فضائل و سجایای آقام امام هادی(ع) عزیزم...راستی شهادتتونم تسلیت میگم از ته دلم...قربونت بشم

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"


88741885715025272237645456253152571098.jpg


[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حضرت امام هادی علیه السلام دارای سیره حمیده و اخلاقی پسندیده بود . [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]او در سیادت ؛ سیاست و تعلیم و تربیت به مقتضای عصر و بروز دادن حقیقت در[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] افق تاریخ اختلافات فقهای شافعی ؛ مالکی ؛ حنبلی ؛ و حنفی [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]دارای نیروی شگرفی بود .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] شرافت و مناقب ایشان در چنان مرتبه بلندی قرار داشت که کوچک و بزرگ[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] مفتون فضیلت اخلاقی او می شدند . آن حضرت پیوسته در تلاوت قرآن می کوشید .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] کرامات امام بسیار بود و از وی امور خارق العاده ای زیادی صادر می شد چنان[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] که کشته شدن متوکل را به دست ترکان ؛ قبلا خبر داده بود . [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن حضرت به زبانهای زنده زمان خود نیز سخن می گفت و هر که را دعا می فرمود[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] حاجتش روا می گشت . قطب راوندی گفته است که در وجود امام هادی علیه السلام[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] خصال امامت جمع شده بود و همچون سیره پدرانش ؛ شبها رو به قبله مشغول [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]عبادت می شد و ساعتی از عبادت باز نمی ایستاد .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] جبه ای از پشم به تن داشت و سجاده اش بر روی حصیری بود . [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]نیمه شبی دژخیمان متوکل برای بازرسی ؛ از پشت بام به خانه امام ریختند و [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن حضرت را در گوشه اتاق روی حصیر در حال مناجات دیدند . [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]سعید حاجب مامور متوکل می گوید : وارد خانه امام شدم دیدم روپوش و کلاهی [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]پوشیده و یک جانماز حصیری در برابر اوست ؛ فهمیدم که مشغول نماز است .[/FONT]
Demo-Shahadat-Emam-Hadi-91.jpg
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] یونس نقاش یکی از دوستان و شیعیان امام هادی علیه السلام روزی لرزان و[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] پریشان نزد امام آمد و گفت آقای من در مورد خانواده ام به شما سفارش [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]می کنم که از آنان سرپرستی کنید ! امام فرمود چه شده است یونس ؟[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] یونس پاسخ داد موسی بن بقا ( سر لشکر متوکل ) نگین گران قیمتی را به من [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]داده تا روی آن نقاشی کنم . نگین در دستم شکست و دو نیمه شد در [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]حالی که فردا وقت بازگرداندن آن است . اگر موسی ببیند آن نگین گران قیمت [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]را شکسته ام دستور می دهد یا هزار تازیانه به من بزنند یا مرا بکشند . [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]امام هادی علیه السلام فرمود : [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]به خانه ات برو تا فردا حادثه ای جز خیر پدید نمی آید . [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]یونس مضطرب به خانه اش بازگشت و صبح زود سراسیمه دوباره نزد[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] امام آمد و گفت فرستاده موسی آمده و نگین را می طلبد چه کنم ؟ [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]امام هادی علیه السلام فرمود به خانه موسی برو جز امر خیر نخواهی دید .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] آنچه را گفت بشنو که جز خیر نیست .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] یونس به خانه موسی رفت و سپس در حالی که شادمان و خندان بود نزد امام[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] بازگشت و به امام عرض کرد موسی به من گفت دختران کوچکم در مورد[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] آن نگین با هم دعوا دارند . نگین را دو نیم کن که به هر کدام یکی از آنها برسد [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]من نیز در صورت انجام کار ؛ تو را از مال دنیا بی نیاز می سازم .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] حضرت چون این سخن شنید شکر خدا کرد و پرسید تو به موسی چه گفتی ؟[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] یونس پاسخ داد من گفتم مرا مهلتی بده تا چاره ای در این امر کنم .[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] امام هادی علیه السلام فرمود : جواب خوبی دادی [/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]________________________________[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]منابع :[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]مجموعه زندگانی چهارده معصوم ؛ تالیف حسین عماد زاده ؛ ج 2 ؛ ص 534[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]اصول کافی ؛ تالیف شیخ کلینی ؛ ترجمه سید جواد مصطفوی ؛ ج 1 ؛ ص 499[/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif]بحارالانوار ؛ تالیف علامه مجلسی ؛ ج 50 ؛ ص 126[/FONT]
CM_BHZ.gif

