بهلول دیوانه؟؟؟؟

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"


هارون الرشید- خلیفه عباسی، به علت حرص و طمع در مملکت داری خویش، سعی داشت مخالفان خود را به هر وسیله و بهانه ای از سر راه خود بردارد برای همین یا آنها را می کشت و یا به زندان می فرستاد. زندانی که رهایی از آن امکان نداشت.
امام موسی کاظم (علیه السلام) دوره ی امامت خود را در زمان این ظالم می گذراندند ایشان مورد احترام و محبوب دل مومنان بودند و به طبع مخالف ظلم.
هارون الرشید، امام را یک خطر خیلی جدی برای خود می دانست. او سعی و کوشش داشت تا علمای برجسته ی اسلامی را ترغیب کند که فتوا دهند امام موسی کاظم از دین خارج شده است. بدین ترتیب زمینه ی اقدام علیه آن بزرگوار آماده گردد.


یکی از علمای آن روزگار بهلول بود و هارون الرشید از او خواست که فرمان قتل امام موسی کاظم(علیه السلام) را امضا کند.
بهلول ماجرا را به اطلاع امام رساند و چاره طلبید.


امام موسی کاظم (علیه السلام) که در زندان هارون الرشید به سر می بردند فرمودند:
خود را به دیوانگان شبیه ساز تا از این خطر رهایی یابی
.
بهلول، خود را به دیوانگی زده و به شمشیر طنز و طعنه و مسخرگی، بر حکومت ظالم، حمله آورد.
نام اصلی این مرد بزرگ ((وهب بن عمرو)) می باشد. و چون گشاده رو و خندان و زیبا چهره بود، بهلول نام می گیرد که به معنی همه ی این صفات است

بهلول از دو ویژگی خاص برخوردار بود:
یکی دارا بودن موفقیت علمی و اجتماعی و دینی در میان مردم و خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید.
به سبب همین دو ویژگی، او می توانست آزادانه و بی هراس به سر وقت هارون الرشید و کارگزاران او رفته و هرچه را که می خواهد، به زبان طنز بر آنان وارد سازد.
او از همین روش استفاده می کرد تا هارون الرشید را متوجه اشتباهاتش کند.
آرامگاه بهلول در بغداد قرار دارد روی سنگ قبر وی، تاریخ ۵۰۱ قمری دیده می شود.
واژهٔ بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است.

منبع: تبیان
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟


بهلول و خرقه و نان جو و سرکه


بهلول بیشتر وقتها در قبرستان می نشست . روزی طبق عادت به قبرستان رفته بود و هارون به قصد شکار از آن محل عبور می کرد ، چون به بهلول رسید پرسید : بهلول چه می کنی ¿ بهلول جواب داد :

به دیدن اشخاصی آمده ام که نه غیبت مردم را می نمایند و نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت و آزار می دهند .

هارون گفت : آیا می توانی از قیامت و صراط و سئوال و جواب آن دنیا مرا آگاهی دهی ¿

بهلول جواب داد : به خادمین خود بگو تا در این محل آتش نمایند و تا به برآن آتش نهند تا سرخ و داغ شود .هارون امر نمود تا آتشی افروختند و تا به برآن آتش گذاردند تا داغ شد . آنگاه بهلول گفت :

ای هارون ، من با پای برهنه روی این تابه می ایستم و خودم را معرفی می نمایم و آنچه خورده ام و هرچه پوشیده ام دکر می نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمائی و خود را معرفی

کنی و آنچه خورده و پوشیده ای ذکر نمائی .


هارون قبول کرد .

آنگاه بهلول روی تابه داغ بایستاد و فوری گفت : بهلول و خرقه - نان جو و سرکه .
فوری پایین آمد و ابدا پایش نسوخت و چون نوبت به هارون رسید ، بمحض اینکه خواست خود را معرفی کند نتوانست ، پایش سوخته و پایین افتاد . پس بهلول گفت : ای هارون ، سئوال و جواب قیامت به

همین طریق است ، آنها که درویش بودند و از تجملات دنیایی بهره ندارند آسوده بگذرند و آنها که پای بند تجملات دنیا باشند ، به مشکلات گرفتار آیند .
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

حمام بهلول

روزی بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد.
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند.
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت. ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند. ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.
حمامی متغیر گردیده پرسیدند:« سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟»
بهلول گفت:«مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.»

 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

شخصي از بهلول پرسيد:

مي تواني بگويي زندگي آدميان مانند چيست ؟

بهلول جواب داد: زندگي مردم مانند نردبان دو طرفه است كه از يك طرفش سن آنها بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي آنها پائين مي آيد .



 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

مسجد بهلول
مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟ گفتند: مسجد می سازیم؛ گفت: برای چه، پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.

بهلول می خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدندو دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول» ناراحت شدند، بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟!

بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند.

