سيماي ظاهري اسلام، تحقق آن در جامعهاي سياسي ـ ديني ـ يعني امت ـ بود و [اين امت] از تمام افرادي كه در سراسر جهان به خداوند و وحي الهي از طريق محمد [(ص)] ايمان داشتند، تشكيل ميشد. از اين رو اعتقاد مسلمانان به رهبري مسيحايي كه هدايت شده الهي است ـ يعني مهدي ـ ريشه در قبول اين امر دارد كه كار و نقش محمد [(ص)] ـ به عنوان پيامبر هدايت شده الهي ـ ايجاد اين امت آرماني بوده است. وحي اسلامي خود را بطور جدي درگير تعيين آن دسته از شرايط بشري ميداند كه مانع از تحقق اهداف غايي الهي دربارة بشريت است. تمدن بشري ـ آن گونه كه قرآن تصريح ميكند ـ سابقه جهاد (مبارزه) دائم عليه خودمحوري بشر و كوتهفكريِ خودپرورده او است؛ يعني همان دو منبع اصلي تنازع و نابودي بشريت كه ملازم آن است. پيش از آن كه واقعاً بتوان از طريق جهاد اصغر بر دشمن بيروني كه مانع از تحقق جامعة بشريِ مبتني بر عدالت و صلح است، غلبه كرد، ابتدا بايد از طريق جهاد اكبر بر دشمن درون پيروز شد. مبحث نجات و رستگاري در اسلام نشانگر وضعيت بحراني بشر است و به سرنوشت عام بشر ـ يعني حماسه بشريِ جستوجوي عدالت و صلح ـ معنا ميبخشد؛ معنايي كه انسانها شديداً بدان نيازمندند. اين است جوهر مهدويت در اسلام.
خداوند طي دوران مختلف، در تاريخ مداخله نموده و نمونههايي زنده، يعني پيامبران را ـ كه ميتوانند ماهيت واقعي بشر و كمال او را از طريق ايمان به خداوند متذكر گردند ـ به سوي مردم روانه ميكند. در آخرالزمان، پس از آن كه بشر زمان را به هدر ميدهد و باز هم زماني كه خود را نيازمند احياي معنويت و اخلاق ميداند تا وظيفة تاريخي خود در ايجاد نظم الهي بر روي زمين بر عهده بگيرد، خداوند عيسي و مهدي را خواهد فرستاد تا ايمان ناب و خالص را احيا نمايند و كارهاي ناروايي را كه عليه بندگان درستكار خداوند روا داشته شده، جبران نمايند. در اين ميان، انسانها بايد به تلاش خود ادامه دهند تا ماهيت ازلي خود را از طريق اسلام (تسليم) بشناسند. اين است سيماي معنوي ـ اخلاقي مهدويت در اسلام.
مهدويت در تاريخ
وظيفة ايجاد يك جامعة سياسي مستقل (امت) ـ كه در درون خود مبارزهاي انقلابي را با هر گونه نظام متخاصمي كه ممكن بود مانع از تحقق آن گردد ميپرورد ـ به لحاظ تاريخي بر عهدة خود پيامبر بود؛ آنگاه كه نخستين سياست اسلامي را در سال 622 ميلادي در مدينه بنا نهاد. رابطه قطعي ميان انتصاب الهي نبوت و ايجاد نظام جهاني اسلامي يك جزء جدانشدني [از آموزة] مهدويت در اسلام است. در نتيجه انتظار ميرود كه مهدي به دليل انتصاب خود به عنوان وارث پيامبر و خليفه خدا اين آرمان متعالي را بر روي زمين تحقق بخشد.
