ممنون برا تاپیکتون
..
من ....واقعا شرمنده ی اقا هستم ...از اونام که خیلی چیزا رو میدونم ولی ....میدونم با این کار اشک اقا رو درمیارم اما ....
نمیندازم گردن شیطان ....هیچ وخ ننداختم ......تقصیر خودمه .......منی که میتونم تشخیص بدم این حرف شیطانه ..و این کارم باعث لبخند اون میشه ...ولی بازم ...
بعضی وقتا فرار میکنی از خودت از زندگی میزنی خودتو به بیخیالی ..........
گاهی میشی پر بغض .....پر حرف ...میشینی زار میزنی و اقا رو میخوای ............اما فقط تو سختی ..
همون منی که لنگ ظهر روز جمعه از خواب بیدار میشم ......منتظرم ....؟؟
شرمنده ام اقا شما ببخش مارو .....
گاهی دلم به شدت میگیره از این همه دور بودن خودم .......زمانی نزدیک میشمو حسشون میکنم از دنیا کنار میگیرم ...حسی که مدینه داشتم ........حسی که کنار کعبه داشتم ...اونجا که تو هر قدمی که بر میداشتم برا ظهور دعا میکردم ...اونجا بود که برا اولین بار حس کردم دنیا بی اقا قشنگ نیست ...خیلی چیزا رو مزه اشو نچشیدیم برا همین دلمون نمیخواد .....ما طعم حرف زدن با اقا رو نچشیدیم ....ما ندیدیمشون ...ما عدالتی که میگن و لمس نکردیم ....ما لمس نکردیم اینو که بریم وقت ملاقات بگیریم برا دیدنشون ......سوالامونو از خودشون بپرسیم ....ما طعم لبخندشونو نچشیدیم ...برا همین دلمونم تنگ نمیشه برا نچشیده هامون .......
کاش ببینیم اون روزا رو ...
نوشته هام همیشه درهم برهم میشن .........