بالاخره شریعتی کدوم طرفی بود؟

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
با سلام به همه دوستان عزیز

عنوان رو اونطور نوشتم،چون بعضی ها هنوز نمیدونند که دکتر شریعتی رو به عنوان یک متفکر جامعه شناس بشناسند یا به عنوان یک دین شناس یا .....
برا همین در این نوشتار یک سوال مطرح میکنیم به همراه جواب......

افكاركلى دكترعلي شريعتي در مورد مسائل اسلامى چيست؟


 
آخرین ویرایش:

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
پاسخ : درباره مسائلى كه پيرامون دكتر شريعتى مطرح كرده‏ايد، توجه به چند نكته لازم است:
مرحوم شريعتى از شخصيت‏هايى است كه رويکردهاى كاملاً متفاوتى در برابر آن رخ نموده است:
الف) رويكرد افراطى:

در اين گرايش از او چهره‏اى بسيار اغراق آلود ساخته شده و در جايگاه اسلام‏شناسى بديل‏ناپذير و بى‏همتا نشانده شده است.
ب ) رويكرد تفريطى:

در اين نگاه نيز از او تصوير مردى ارائه شده است كه اساساً از دايره دين و اسلام خارج گشته و در اسفل السافلين منزل گزيده است. به نظر ما هر دو رويكرد ره به ناكجا آباد مى‏برد و قضاوت درست پيرامون شريعتى ظرافت و دقت و جامعيت بالايى هم نسبت به خود او و هم نسبت به مبادى دينى مى‏طلبد. اين نكته را نيز بايد اذعان نمود كه علت هر دو قضاوت فوق را در گفته‏ها و نوشته‏هاى خود دكتر شريعتى مى‏توان يافت، زيرا:
الف) برعكس شخصيت‏هايى چون استاد مطهرى كه پس از پختگى و كمال و جامعيت يافتن به گفتار و نوشتار و حركت‏هاى اجتماعى روى‏آورد؛ شريعتى زمانى زبان گشود و قلم به دست گرفت و در سطح جامعه مطرح گرديد كه هنوز نيازمندى علمى بسيارى در حوزه دين و دين‏شناسى داشت. از همين‏رو گاه گرفتار اشتباهات بزرگى مى‏شد و پس از تذكر عالمان و دوستان دانشمندش به تصحيح برخى از مواضع پيشين خود مى‏پرداخت. لذا در مجموعه آنچه از شريعتى باقى مانده است سخنان كاملاً متفاوتى ديده مى‏شود. اين مسأله برخى را به طرفدارى جدى از او مى‏كشاند و برخى را به مخالفت جدى و حتى طرفداران او را نيز به گروه‏هاى متفاوت تقسيم مى‏كند، زيرا هر گروه بخشى از مواضع او را توجه و ملاك داورى قرار مى‏دهند.
.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
ب ) شريعتى داراى امتيازاتى بود و گرفتار نقايصى از جمله:
1- داراى شور و نشاط و صاحب زبانى بسيار حماسى و موج آفرين بود. زبان دل‏پذير او همچون مته آرتزين صخره سنگ قلب‏هاى جامعه را مى‏شكافت و از آن سيلى فروشان پديد مى‏آورد. اين پديده باعث مى‏شد كه نسل پرشور و انقلابى شتابان به سوى او گراييده و آرمان خود را در او بجويند. در مقابل، نقص او اين بود كه نسبت به اسلام و علوم دينى از آگاهى ژرف و عميقى برخوردار نبود. او گرچه تابلوى زيبايى از اسلام ارائه كرده است، ولى در اين نگارش هنرى بسيارى از زيبايى‏هاى حقيقى دين محو گرديده و بدلى از انديشه‏هاى غير دينى در لباس دين درخشندگى يافته است.
2- امتياز ديگر او اين بود كه فردى پر احساس و داراى درد و دركى اجتماعى و گرايشات اسلامى بود. در مقابل نقص و اشتباه بزرگ و اساسى او اين بود كه سخت تحت تأثير انديشه‏هاى مكاتب عصر خود مانند تفكرات ماركسيستى و اگزيستانسياليستى بود. اين مسأله انديشه دينى او را دستخوش التقاط مى‏نمود. البته او در مواردى به نقد ماركسيسم نيز مى‏پرداخت، ليكن نفوذ انديشه‏هاى ماركسيستى در ذهن او چنان بود كه ماركسيسم را با همان ادبيات ماركسيستى و تحت تأثير همان نگرش‏ها مورد نقد و چالش قرار مى‏داد و از همانى سر در مى‏آورد كه از آن مى‏گريخت. تصويرى كه شريعتى از اسلام ارائه كرده است در موارد زيادى آلوده به اينگونه افكار است.