چه بسا کارهای بزرگی که از نظر ما بزرگ است ولی در نزد خدا ذره ای نمی ارزد. شاید بسیاری از بناهای عظیم از مساجد و زیارتگاهها، بیمارستانها، مدارس و... چنین سرنوشتی داشته باشد، حسابش با خداست.

منبع: شهید مطهری (رحمت الله علیه) عدل الهی، مجموعه آثار، ج1، ص 303.
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

شرح جهنم

روزی بهلول بالای منبر به شرح و بسط بهشت پرداخته مفصلاً در این باب صحبت کرد، به طوریکه حوصله عده ای از مستمعین سرآمد.
فضولی از مستمعین فریاد زد، ای بهلول : از بهشت گفتی، مقداری هم از جهنم تعریف کن.
بهلول جواب داد: جهنم را احتیاج نیست برای شما شرح دهم، زیرا جهنم را با چشم خواهید دید.!
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

داستان بسیار جالبی است
حتما بخوانید


ملاقات بهلول و شیخ جنیدی



آورده اند که شیخ جنید بغدادي به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او می رفتند شیخ از احوال بهلول پرسید .
مریدان گفتند او مرد دیوانه اي است . شیخ گفت او را طلب کنید و بیاورید که مرا با او کار است .
تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند و شیخ را پیش بهلول بردند .
چون شیخ پیش او رفت دید که خشتی زیر سر نهاد و در مقام حیرت مانده شیخ سلام نمود بهلول جواب او را داد و پرسید کیست ؟
گفت من جنید بغدادي ام


بهلول گفت تو اي ابوالقاسم که مردم را ارشاد می کنی آیا آداب غذا خوردن خود را می دانی ؟
گفت : بسم الله می گویم و از جلوي خود می خورم . لقمه کوچک برمی دارم . به طرف راست می گذارم آهسته می جوم و به لقمه دیگران نظر نمی کنم . در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم .هر لقمه که می خورم الحمد لله می گویم و در اول و آخر دست می شویم .

بهلول برخواست و گفت : تو می خواهی مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز آداب غذا خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت
پس مریدان شیخ گفتند یا شیخ این مرد دیوانه است . جنید گفت : دیوانه اي است که به کار خویشتن هشیار است و سخن راست را از او باید شنید و از عقب بهلول روان شد و گفت مرا با او کار است .

چون بهلول به خرابه اي رسید باز نشست . بهلول باز از او سوال نمود تو که آداب طعام خوردن خود رانمی دانی آیا آداب سخن گفتن خود را می دانی ؟
گفت : سخن به قدر اندازه میگویم و بی موقع و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق خدا را به خدا و رسولش دعوت می نمایم . چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم پس هرچه تعلق به آداب کلام داشت بیان نمود .

بهلول گفت : چه جاي طعام خوردن که سخن گفتن نیز نمی دانی . پس برخواست و به راه خود برفت .
مردیان شیخ گفتند این مرد دیوانه است تو از دیوانه چه توقع داري .

جنید گفت : مرابا او کار است شما نمی دانید . باز به دنبال او رفت تا به بهلول او رسید .
بهلول گفت تو از من چه میخواهی تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی آیا آداب خوابیدن خود را می دانی ؟ گفت آري می دانم . چون از نماز عشا فارغ می شوم داخل جامه خواب می گردم پس آنچه آداب خوابیدن بود که از بزرگان دین رسیده بیان نمود .

بهلول گفت : فهمیدم که آداب خوابیدن هم نمی دانی خواست برخیزد جنید دامنش را گرفت و گفت اي بهلول من نمی دانم تو قربه الی الله مرا بیاموز .

گفت تو ادعاي دانایی می کردي ؟ شیخ گفت : اکنون به نادانی خود معترف شدم .
بهلول گفت :
اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل شام خوردن آن است که لقمه حلال را باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جاي آوري فایده ندارد و سبب تاریکی دل می شود .
و در سخن گفتن باید اول دل پاك باشد و نیت درست باشدو آن سخن گفتن براي رضاي خدا باشد و اگر براي غرضی یا براي امور دنیوي باشد یا بیهوده و هرزه باشد به هر عبارت که بگویی وبال تو باشد پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکتر باشد و در آداب خوابیدن اینها که گفتی فرع است . اصل این است که در دل تو بغض و کینه و حسد مسلمانان نباشد . حب دنیا و مال در دل تو نباشد و در ذکرحق باشی تا به خواب روي .


جنید دست بهلول را بوسید و او را دعا کرد و مریدان که حال او را بدیدند که او را دیوانه می دانستند خود را و عمل خود را فراموش کردند و از سر گرفتند . نتیجه آن است که هر فرد بداند از آموختن آن چیزي که نمی داند ننگ و عار نباید داشت، چنانچه شیخ جنید از بهلول آداب خوردن ، سخن گفتن و خوابیدن را آموخت .
 

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : بهلول دیوانه؟؟؟؟

وجه تشابه
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
بهلول گفت: البته که هست.
مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است، بگو! بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.!
 
بالا