ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد ...

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد ...



روزگاری بود ميوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، روزگاری که سايه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند و تازيانه ستم، عاطفه را از چهره ها می سترد. تاريکی، در اعماق تن انسان زوزه می کشيد و دخترکان بی گناه، در خاک سرد زنده به گور می شدند. و در اين هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ايستاد و زمين در زير پاهای او استوار گرديد.
آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد (ص) غرق درانديشه بود كه ناگهان صدايی گیرا درغار پيچيد: بخوان!
محمد(ص) در هراسی و هم آلود به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت: بخوان!
اين بار محمد بابيم و ترديد گفت: من خواندن نمیدانم.
صدا پاسخ داد:
بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمی را از لخته خونی آفريد، بخوان که پروردگار تو ارجمندترين است، همو كه با قلم آموخت، به آدمی آنچه را نمی دانست، آموخت... و این گونه بود که:
ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد



منبع : پایگاه خبری تحلیلی جهان

 
بالا