3- ديگر امتياز مهم او اين است كه برخلاف ديگر روشنفكران، كه مى‏كوشند دين را از صحنه جامعه بيرون رانده و ميدان را براى سكولاريسم(Secularism) خالى كنند و دين را به رابطه فردى بين بنده و خدا تقليل دهند، شريعتى دين را در متن جامعه مى‏خواست و از دين در حاشيه و بى‏مسؤوليت سخت گريزان و متنفر بود. ليكن در اين باره نيز گاه گرفتار تك ساحت‏گرايى(Monism) شده و نسبت به مسائل ماورائى و مبدأ و معاد و... بى‏مهرى نشان مى‏داد. تا آنجا كه عالمان بزرگى كه در اين زمينه‏ها به هدايت جامعه و نشر تعاليم اخروى دين پرداخته‏اند را گرفتار طعن و تمسخر مى‏ساخت. طرفداران و دوست‏داران شريعتى نيز به دو گروه عمده تقسيم گرديدند: 1- كسانى كه از شريعتى شور و شتاب و خيزش گرفتند و شريعتى در آنان نقش شتابگرى پرتوان ايفا نمود اما در پرتو هدايت‏گرى‏هاى دقيق و عالمانه شهيد مطهرى به بينش ژرف دست يافته و لاجرم بنيادهاى عقيدتى خود را بر انديشه شريعتى استوار نساختند، هر چند از سخنان خوب و قابل پذيرش او به گرمى استقبال كردند. اين گروه با انديشه مطهرى در عصر تاريكى‏هاى حكومت جهل و ظلم و پستى در ظلمت شب فائق آمده و راه يافتندو با موتور شريعتى به حركت خود شتاب و سرعت بخشيدند. البته اينها همه قبل از نفوذ گسترده حركت حضرت امام‏بود كه همه را تحت‏الشعاع قرار داده و منبع نور و انرژى‏و گرما و حركت و جنبشى سهمگين در ميان تمام سطوح و طبقات اجتماعى شد. 2- گروهى كه همه چيز خود را از شريعتى مى‏خواستند. اين گروه به راستى در نيافتند كه هر چند مى‏توانند از شور و حماسه شريعتى و دانش اجتماعى او بهره گيرند، ليكن به اشتباه او را يك اسلام شناس تلقى كردند، در حالى كه بين آگاهى‏هاى اسلامى شريعتى و يك اسلام‏شناسى متين و ژرف و راستين فاصله بسيارى وجود داشت. در واقع بعد ممتاز شخصيت شريعتى آنان را گرفتار مغالطه جزء و كل نمود و با ديدن آن امتيازات پنداشتند كه همه چيز در انديشه و افكار او نهفته است. ديرى نپاييد كه اين گروه‏ها گرفتار انحرافات بزرگى شدند تا آنجا كه از ديالكتيك توحيدى دم زده و به اسلام ماركسيستى روى آوردند. آرا و انديشه‏هاى دكتر سروش در يك نامه قابل ذكر و بررسى نيست؛ ليكن به ناچار به طور گذرا برخى از انديشه‏هاى ايشان را برمى‏شماريم:
ادامه در پست بعد.........
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
1- در باب معرفت شناسى دينى، ايشان قائل به نسبيت معرفت و تهى بودن نصوص دينى از معنا (صامت بودن شريعت) مى‏باشند. اين ديدگاه، موجب تشكيك در كل معارف دينى و بى‏اعتبارى آنها و عدم امكان دسترسى به مقصود شارع در همه زمينه‏ها مى‏شود.
2- در باب قلمرو دين، ايشان معتقدند، دين اساساً داراى برنامه‏اى جهت تنظيم امور دنيوى بشر نيست و از اقتصاد، سياست و مديريت و تعاليمى در اين زمينه تهى است و اين امور را بايد به سبك سكولاريستى اداره كرد.
3- در باب معارف و عقايد دينى، ايشان مى‏گويند كه دين فاقد محتواى هستى شناختى است و اساساً جوهر دين، راز افكنى و حيرت‏زايى است، نه راز زدايى و آگاهى‏بخشى.
4- از نظر صدق و حقانيت دين، ايشان قائل به حقانيت اديان در عرض يكديگر مى‏باشند. بنابراين شيعه و سنى و يا مسيحى و مسلمان بودن فرقى ندارد (پلوراليسم دينى).
5- در باب روش‏شناسى قلمرو دين، ايشان معتقدند كه نبايد قلمرو دين را از متن دين و با معيارهاى دينى جست و جو كرد؛ بلكه منحصراً بايد از بيرون دين و با ملاك‏هاى برون دينى قضاوت كرد.
6- در فلسفه علوم اجتماعى، ايشان معتقدند كه دين در مقام داورى، هيچ نسبتى با علوم انسانى و اجتماعى ندارد. هر يك از مسايل ياد شده و نيز ديگر آراى ايشان، نيازمند مباحث بسيارى است و اشكالات بسيارى بر آنها وارد مى‏باشد. اساساً همه اين آرا، برگرفته از گرايش ويژه‏اى در باب معرفت‏شناسى و دين‏شناسى غرب است و ده‏ها سال است كه اين آرا در خود جهان غرب مورد نقد و چالش قرار گرفته است. انديشمندان مسلمان نيز در رابطه با اين مسائل، نگاشته‏هاى زيادى به يادگار گذاشته‏اند.
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
1- مجله معرفت،مؤسسه پژوهشى امام خمينى (شماره‏هاى مختلف).
2- كتاب نقد،موسسه فرهنگى انديشه معاصر (شماره 1 -6).
3- بولتن انديشه،نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها (شماره 1 - 12).
4- شريعت در آينه معرفت،آيت اللَّه جوادى آملى.
5- معرفت دينى،صادق لاريجانى.
6- قبض و بسط در قبض و بسطى ديگر،صادق لاريجانى
7- مجله وارش،شماره 3.
8- تحول فهم دين،احمد واعظى.
9- جستارى در قبض و بسط شريعت
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
لازمه عرض کنم خدمت شما برادر بزرگوار................

