، اما همیشه شسته و قشنگ بود. طنابی هم بر دوش می انداخت و سرش هم پایین بود و همیشه ذکر می گفت. نقل شده که بچة خواهر این مرد، از پشت بام سقوط می کند و خواهر فریاد می زند. در همان لحظه این پیرمرد هم حضور داشت و می گوید: خدایا، نگهش دار! بچه در میان زمین و آسمان می ماند. پیرمرد نزدیک می رود و می گوید: خدایا، بچه را بده. او را گرفت و بر زمین گذاشت. مردم پیرامونش جمع شدند و گفتند مستجاب الدعوه شده ای؟ گفت: من حمّال خودتانم. یک عمر خدا هر چه گفت، من فرمان بردم. حالا من از خدا تقاضایی داشتم و خدا عطا کرد. در روایتی، حضرت حق فرموده است: «عَبْدی أطِعْنی حَتَّی أجْعَلُکَ مَثَلی؛ ای بنده من، اطاعت من را بکن تا مثل من بشوی»؛ یعنی همین طور که من به هر چی بگویم باش، می شود، تو نیز به هر چی بگویی باش، می شود. چندین روآیت به همین مضمون هست.
به هرحال، در اثر انجام واجبات و ترک محرمات، حالتی به انسان داده می شود که از گناه بدش می اید. این کار امکان دارد؛ همان گونه که بیماری که تب دارد، از لذیذ ترین غذا متنفر است. کسی که تقوا پیدا کند نیز همین گونه است. اما این یک شکل است. شکل دیگرش آن است که می بیند حقیقت این غذا و حقیقت این معصیت چیست و چشمش باز است. لذا انبیا معصیت نمی کردند. مرتکب کوچک ترین معصیت نمی شدند؛ چون اثرش را می دیدند. پزشکی را فرض کنید که زنی بسیار زیبا را دیده باشد، اما می داند که فلان مرض مسری را دارد. این دکتر اصلاً به او میل پیدا نمی کند. یا مثلاً کسی که شدیداً گرسنه است، آیا غذایی را که همه اش چرک و خون است، می خورد؟ تقوا نیز حقایق را نشان می دهد. آنها که چشمشان باز شده و حقایق را می بینند، از راه تقوا به این جا رسیده اند. حقیقت غذا را می دیدند و نمی توانستند غذای حرام را بخورند.
بسم الله الرحمن الرحیم. و لا حول و لا قوة الّا باالله العلی العظیم
عرض کردیم که تقوا محدودیت نیست. کسی نمی تواند بگوید تقوا مرا محدود می کند. تقوا محدودیت نیست، بلکه مصونیت است. این واژه و مشتقاتش ده ها مرتبه در قرآن به کار رفته که معلوم می شود اهمیت فراوانی دارد. تقوا عالی ترین صفت انبیا و اولیاست. حضرت امیرمؤمنان علیه السلام نیز خطبه های زیادی راجع به تقوا ایراد فرموده اند و در خطبه 91 به طور مفصل در این باره مطالبی آمده است. حضرت می فرماید: «ألا فَصُونُوها وَ تَصُونُو بِهَا؛ شما تقوا را (در همه حالات و حرکتتان) رعآیت و حفظ بکنید و تقوا نیز شما را حفظ می کند»؛ یعنی اگر آداب و رسومی را که شرع مقدس برای من تعیین کرده است رعآیت کنم، آن گاه تقوا مانند پلیس باطنی روح مرا از انحراف و آلودگی و حجاب های ظلمانی حفظ می کند و نمی گذارد آسیبی به آن برسد، که به تعبیر قرآن «وَ لِبَاسُ التَّقْوَا ذَلِکَ خَیرٌ»2. صریح آیه شریفه است که تقوا به منزله لباس است. لباسی باطنی است همان گونه که این لباس، مرا از سرما و گرما حفظ می کند، تقوا هم لباس روحانی است که نمی گذارد ظلمت و آلودگی ها و گرد و غبار غفلت بر آن بنشیند و روحت را همیشه شاد و خرم نگه می دارد. با وجود آنکه لباس، مرا حفظ می کند، من نیز لباس را از سرقت و پاره شدن حفظ می کنم. تقوا نیز این گونه است: هم آن تو را حفظ می کند و هم تو آن را حفظ می کنی، هم تقوا محافظ توست و هم تو محافظ آن هستی. بنابراین هیچ «دوری» پیش نمی آید.