در قرن اول، عوامل تاريخي و جامعهشناختي پس از رحلت پيامبر ـ در سال 632 م ـ در تشديد اميدها و انتظارات مربوط به مهدويت در جامعه اسلامي مؤثر بود؛ بهويژه در ميان كساني كه به دليل شيعه بودن ـ پيروي از عليبنابيطالب و طرفداري از ادعاي وي نسبت به خلافت ـ مورد آزار و اذيت واقع ميشدند. هنگامي كه خلافت در سال 661 م از دست
بنيهاشم (طايفة پيامبر) ـ كه ادعاهاي سلالة علي(ع) را تأييد ميكردند و مشتاقانه در انتظار بازگشت ((عصر طلايي)) پيامبر بودند ـ خارج شد، بسيار نا اميد و سرخورده شدند. از آن پس، انديشه [خلافت] يك رهبر كامل و امام منصوب از جانب خداوند همواره در ميان مسلمانان ـ در ميان شيعيان به گونهاي خاص ـ مورد تأكيد واقع شد. اگر چه علي و پسرش حسين، چه بسا مفهوم غير معادشناختي مهدي تلقي ميشدند امّا اين فرزند علي، ((محمد بن حنفيه)) بود كه مهدي موعود معرفي شد و تصور ميشد كه او از شناخت باطني لازم براي نجات پيروان خود از ظلم و ستم و ايجاد جامعهاي مبتني بر عدالت برخوردار است.
وقوع جنگهاي داخلي و وضعيت آشفته آن، در ايجاد انديشه منجي مسيحايي نقش بسيار زيادي داشت. منجياي كه در وهلة نخست، بايد ظلمهاي وارد شده بر ستمديدگان را جبران و عدالت را برقرار نمايد (كه منظور شيعه از اين عدالت براندازي خلافت ظالمان و بازگشت به اسلام ناب است) و در مرحلة بعد، جهان را به دين اسلام در آورد. اختلافنظر دربارة مصداق مهدي، عامل عمده تفكيك فرقهها در ميان فرقههاي گوناگون شيعه ميباشد. شيعه منتظر عدالت است و به تعبير مكرر آنها ـ كه حاكي از اعتراض بنيادين اجتماعي است ـ هنگامي كه غيبت الهي به سر آيد و مهدي ظهور كند، ((جهان پر از عدالت خواهد شد؛ همانگونه كه هماكنون پر از بيعدالتي است)). اين انتظار فقط اميد به آينده نيست بلكه نوعي ارزيابي مجدد در هر دوره از حيات اجتماعي و تاريخي است. هر نسل به دليلي تصور ميكرد كه ممكن است مهدي در زمان آنها ظهور كند و با دعوت به ايجاد تحول عظيم اجتماعي به وسيله خود آنها و تحت فرمان او و با وعدة كمك الهي در صورت نياز، ايمان آنها را محك بزند. در نتيجه، گرايشهاي مربوط به مهدويت عامل نگرشهاي بدعتگذارانه و حتي ستيزهجويانه در ميان شيعيان گرديد. قدرتهاي حاكم از اين قيامهاي انقلابي هراس داشتند و آنها را به خاطر عواقب بالقوه ويرانگر و آشوبندهشان، به شدت سركوب ميكردند.
چند فرد ماجراجو از طرفداران شيعه، در دهههاي آخر حكومت اميه، انقلابهايي را برنامهريزي و هدايت كردند. مهمترين آنها انقلاب بنيعباس بود كه بر اساس مباني عمدتاً شيعي، تبليغات بسيار مؤثري را برضد خاندان اميه به راه انداخت كه با انتظار مهدويت نيز انطباق داشت. عباسيان توانستند بنياميه را سرنگون و در قرن هشتم سلسله خود را پايهگذاري كنند.
انقلاب فاطميون در قرن دهم، شورش ديگري بود كه حمايت مردمي قابل توجهي را به دست آورد. اين قيام براي آرمان خود، طرفداران بسياري يافت و موفق به تشكيل حكومتي شيعه در آفريقاي شمالي شد. در اين مورد نيز پيشگويي دربارة مهدويت براي ايجاد نظم اجتماعي آرماني مورد تأكيد بود. در اين قيام نيز رهبر آن از ايدئولوژي شيعه بهره گرفت و حتي از عنوان مربوط به مهدويت شيعه، يعني ((المنصور)) (فاتح) و ((المهدي)) استفاده كرد.