نظر یا نوشته شما که فکرکنم کپی کرده باشه برای من محترمه چون به هرحال در دموکراسی اسلامی هرانسانی دارای رأی و نظره..............و این حق رو داره که ابراز عقیده کنه......

هرکسی برداشتی به موضوعی داره....نگرش من نسبت به دکتر شریعتی با نگرش یه فرد دیگه متفاوته.......این تفاوت یه قانونه.........

برداشت شخصی من از حرفهای دکتر ...باعث شده که نگرشم و ذهنم به دینم مترقی تر از قبل بشه...............که حتما میبایست با علم تطبیق حقانیتش ثابت بشه..........

اسلامی که دکترشریعتی به من معرفی کرده...جرقه ای بود بر دین ناب محمدی(ص) ..............حالا کاری زندگی شخصی ایشون ندارم......ملاک من حرفهاشونه که از عقایدشون بوجود می اومد................
اسلامی که شریعتی معرفی میکنه....اسلام دموکراسی مبنتی بر رعایت قوانین الهیه......
نه اسلامی که بر پایه شعار و حرف باشه........
ما بناید توجهی به زندگی شخصی شریعتی داشته باشیم......باید به حرفی که از روی منطق صحیح میزنه فکر کنیم.... ببینیم که درسته یا غلطه................

متاسفانه تعصبات کورکورانه این مشکلات رو بوجود آورده...............که ان شالله با ظهور منجی دوازدهم این موانع برطرف میشه....و عدالت واقعی اجرا میشه.......




سخنان دکتر چمران بر مزار دکتر شریعتی

ای علی! من آمده ام كه بر حال زار خود گریه كنم، زیرا تو بزرگتر از آنی كه به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی.
...خوش داشتم که وجود غم آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نِیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیرْ صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوز و گداز دلم را تسکین بخشی. میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینه ها و حقه ها و تهمتها و دسیسه بازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
سلام بر عرفان عزیز

بنده دکتر را نفی نکردم......

مطالب بالا جدا شده از قسمتهایی از متنهای مختلف هست...

در این مطلب دو نظریه به صورت افراط و تفریط بیان شده است.....و کسی هم نگفته که که دکتر بد بوده و اصلا یک مسلمان نباید نسبت به مسلمان دیگر نظر سوئی داشته باشه....

در مورد دکتر حرفها و نقلها زیاده و اونی که نزدیک به انصاف باشه رو باید قبول کرد.....در اینکه دکتر قلمی داشته و مطالبی گفته که کار هر کسی نبوده و لی بهر حال مسائلی هم وجود داشته که نمیشه اونها رو شخصی دونست....وقتی در

مورد دین چنان حرفهاش در شما اثر میکنه که دیدگاهتون عوض میشه خب باید هم کسی که این جایگاه رو پیدا کرده که قلم و بیانش در جانها نفوذ داره،باید اشتباهاتش هم شناخته بشه...

مطالب بالا رو بدقت بخونید و اگر نظر مقام معظم رهبری رو هم در مورد ایشون که هم اثبات حرف شما و هم بنده است میتونم در این پست قرار بدم تا ملاحظه کنید....
 

!Erf@n!