 

لاهوت

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
[h=2][FONT=times new roman, times, serif]فضايل امام هادي(ع)[/FONT][/h]كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 236
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
[h=3]1. علم: [/h]از آن حضرت در خصوص تنزيه آفريننده تعالى و يگانگى او و نيز پاسخهاى وى در مسايل و علوم مختلف روايات فراوانى نقل شده است.
از جمله رواياتى كه از آن حضرت درباره تنزيه خداوند نقل شده، روايتى است كه حسن بن على بن شعبه در تحف العقول آورده است. در آنجا امام هادى (ع) مى‏فرمايد: به راستى خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف كرده. كجا وصف شود آن كه حواس از دركش عاجزند و اوهام بدو نرسند و تصورات به كنه او پى نبرند و در ديده‏ها نگنجد. در نزديكى‏اش دور است و در دورى‏اش نزديك. چگونگى را پديد كرده بدون آن كه گفته شود خود او چگونه است و مكان را آفريده بدون آن كه خود مكانى داشته باشد از چگونگى و از مكان بركنار است‏يكتا و يگانه است. شكوه و ابهتش بزرگ و نامهايش پاك است.
[h=3]2. حلم: [/h]براى پى بردن به حلم آن حضرت كافى است‏به بردبارى و گذشت آن حضرت از بريحه، پس از آن كه دانست وى در نزد متوكل از او بدگويى كرده و به او افترا بسته و وى را تهديد كرده، توجه كرد. ما اين ماجرا را در صفحات بعد نقل خواهيم كرد.
[h=3]3. كرم و سخاوتمندى: [/h]ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نويسد: ابو عمر و عثمان بن سعيد و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر همدانى به نزد على بن حسن عسكرى رفتند. احمد بن اسحاق از وامى كه بر گردنش بود نزد حضرت شكايت كرد. آنگاه امام به عمرو كه وكيلش بود، فرمود: به او سى هزار دينار و به على بن جعفر نيز سى هزار دينار بپرداز و خود نيز سى هزار دينار برگير.
ابن شهر آشوب پس از نقل اين ماجرا گويد: اين معجزه‏اى بود كه جز ملوك و پادشاهان آن را نيارند و ما از كسى چنين بخششى نشنيده‏ايم. همچنين در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گويد: براى ابو الحسن (ع) در روز ترويه گوسفندان بسيارى خريدم و آن را در ميان نزديكانش تقسيم كردم.
[h=3]4. شكوه و عظمت در دل مردم: [/h]طبرسى در اعلام الورى به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوى نقل كرده است كه گفت: همراه با پدرم بر در سراى متوكل بوديم. من در آن هنگام كودكى بودم و در ميان گروهى از مردم از طالبى و عباسى و جعفرى ايستاده بوديم كه ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگى از مركوبهاى خويش پايين آمدند تا آن حضرت به درون رفت. يكى از حاضران از ديگرى پرسيد: به خاطر چه كسى پايين آمديم؟به خاطر اين بچه حال آن كه او از نظر سال از ما بزرگ‏تر و شريف‏تر نبود. به خدا سوگند ديگر به احترام او از مركوب خويش پايين نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفرى گفت: به خدا قسم كودكان چون او را مى‏بينند به احترام او پياده مى‏شوند. هنوز ديرى نگذاشته بود كه آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را ديدند باز به احترام وى پياده شدند ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمى‏گفتيد ديگر به احترام او پياده نمى‏شويد؟پاسخ دادند: به خدا قسم اختيار خود را از دست داديم و از مركوبهاى خود پياده شديم.
 
بالا