روزي كه خنده حاج همت بند نمي آمد

مجنون الحسین

کاربر فعال
"بازنشسته"
[h=2]روزي كه خنده حاج همت بند نمي آمد[/h]
100806440255.jpg




از دست كريمي ، زير لب غرولند مي كردم كه "اگر مردي خودت برو. فقط بلده دستور بده."

گفته بود بايد موتورها را از روي پل شناور ببرم آن طرف . فكر نمي كرد من با اين سن و سالم ، چطور اين ها را از پل رد كنم ؛ آن هم پل شناور. وقتي روي موتورمي نشستم ، پام به زور به زمين مي رسيد. چه جوري خودم را نگه مي داشتم ؟

ـ چي شده پسرم ؟ بيا ببينم چي مي گي.

كلاه اوركتش روي صورتش سايه انداخته بود. نفهميدم كي است . كفري بودم ، رد شدم و جوري كه بشنود

گفتم :"نمرديم و توي اين برّ و بيابون بابا هم پيداكرديم ."

باز گفت :"وايسا جوون . بيا ببينم چي شده."

چشمت روز بد نبيند. فرماندهمان بود؛ همت . گفتم :" شما از چيزي ناراحت نباشيد، من از چيزي دل خور نيستم . ترا به خدا ببخشيد."

دستم را گرفت و من را كنارش نشاند. من هم براش گفتم چي شده .
كريمي چشم غره اي به من رفت و به دستور حاجي سوار موتور شد و زد به پل ، كه از آن طرف ماشيني آمد و كريمي تعادلش به هم خورد و افتاد توي آب . حالا مگر خنده ي حاجي بند مي آمد؟ من هم كه جولان پيدا كرده بودم ، حالا نخند كي بخند. يك چيزي مي دانستم كه زير بار نمي رفتم.

كريمي ايستاده بود جلوي ما و آب از هفت ستونش مي ريخت . حاجي گفت :"زورت به بچه رسيده بود؟"
ـ نه به خدا، مي خواستم ترسش بريزه.

ـ حالا برو لباست رو عوض كن تا سرما نخوردي . خيلي كارِت داريم.
از جيبش كاغذي در آورد و داد به دستم و گفت :" بيا اين زيارت عاشورا رو بخون ، با هم حال كنيم."

چشمم خيلي ضعيف بود، عينكم همراهم نبود و نمي توانستم اين جوري بخوانم . حس و حالش هم نبود.

گفتم :"حاجي بيا خودت بخون و گريه كن . من هزارتا كار دارم."

وقتي بلند شدم بروم ، حال عجيبي داشت . زيارت را مي خواند و اشك مي ريخت...
 

رفیق امام زمان (عج)

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلام داداش عمار...عالی بود....
سلام ابراهیم جونم...آخ که من چقد دوستت دارم فدات بشم؟؟؟چقد تو بانمکی آخه؟خیلی باحالی حاجی جونم عزیزدلم:xخوب کاری کردی به حاج کریمی دستور دادی که بره ایول...
ولی یادته؟البته که یادته...اون روز کلی با همدیگه خندیدیما...=))بعدشم که این پسره نموند که زیارت عاشورا بخونه...اونوقت به خودت گفتیم حاجی خودت بخون حالشو ببریم
ولی یادت باشه ها اون پسره رفتشا من موندم پیشت و شما زیارت عاشورا
خوندیو منم همراه با تو وقتی میدیدم داری گریه میکنی از دیدن اشک تو منم اشکم دراومد...بعدشم که زیارت تموم شد تو خودت یه روضه ای خوندی و جیگرمو آتیش زدی...حالا
زیارت تموم شده بود ولی مگه گریه ی من بند میومد؟؟؟؟تازه فمیده بودم
توی کربلا چی شده!!! بعدم که من جوگیر شدم و عین خودت روضه هایی که یادم داده بودیو خوندم...ولی حاجی کیف کردی خداییش؟؟؟کیف کردی چه جوری اشکتو درآوردم؟؟؟
دیگه دست پرورده ی خودتم دیگه...بایدم اینطور باشه...خخخخخخ:x
من اینو خوندم{ز علی چهرتو پنهون میکنی//تو منو بی سر و سامون میکنی//کدوم زنی زشوهرش رو میگیره؟؟//کدوم جوونی دست به پهلو میگیره؟؟//راه که میره دستو به زانو میگیره؟؟//
یار نیمـــــــــه جونه من...یا زهرا یا زهرا یا زهرا:x
خلاصه حاجی جون یادت بخیر...توی جبهه با همدیگه چقد شلوغ میکردیم؟؟؟صدای خنده ی ما دوتا همه جا میپیچید...به شما که زور بقیه ی فرمانده ها نمیرسید واسه همینم میومدن به من گیر میدادن...
منم که با جنبه...اصن واسم مهم نبود و ناراحت نمیشدم چون خودت یادم داده بودی با احترام جوابشونو بدم و کم نیارم جلوشون...و کارت کارساز بود=d>
قربونت بشم مرسی واسه همه چی عزیزدلم...عزیزم همه ی جوونا رو دعا کن
که خوشبخت و سعادتمند بشن...و خواهش میکنم ازت واسه منم دعا کن که به زودی....بعله خودت که گرفتی چی میگم دیگه ...ایول منم منظورم همون بود ...ولی توضیح نمیدم اینجا خخخ:x
واسه منم دعا کن خوشبخت بشم...ینی واسه همه و همه بچه های انجمن خودمون و یاهو:53:

 

ajmn555

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
اسم این آقای کریمی چی بود؟
 
بالا