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
کاملا درسته........محبت میکنید نظر رهبری رو هم بذاری عزیز.............
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
این مصاحبه به علت طولانی بودن در دو یا سه پست مطرح میشه. به گزارش جهان نیوز، حضرت آيتالله خامنهاي، در پنجمين سال درگذشت علي شريعتي، در مصاحبه با روزنامه كيهان به بررسي آرا و انديشههاي شريعتي و ابعاد شخصيتي وي پرداختند. اين مصاحبه در 30 خرداد 1360 انجام شده است.
* با توجه به اينكه شما با دكتر شريعتي سابقه صميميت دوستي داشتيد و با او از نزديك آشنا بوديد، آيا تمايل داريد درمورد چهره و شخصيت او با ما مصاحبه كنيد؟

ـ بله من حرفي ندارم كه درباره شخصيت شريعتي و معرفي شخصي از جوانب اين انساني كه براي مدتهاي مديدي مركز و محور گفتوگوها و قالوقيلهاي زيادي بوده، آشناييهاي خودم را تا حدودي كه در اين فرصت ميگنجد، بيان كنم. به نظر من شريعتي بهخلاف آنچه كه همگان تصور ميكنند، چهرهاي همچنان مظلوم است و اين بهدليل طرفداران و مخالفان اوست؛ يعني از شگفتيهاي زمان و شايد از شگفتيهاي شريعتي اين است كه هم طرفداران و هم مخالفانش نوعي همدستي با هم كردهاند تا اين انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و اين ظلمي به اوست. مخالفان او به اشتباهات دكتر شريعتي تمسّك ميكنند و اين موجب ميشود كه نقاط مثبتي كه در او بود را نبينند.

بيگمان شريعتي اشتباهاتي داشت و من هرگز ادعا نميكنم كه اين اشتباهات كوچك بود؛ اما ادعا ميكنم كه در كنار آنچه ما اشتباهات شريعتي ميتوانيم نام گذاريم، چهره شريعتي از برجستگيها و زيباييهايي هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگيهايش را نبينيم. من فراموش نميكنم كه در اوج مبارزات كه ميتوان گفت كه مراحل پاياني قال و قيلهاي مربوط به شريعتي محسوب ميشد، امام ضمن صحبتي بدون اينكه نام از كسي ببرند، اشارهاي كردند به وضع شريعتي و مخالفتهايي كه در اطراف او هست. نوار اين سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات مؤثر بود. در آنجا امام بدون اينكه اسم شريعتي را بياورند، اينجور بيان كرده بودند: (چيزي نزديك به اين مضمون) بهخاطر چهار تا اشتباه در كتابهايش بكوبيم، اين صحيح نيست. اين دقيقاً نشان ميداد موضع درست را مقابل هر شخصيتي و نه تنها شخصيت دكتر شريعتي، ممكن بود او اشتباهاتي بعضاً در مسائل اصولي و بنياني تفكر اسلامي داشته باشد؛ مثل توحيد، يا نبوت يا مسائل ديگر؛ اما اين نبايد موجب ميشد كه ما شريعتي را با همين نقاط منفي فقط بشناسيم.

در او محسّنات فراواني هم وجود داشت كه البته مجال نيست كه الآن من اين محسّنات را بگويم، براي اينكه در دو مصاحبه ديگر درباره برجستگيهاي دكتر مطالبي گفتهام. اين درباره مخالفان. اما ظلم طرفداران شريعتي به او كمتر از ظلم مخالفانش نبود، بلكه حتي كوبندهتر و شديدتر هم بود. طرفداران او بهجاي اينكه نقاط مثبت شريعتي را مطرح كنند و آنها را تبيين كنند، در مقابل مخالفان صفآراييهايي كردند و در اظهاراتي نسبت به شريعتي، سعي كردند او را يك موجود مطلق جلوه دهند. سعي كردند حتي كوچكترين اشتباهاتي را از او نپذيرند.

يعني سعي كردند اختلافي را كه با روحانيون يا با متفكران بنياني و فلسفي اسلام دارند، در پوشش حمايت و دفاع از شريعتي بيان كنند. در حقيقت شريعتي را سنگري كردند براي كوبيدن روحانيت يا كلا متفكران انديشه بنياني و فلسفي اسلام. خود اين منش و موضع گيري كافي است كه عكسالعملها را مقابل شريعتي تندتر و شديدتر و مخالفان او را در مخالفت حريصتر كند. بنابراين، من امروز ميبينم كساني كه به نام شريعتي و بهعنوان دفاع از او درباره شريعتي حرف ميزنند، كمك ميكنند تا شريعتي را هرچه بيشتر منزوي كنند. متأسفانه به نام رساندن انديشههاي او يا به نام نشر آثار او يا به عنوان پيگيري خط و راه او ،فجايعي در كشور صورت ميگيرد.

فراموش نكردهايم كه يك مشت قاتل و تروريست به نام «فرقانها» خودشان را دنبالهروي خط شريعتي ميدانستند. آيا شريعتي بهراستي كسي بود كه طرفدار ترور شخصيتي مثل شهيد مطهري باشد؟ او كه خودش را همواره علاقهمند به مرحوم مطهري و بلكه مريد او معرفي ميكرد. من خودم از او اين مطلب را شنيدهام. در يك سطح ديگر، كساني كه امروز در جنبههاي سياسي و مقابل يك قشري يا جرياني قرار گرفتهاند، خودشان را به شريعتي منتسب ميكنند از آن جمله هستند بعضي افراد خانواده شريعتي. اينها در حقيقت از نام و از عنوان و از آبروي قيمتي شريعتي دارند سوءاستفاده ميكنند براي مقاصد سياسي و اين طرفداري و جانبداري است كه يقيناً ضربهاش به شخصيت شريعتي كمتر از ضربه مخالفان شريعتي نيست. مخالفان را ميشود با تبيين و توضيح روشن كرد.