اما همة تلاشهاي شيعه موفقيتآميز نبود و زماني كه پيروان آن با شكستها و آزارهاي پيدرپي مواجه شدند، ديگر تلاش براي نيل به تحول انقلابي را كنار گذاشتند. با اين تغيير سرنوشت، ايدئولوژي شيعه به ابزاري عمده براي هر مسلماني كه به تحول بنيادين ميانديشيد، تبديل شد و در قالب تعاليم مهدويت باطني تداوم يافت. عنوان مهدي، ديگر معني اقدام سياسي لحظهاي و مستقيم را در خود نداشت. سرخوردگي طرفداران پيشگوييهاي مهدويت به تدريج از تأكيد بر مهدي به عنوان قدرت سياسي، به اصلاح ديني تبديل شد و باز هم حيات اجتماعي و عمومي مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. مهدويت همچنان نشانگر آرمانگرايي امت بود؛ يعني اميد به اينكه روزي اسلام با همة لوازم سياسي و اجتماعي خود، به خلوص اولية خود بازگردد. عقيده بر اين بود كه رسالت اوليه و تاريخي اسلام ـ يعني ايجاد جامعهاي آرماني تحت هدايت الهي ـ در لواي حكومت مهدي و در آينده تحقق مييابد.
در كتابهاي مستقلي كه شامل معارف باطني درباره وقايع آينده (بلايا و منايا) است رواياتي از پيامبر و امامان ذكر شده و حوادث تاريك آينده به گونهاي پيشبيني شده است كه هر نسل جديدي از مسلمانان ميتواند گرفتاريها و اميدهايش را در آنها منعكس ببيند.
پيش از پايان قرن هشتم، بيشتر مسلمانان خلافت تاريخي را تداوم مقام دنيايي پيامبر ميدانستند كه به دور از هر گونه پيشبيني معادشناختي بود. اين نقش معادشناختي به((خليفة آيندة خداوند))، مهدي، محول گرديد و اين، كانون اصلي اعتقاد اهل سنت درباره ميراث مهدويت پيامبر را شكل ميداد.
اما زيرمجموعههاي مختلف شيعيان بر ضرورت تداوم اقتدار دنيوي و معنوي پيامبر در شخصيت يك امام منصوب از جانب خداوند براي هدايت جامعه به سوي رستگاري نهايي تأكيد كردهاند. اين اصل اساسي شيعياني بود كه خلافت تاريخي را نفي ميكردند و آن را مداخله بشر در تحقق طرح الهي ميدانستند و در انتظار ظهور مهدي به عنوان احياگر نظام آرماني اسلام بودند.
خداوند طي دوران مختلف، در تاريخ مداخله نموده و نمونههايي زنده، يعني پيامبران را ـ كه ميتوانند ماهيت واقعي بشر و كمال او را از طريق ايمان به خداوند متذكر گردند ـ به سوي مردم روانه ميكند. در آخرالزمان، پس از آن كه بشر زمان را به هدر ميدهد و باز هم زماني كه خود را نيازمند احياي معنويت و اخلاق ميداند تا وظيفة تاريخي خود در ايجاد نظم الهي بر روي زمين بر عهده بگيرد، خداوند عيسي و مهدي را خواهد فرستاد تا ايمان ناب و خالص را احيا نمايند و كارهاي ناروايي را كه عليه بندگان درستكار خداوند روا داشته شده، جبران نمايند. در اين ميان، انسانها بايد به تلاش خود ادامه دهند تا ماهيت ازلي خود را از طريق اسلام (تسليم) بشناسند. اين است سيماي معنوي ـ اخلاقي مهدويت در اسلام.
