❀ اشعار عارفانه ❀

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
این چند بیت در بالای حجرۀ حضرت شیخ عبدالرّحمن خالص طالبانی نوشته شده است:

گر بیایی به تماشاگه ویرانۀ ما

بینی از نیست معمّر شده کاشان ۀ ما

همه عالم کلمات اند بود معنی« هو »

درس اینست در این مکتب شاهانۀ ما

گر به سر منزل عشّاق درآیی بینی

رفعت و منزلت این دل دیوانۀ ما

مرده ها زنده کند زمزمه حلقۀ ما

نفخ صور است در این منزل ویرانۀ ما

ساقی و مطرب و خَمّار همه یک بینی

گر شوی محرم خلوتگه میخانۀ ما

خالص ا ز نور تجلّای جمالش می سوخت

هو به هو می زندش این دل دیوانۀ ما

 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
ای که در هر ذرّه ای تابان بود سیمای تو

در دل هر قطره ای پنهان بود دریای تو

لمعه از برق حسنت بر رخ لیلی بتافت

برق بر مجنون زد و مجنون شد از سودای تو

این چه شور است و چه غوغا در میان اهل دل

هر که بینم می رود بی خود سوی صحرای تو

جلوه ات از بس که در آفاق گشته جلوه گر

چشم عقل و سر نیارد تاب بر سیمای تو

نیست اندر خانقاه و مدرسه جز شور تو


نبود اندر مسجد و میخانه جز غوغای تودر سماء

روح و ارض و جسم نبود مسکنت

من عجب دارم که چون در سینه باشد جای تو

خالص شیدانه امروز اس ت از عشق تو مست

در ازل بوده است مست و عاشق و رسوای تو
 

آسمان

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
ای مالک من!من ملک توام ملک تو مملوک بشر نیست

در ملک توام ملک تو را خوف و خطر نیست

قائم به توام ذات مرا خوف فنا نیست

باقی به توام جز تو مرا یار و پناه نیست

نادیده گرفتی و مرا ناز نمودی

درهای کرامت به دلم باز نمودی

دستم بگرفتی و مرا راه ببردی

تا غایت قصوای حقیقت برساندی

از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی

بس خلعت زیبا به برم راست نمودی

با روح امین این دل من شاد نمودی

اندوه وغم از چهره من پاک نمودی

باکم زچه باشد همه جا یار تو بودی

ای مالک من!من ملک توام.در ملک توام.قائم به توام

جز تو مرا یار و پناهی نبود

 
بالا