ميشود با بيان برجستگيهاي شريعتي، آنها را متقاعد كرد و اگر در ميان مخالفان معاندي وجود دارد او را منزوي كرد. اما اينگونه موافقان را به هيچ وسيلهاي نميشود از جان شريعتي و از سر شريعتي دور كرد؛ بنابراين من معتقدم چهره شريعتي در ميان اين موافقان و اين مخالفان چهره مظلومي است و اگر من بتوانم در اين باره يك رفع ظلمي بكنم، به مقتضاي دوستي و برادري ديريني كه با او داشتم، حتما ابايي ندارم.

* عدهاي معتقدند كه معمولا شخصيتها از دور يا پس از مرگ مبالغه آميز و افسانهاي جلوه ميكنند. آيا به نظر شما درمورد شريعتي نيز ميتوان اين نظر را صادق دانست و آيا چهره او نيز دستخوش چنين آفتي شده است؟

ـ البته من تصديق ميكنم كه بخشي از شخصيت شريعتي مبالغهآميز و افسانهآميز جلوه ميكند درميان قشري از مردم، اما متقابلاً بخشهاي ناشناختهاي از شخصيت شريعتي هم وجود دارد. شريعتي را ممكن است به عنوان يك فيلسوف، يك متفكر بزرگ، يك بنيانگذار جريان انديشه مترقي اسلام، معرفي كنند. اينها همانطور كه اشاره كرديد، افسانهآميز و مبالغهآميز است و چنين تعبيراتي در خصوص مرحوم دكتر شريعتي صدق نميكند.

اما متقابلاً شريعتي يك چهره پرسوز پيگير براي حاكميت اسلام بود، از جمله منادياني بود كه از طرح اسلام به صورت يك ذهنيت و غفلت از طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي و قاعده نظام اجتماع رنج ميبرد و كوشش ميكرد تا اسلام را بهعنوان يك تفكر زندگي ساز و يك نظام اجتماعي و يك ايدئولوژي راهگشاي زندگي مطرح كند. اين بعد از شخصيت شريعتي آنچنان كه بايد و شايد شناخته نشده است و روي اين بخش وجود او تكيه نميشود. ميبينيد كه اگر از يك بعد از سوي قشري از مردم شريعتي چهرهاش مبالغهآميز جلوه ميكند، باز بخش ديگري از شخصيت او و گوشه ديگري از چهره او حتي ناشناخته و تاريك باقي مانده است.

بنابراين ميتوانم در پاسخ شما بگويم: بله، به صورت مشروط در مورد شريعتي هم اين بيماري وجود داشته است؛ اما نه به صورت كامل و قسمتهايي از شخصيت او آنچنان كه بايد هم حتي شناخته نشده است.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
نقش دكتر شريعتي در آغازگريها چه بود؟ آيا او را ميتوان در اين مورد با اقبال و سيدجمال مقايسه كرد؟
ـ البته شريعتي يك آغازگر بود. در اين شك نبايد كرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جديد نسل بود. قبل از او بسياري بودند كه انديشه مترقي اسلام را آنچنان كه او فهميده بود فهميده بودند. بودند كساني اما هيچكدام اين موفقيت را پيدا نكردند كه آنچه را فهميده بودند، در قالب واژهها و تعبيراتي كه براي نسل امروز ما يا بهتر بگويم نسل آن روز شريعتي، نسلي كه مخاطبين شريعتي را تشكيل ميداد، گيرايي داشته باشد مطرح كنند. موفق نشده بودند به زبان آنها اين حقايق را بيان كنند و جوري كه براي آنها قابل فهم باشد اين مسايل را بگويند.

شريعتي آغازگر طرح جديدترين مسائل كشف شده اسلام مترقي بود بهصورتيكه براي آن نسل پاسخ دادن به سؤالها و روشن كردن نقاط، مبهم و تاريك بود اما اينكه او را با سيدجمال يا با اقبال مقايسه كنيم، نه. اگر كسي چنين مقايسهاي بكند، ناشي از اين است كه اقبال و سيدجمال را بهدرستي نشناخته است. اتفاقاً در يكي از جلسات يادبود مرحوم دكتر، شايد چهلم او بود در مشهد سخنراني كرد و او را حتي از سيدجمال و از كواكبي و از اقبال و اينها هم برتر خواند؛ بلكه با آنها غيرقابل مقايسه هم دانست.