مهدويت در تاريخ
وظيفة ايجاد يك جامعة سياسي مستقل (امت) ـ كه در درون خود مبارزهاي انقلابي را با هر گونه نظام متخاصمي كه ممكن بود مانع از تحقق آن گردد ميپرورد ـ به لحاظ تاريخي بر عهدة خود پيامبر بود؛ آنگاه كه نخستين سياست اسلامي را در سال 622 ميلادي در مدينه بنا نهاد. رابطه قطعي ميان انتصاب الهي نبوت و ايجاد نظام جهاني اسلامي يك جزء جدانشدني [از آموزة] مهدويت در اسلام است. در نتيجه انتظار ميرود كه مهدي به دليل انتصاب خود به عنوان وارث پيامبر و خليفه خدا اين آرمان متعالي را بر روي زمين تحقق بخشد.
در قرن اول، عوامل تاريخي و جامعهشناختي پس از رحلت پيامبر ـ در سال 632 م ـ در تشديد اميدها و انتظارات مربوط به مهدويت در جامعه اسلامي مؤثر بود؛ بهويژه در ميان كساني كه به دليل شيعه بودن ـ پيروي از عليبنابيطالب و طرفداري از ادعاي وي نسبت به خلافت ـ مورد آزار و اذيت واقع ميشدند. هنگامي كه خلافت در سال 661 م از دست
بنيهاشم (طايفة پيامبر) ـ كه ادعاهاي سلالة علي(ع) را تأييد ميكردند و مشتاقانه در انتظار بازگشت ((عصر طلايي)) پيامبر بودند ـ خارج شد، بسيار نا اميد و سرخورده شدند. از آن پس، انديشه [خلافت] يك رهبر كامل و امام منصوب از جانب خداوند همواره در ميان مسلمانان ـ در ميان شيعيان به گونهاي خاص ـ مورد تأكيد واقع شد. اگر چه علي و پسرش حسين، چه بسا مفهوم غير معادشناختي مهدي تلقي ميشدند امّا اين فرزند علي، ((محمد بن حنفيه)) بود كه مهدي موعود معرفي شد و تصور ميشد كه او از شناخت باطني لازم براي نجات پيروان خود از ظلم و ستم و ايجاد جامعهاي مبتني بر عدالت برخوردار است.
وقوع جنگهاي داخلي و وضعيت آشفته آن، در ايجاد انديشه منجي مسيحايي نقش بسيار زيادي داشت. منجياي كه در وهلة نخست، بايد ظلمهاي وارد شده بر ستمديدگان را جبران و عدالت را برقرار نمايد (كه منظور شيعه از اين عدالت براندازي خلافت ظالمان و بازگشت به اسلام ناب است) و در مرحلة بعد، جهان را به دين اسلام در آورد. اختلافنظر دربارة مصداق مهدي، عامل عمده تفكيك فرقهها در ميان فرقههاي گوناگون شيعه ميباشد. شيعه منتظر عدالت است و به تعبير مكرر آنها ـ كه حاكي از اعتراض بنيادين اجتماعي است ـ هنگامي كه غيبت الهي به سر آيد و مهدي ظهور كند، ((جهان پر از عدالت خواهد شد؛ همانگونه كه هماكنون پر از بيعدالتي است)). اين انتظار فقط اميد به آينده نيست بلكه نوعي ارزيابي مجدد در هر دوره از حيات اجتماعي و تاريخي است. هر نسل به دليلي تصور ميكرد كه ممكن است مهدي در زمان آنها ظهور كند و با دعوت به ايجاد تحول عظيم اجتماعي به وسيله خود آنها و تحت فرمان او و با وعدة كمك الهي در صورت نياز، ايمان آنها را محك بزند. در نتيجه، گرايشهاي مربوط به مهدويت عامل نگرشهاي بدعتگذارانه و حتي ستيزهجويانه در ميان شيعيان گرديد. قدرتهاي حاكم از اين قيامهاي انقلابي هراس داشتند و آنها را به خاطر عواقب بالقوه ويرانگر و آشوبندهشان، به شدت سركوب ميكردند.