آن گاه امام علیه السلام فرمودند: «اَلمُتَّقی مَنِ اْتَّقَ الذُّنوب؛ متقی کسی است که گناه نکند». کسی که گناه نکند، متقی است. گناه دو جهت دارد: یا ترک واجبات است، یا انجام محرمات. ترک واجب و انجام حرام، هر دو گناه است. متقی کسی است که هم واجباتش را ترک نکند و هم محرمات را انجام ندهد. آن گاه حالت نفسانی در وجود انسان پیدا می شود. طبع شعر از کجا آمده؟ خدا این را به شما داده. در اثر انجام واجبات و ترک محرمات نیز خدا به شما حالتی می دهد که چشم دلت باز می شود و پشت دیوارها را می بینی، مستجاب الدعوه می شوی. پیرمرد بسیار خوبی در نجف بود که حمّالی می کرد. پنجاه سال قبل او را در نجف دیده بودم. محاسن بلند و قد کوتاهی داشت با اینکه حمال بود و به لباس هایش چند وصله داشت، اما همیشه شسته و قشنگ بود. طنابی هم بر دوش می انداخت و سرش هم پایین بود و همیشه ذکر می گفت. نقل شده که بچة خواهر این مرد، از پشت بام سقوط می کند و خواهر فریاد می زند. در همان لحظه این پیرمرد هم حضور داشت و می گوید: خدایا، نگهش دار! بچه در میان زمین و آسمان می ماند. پیرمرد نزدیک می رود و می گوید: خدایا، بچه را بده. او را گرفت و بر زمین گذاشت. مردم پیرامونش جمع شدند و گفتند مستجاب الدعوه شده ای؟ گفت: من حمّال خودتانم. یک عمر خدا هر چه گفت، من فرمان بردم. حالا من از خدا تقاضایی داشتم و خدا عطا کرد. در روایتی، حضرت حق فرموده است: «عَبْدی أطِعْنی حَتَّی أجْعَلُکَ مَثَلی؛ ای بنده من، اطاعت من را بکن تا مثل من بشوی»؛ یعنی همین طور که من به هر چی بگویم باش، می شود، تو نیز به هر چی بگویی باش، می شود. چندین روآیت به همین مضمون هست.
به هرحال، در اثر انجام واجبات و ترک محرمات، حالتی به انسان داده می شود که از گناه بدش می اید. این کار امکان دارد؛ همان گونه که بیماری که تب دارد، از لذیذ ترین غذا متنفر است. کسی که تقوا پیدا کند نیز همین گونه است. اما این یک شکل است. شکل دیگرش آن است که می بیند حقیقت این غذا و حقیقت این معصیت چیست و چشمش باز است. لذا انبیا معصیت نمی کردند. مرتکب کوچک ترین معصیت نمی شدند؛ چون اثرش را می دیدند. پزشکی را فرض کنید که زنی بسیار زیبا را دیده باشد، اما می داند که فلان مرض مسری را دارد. این دکتر اصلاً به او میل پیدا نمی کند. یا مثلاً کسی که شدیداً گرسنه است، آیا غذایی را که همه اش چرک و خون است، می خورد؟ تقوا نیز حقایق را نشان می دهد. آنها که چشمشان باز شده و حقایق را می بینند، از راه تقوا به این جا رسیده اند. حقیقت غذا را می دیدند و نمی توانستند غذای حرام را بخورند.