همانوقت هم اين اعتراض در ذهن كساني كه شريعتي را بهدرستي ميشناختند پديد آمد؛ زيرا تعريف از شريعتي به معناي اين نيست كه ما پيشروان انديشه مترقي اسلام را تحقير كنيم. سيدجمال كسي بود كه براي اولين بار بازگشت به اسلام را مطرح كرد، كسي بود كه مسأله حاكميت را و خيزش و بعثت جديد اسلام را اولينبار در فضاي عالم بهوجود آورد.

كاري كه سيدجمال كرد سه جريان بهوجود آورد در دنيا: يك جريان، جريان انديشه مترقي در هند كه بيشترين جريانهاي مترقي اسلام است. جريان ديگر، آن جريان انديشه مترقي در مصر بود كه آن هم بهوسيله سيدجمال بهوجود آمد و شما ميدانيد جريان مترقي در مصر، منشأ پيدايش جنبشهاي عظيم آزاديخواهانه در آفريقا شد. نه فقط مصر را بهسطحي از بينش نوين اسلام رساند، بلكه نهضتهاي مراكش و الجزاير، كلاً شمال آفريقا، ريزهخوار خوان حركت سيدجمال بوده است. يك چنين حركت عظيمي را سيدجمال در مصر بهوجود آورد و كلاً خاورميانه. و جريان سوم، جريان روشنفكري در ايران بود. اين سه جريان فكري اسلامي را سيدجمال در سطح جهان اسلام بهوجود آورد.

او مطرحكننده، بهوجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاكميت اسلام و نظام اسلام است. اين را نميشود دستكم گرفت و سيدجمال را نميشود با كس ديگري مقايسه كرد. در عالم مبارزات سياسي، او اولين كسي است كه سلطه استعماري را براي مردم مسلمان آن زمان معنا كرد، قبل از سيدجمال چيزي به نام سلطه استعماري براي مردم مسلمان حتي شناخته شده نبود.

او كسي بود كه در ايران، در مصر، در تركيه، در هند، در اروپا كلا در خاورميانه در آسيا و در آفريقا سلطه سياسي مغرب زمين را مطرح و معنا كرد و مردم را به اين فكر انداخت كه چنين واقعيتي وجود دارد و شما ميدانيد آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در اين منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سيدجمال اولين كسي بود كه آن را شناساند.

اينها را نميشود دستكم گرفت. مبارزات سياسي سيدجمال چيزي است كه قابل مقايسه با هيچيك از مبارزات سياسي افرادي كه حول و حوش كار سيدجمال حركت كردند نيست. البته در زمان كنوني جنبش امام خميني (ره) از نظر ما با اينكه دنباله حركت سيدجمال است، اما بهمراتب جست بالاتري از حركت سيدجمال دارد. در اين ترديدي نيست؛ اما حركت فكري و روشنفكري و سياسي تبليغي دكتر شريعتي را به هيچوجه نميتوان حتي مقايسه كرد با حركت سيدجمال. و اما اقبال، اقبال نيز آغازگر دو جريان بود.

يك جريان، جريان رهايي از فرهنگ غربي و بازگشت به فرهنگ خودي اسلامي و بهتر بگويم، فرهنگ خود شرقي. و اين همان چيزي است كه بعدها به صورت تعابيري از قبيل غربزدگي و امثال آن در ايران مطرح شده است. شما ميدانيد آن چيزي كه دكتر شريعتي بهصورت بازگشت به خويشتن مطرح ميكند، كه اين يكي از عمدهترين مسائلي است كه او ميگويد، اين است كه در سال 1930 (بلكه قبل از 30، 25 ـ 1920) بهوسيله اقبال در هندوستان مطرح شد، يعني كتابهاي اقبال، شعرهاي فارسي اقبال كه همهاش مربوط به بازگشت به خود اسلامي و من اسلامي و من شرقي، اين را در ضمن هزارها بيت شعر، اقبال لاهوري در مثلاً چهل سال قبل از اينكه دكتر شريعتي امثال اين را بيان كنند، بيان كرده و ملتي را با اين شعرها بهوجود آورده و آن ملت پاكستان است؛ يعني يك منطقه جغرافيايي بهوجود آورده است.

اين يك كار بوده كه اقبال آغازگر آن بود و اين كار بسيار عظيمي است. كار دوم اقبال همين مسأله ايجاد يك قطعه جغرافيايي به نام اسلام است و يك ملت به نام اسلام و تشكيل دولت پاكستان است. اول كسي كه مسأله كشوري به نام پاكستان و ملتي در ميان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح كرد اقبال بود. من به وضعيت كنوني پاكستان و سرنوشتي كه بعد از اقبال، يعني بعد از رهبران و بنيانگذاران پاكستان كلاً بهوجود آمد، كاري ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگيهاي استعمارياش كاري ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بيان اقبال در اين مورد كار دارم.