چند فرد ماجراجو از طرفداران شيعه، در دهههاي آخر حكومت اميه، انقلابهايي را برنامهريزي و هدايت كردند. مهمترين آنها انقلاب بنيعباس بود كه بر اساس مباني عمدتاً شيعي، تبليغات بسيار مؤثري را برضد خاندان اميه به راه انداخت كه با انتظار مهدويت نيز انطباق داشت. عباسيان توانستند بنياميه را سرنگون و در قرن هشتم سلسله خود را پايهگذاري كنند.
انقلاب فاطميون در قرن دهم، شورش ديگري بود كه حمايت مردمي قابل توجهي را به دست آورد. اين قيام براي آرمان خود، طرفداران بسياري يافت و موفق به تشكيل حكومتي شيعه در آفريقاي شمالي شد. در اين مورد نيز پيشگويي دربارة مهدويت براي ايجاد نظم اجتماعي آرماني مورد تأكيد بود. در اين قيام نيز رهبر آن از ايدئولوژي شيعه بهره گرفت و حتي از عنوان مربوط به مهدويت شيعه، يعني ((المنصور)) (فاتح) و ((المهدي)) استفاده كرد.
اما همة تلاشهاي شيعه موفقيتآميز نبود و زماني كه پيروان آن با شكستها و آزارهاي پيدرپي مواجه شدند، ديگر تلاش براي نيل به تحول انقلابي را كنار گذاشتند. با اين تغيير سرنوشت، ايدئولوژي شيعه به ابزاري عمده براي هر مسلماني كه به تحول بنيادين ميانديشيد، تبديل شد و در قالب تعاليم مهدويت باطني تداوم يافت. عنوان مهدي، ديگر معني اقدام سياسي لحظهاي و مستقيم را در خود نداشت. سرخوردگي طرفداران پيشگوييهاي مهدويت به تدريج از تأكيد بر مهدي به عنوان قدرت سياسي، به اصلاح ديني تبديل شد و باز هم حيات اجتماعي و عمومي مسلمانان را تحت تأثير قرار داد. مهدويت همچنان نشانگر آرمانگرايي امت بود؛ يعني اميد به اينكه روزي اسلام با همة لوازم سياسي و اجتماعي خود، به خلوص اولية خود بازگردد. عقيده بر اين بود كه رسالت اوليه و تاريخي اسلام ـ يعني ايجاد جامعهاي آرماني تحت هدايت الهي ـ در لواي حكومت مهدي و در آينده تحقق مييابد.
در كتابهاي مستقلي كه شامل معارف باطني درباره وقايع آينده (بلايا و منايا) است رواياتي از پيامبر و امامان ذكر شده و حوادث تاريك آينده به گونهاي پيشبيني شده است كه هر نسل جديدي از مسلمانان ميتواند گرفتاريها و اميدهايش را در آنها منعكس ببيند.
پيش از پايان قرن هشتم، بيشتر مسلمانان خلافت تاريخي را تداوم مقام دنيايي پيامبر ميدانستند كه به دور از هر گونه پيشبيني معادشناختي بود. اين نقش معادشناختي به((خليفة آيندة خداوند))، مهدي، محول گرديد و اين، كانون اصلي اعتقاد اهل سنت درباره ميراث مهدويت پيامبر را شكل ميداد.
اما زيرمجموعههاي مختلف شيعيان بر ضرورت تداوم اقتدار دنيوي و معنوي پيامبر در شخصيت يك امام منصوب از جانب خداوند براي هدايت جامعه به سوي رستگاري نهايي تأكيد كردهاند. اين اصل اساسي شيعياني بود كه خلافت تاريخي را نفي ميكردند و آن را مداخله بشر در تحقق طرح الهي ميدانستند و در انتظار ظهور مهدي به عنوان احياگر نظام آرماني اسلام بودند.