اين يك حركت جديد بود. يعني او ثابت كرد كه مسلمانها به معناي واقعي واژه ملت، يك ملت هستند در شبه قاره كه اين مسأله را مي توانيد در بيانات اقبال، مكاتبات اقبال، كه من يك بخش از آنها را در اين كتاب مسلمانان در نهضت آزادي هند آوردهام، ملاحظه كنيد كه اقبال آغازگر چنين انديشهاي بود. و ميدانيد اين چقدر اهميت دارد، چقدر بزرگ است. اين را نبايد دستكم گرفت. البته دكتر شريعتي را هيچوقت كوچك نميشماريم؛ اما نميتوانيم دكتر را مقايسه كنيم با اينگونه چهرهها و اينگونه شخصيتها و به همين دليل هم بود كه دكتر شريعتي خودش را «كوچه كبدال» اينها ميدانست.

مريد واقعي و شاگرد از دور اقبال ميدانست و شما نگاه كنيد سخنرانيهاي دكتر در مورد اقبال كه چند سخنراني بود كه يكجا چاپ شده است بهنام «اقبال» و ببينيد چطوري عاشقانه و مريدانه درباره اقبال حرف ميزند. كسي كه از زبان دكتر آن حرفها را ميشنود. برايش روشن ميشود كه اينگونه مقايسهها درست نيست.
 

montazer

ناظر کل
پرسنل مدیریت
"ناظر کل"
نقش دكتر شريعتي در آغازگريها چه بود؟ آيا او را ميتوان در اين مورد با اقبال و سيدجمال مقايسه كرد؟
ـ البته شريعتي يك آغازگر بود. در اين شك نبايد كرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جديد نسل بود. قبل از او بسياري بودند كه انديشه مترقي اسلام را آنچنان كه او فهميده بود فهميده بودند. بودند كساني اما هيچكدام اين موفقيت را پيدا نكردند كه آنچه را فهميده بودند، در قالب واژهها و تعبيراتي كه براي نسل امروز ما يا بهتر بگويم نسل آن روز شريعتي، نسلي كه مخاطبين شريعتي را تشكيل ميداد، گيرايي داشته باشد مطرح كنند. موفق نشده بودند به زبان آنها اين حقايق را بيان كنند و جوري كه براي آنها قابل فهم باشد اين مسايل را بگويند.

شريعتي آغازگر طرح جديدترين مسائل كشف شده اسلام مترقي بود بهصورتيكه براي آن نسل پاسخ دادن به سؤالها و روشن كردن نقاط، مبهم و تاريك بود اما اينكه او را با سيدجمال يا با اقبال مقايسه كنيم، نه. اگر كسي چنين مقايسهاي بكند، ناشي از اين است كه اقبال و سيدجمال را بهدرستي نشناخته است. اتفاقاً در يكي از جلسات يادبود مرحوم دكتر، شايد چهلم او بود در مشهد سخنراني كرد و او را حتي از سيدجمال و از كواكبي و از اقبال و اينها هم برتر خواند؛ بلكه با آنها غيرقابل مقايسه هم دانست.

همانوقت هم اين اعتراض در ذهن كساني كه شريعتي را بهدرستي ميشناختند پديد آمد؛ زيرا تعريف از شريعتي به معناي اين نيست كه ما پيشروان انديشه مترقي اسلام را تحقير كنيم. سيدجمال كسي بود كه براي اولين بار بازگشت به اسلام را مطرح كرد، كسي بود كه مسأله حاكميت را و خيزش و بعثت جديد اسلام را اولينبار در فضاي عالم بهوجود آورد.

كاري كه سيدجمال كرد سه جريان بهوجود آورد در دنيا: يك جريان، جريان انديشه مترقي در هند كه بيشترين جريانهاي مترقي اسلام است. جريان ديگر، آن جريان انديشه مترقي در مصر بود كه آن هم بهوسيله سيدجمال بهوجود آمد و شما ميدانيد جريان مترقي در مصر، منشأ پيدايش جنبشهاي عظيم آزاديخواهانه در آفريقا شد. نه فقط مصر را بهسطحي از بينش نوين اسلام رساند، بلكه نهضتهاي مراكش و الجزاير، كلاً شمال آفريقا، ريزهخوار خوان حركت سيدجمال بوده است. يك چنين حركت عظيمي را سيدجمال در مصر بهوجود آورد و كلاً خاورميانه. و جريان سوم، جريان روشنفكري در ايران بود. اين سه جريان فكري اسلامي را سيدجمال در سطح جهان اسلام بهوجود آورد.

او مطرحكننده، بهوجود آورنده و آغازگر بازگشت به حاكميت اسلام و نظام اسلام است. اين را نميشود دستكم گرفت و سيدجمال را نميشود با كس ديگري مقايسه كرد. در عالم مبارزات سياسي، او اولين كسي است كه سلطه استعماري را براي مردم مسلمان آن زمان معنا كرد، قبل از سيدجمال چيزي به نام سلطه استعماري براي مردم مسلمان حتي شناخته شده نبود.

او كسي بود كه در ايران، در مصر، در تركيه، در هند، در اروپا كلا در خاورميانه در آسيا و در آفريقا سلطه سياسي مغرب زمين را مطرح و معنا كرد و مردم را به اين فكر انداخت كه چنين واقعيتي وجود دارد و شما ميدانيد آن زمان، آغاز عمر استعمار بود چون استعمار در اول نشرش در اين منطقه اصلاً شناخته شده نبود و سيدجمال اولين كسي بود كه آن را شناساند.

اينها را نميشود دستكم گرفت. مبارزات سياسي سيدجمال چيزي است كه قابل مقايسه با هيچيك از مبارزات سياسي افرادي كه حول و حوش كار سيدجمال حركت كردند نيست. البته در زمان كنوني جنبش امام خميني (ره) از نظر ما با اينكه دنباله حركت سيدجمال است، اما بهمراتب جست بالاتري از حركت سيدجمال دارد. در اين ترديدي نيست؛ اما حركت فكري و روشنفكري و سياسي تبليغي دكتر شريعتي را به هيچوجه نميتوان حتي مقايسه كرد با حركت سيدجمال. و اما اقبال، اقبال نيز آغازگر دو جريان بود.

يك جريان، جريان رهايي از فرهنگ غربي و بازگشت به فرهنگ خودي اسلامي و بهتر بگويم، فرهنگ خود شرقي. و اين همان چيزي است كه بعدها به صورت تعابيري از قبيل غربزدگي و امثال آن در ايران مطرح شده است. شما ميدانيد آن چيزي كه دكتر شريعتي بهصورت بازگشت به خويشتن مطرح ميكند، كه اين يكي از عمدهترين مسائلي است كه او ميگويد، اين است كه در سال 1930 (بلكه قبل از 30، 25 ـ 1920) بهوسيله اقبال در هندوستان مطرح شد، يعني كتابهاي اقبال، شعرهاي فارسي اقبال كه همهاش مربوط به بازگشت به خود اسلامي و من اسلامي و من شرقي، اين را در ضمن هزارها بيت شعر، اقبال لاهوري در مثلاً چهل سال قبل از اينكه دكتر شريعتي امثال اين را بيان كنند، بيان كرده و ملتي را با اين شعرها بهوجود آورده و آن ملت پاكستان است؛ يعني يك منطقه جغرافيايي بهوجود آورده است.

اين يك كار بوده كه اقبال آغازگر آن بود و اين كار بسيار عظيمي است. كار دوم اقبال همين مسأله ايجاد يك قطعه جغرافيايي به نام اسلام است و يك ملت به نام اسلام و تشكيل دولت پاكستان است. اول كسي كه مسأله كشوري به نام پاكستان و ملتي در ميان شبه قاره به نام ملت مسلمان را مطرح كرد اقبال بود. من به وضعيت كنوني پاكستان و سرنوشتي كه بعد از اقبال، يعني بعد از رهبران و بنيانگذاران پاكستان كلاً بهوجود آمد، كاري ندارم، به جذب شدنش به استعمار و وابستگيهاي استعمارياش كاري ندارم؛ اما به مجاهدات اقبال و فلسفه و بيان اقبال در اين مورد كار دارم.

اين يك حركت جديد بود. يعني او ثابت كرد كه مسلمانها به معناي واقعي واژه ملت، يك ملت هستند در شبه قاره كه اين مسأله را مي توانيد در بيانات اقبال، مكاتبات اقبال، كه من يك بخش از آنها را در اين كتاب مسلمانان در نهضت آزادي هند آوردهام، ملاحظه كنيد كه اقبال آغازگر چنين انديشهاي بود. و ميدانيد اين چقدر اهميت دارد، چقدر بزرگ است. اين را نبايد دستكم گرفت. البته دكتر شريعتي را هيچوقت كوچك نميشماريم؛ اما نميتوانيم دكتر را مقايسه كنيم با اينگونه چهرهها و اينگونه شخصيتها و به همين دليل هم بود كه دكتر شريعتي خودش را «كوچه كبدال» اينها ميدانست.

مريد واقعي و شاگرد از دور اقبال ميدانست و شما نگاه كنيد سخنرانيهاي دكتر در مورد اقبال كه چند سخنراني بود كه يكجا چاپ شده است بهنام «اقبال» و ببينيد چطوري عاشقانه و مريدانه درباره اقبال حرف ميزند. كسي كه از زبان دكتر آن حرفها را ميشنود. برايش روشن ميشود كه اينگونه مقايسهها درست نيست.
 
بالا