خاطرات شهید سید مجتبی علمدار

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
سلام

قصد داریم انشاءالله

در این تاپیک به بیان خاطرات

شهید جانباز سید مجتبی علمدار

بپردازیم


دوستانی که مارو همراهی میکنند ذکر منبع فراموش نشه...


87001.jpg

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
1)ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود.

می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است.

ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است.

وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.

گفت: بیا امشب دوتایی
زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.

جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم.

صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است.

اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .




منبع: آوینی



85850.jpg

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
یه روز که داشتیم فوتبال بازی میکردیم، با خودم گفتم ...

همیشه و در هرکجا دائم الذکر بود
میگفت تزکیه نفس از ذکر گفتن شروع میشه.

یه روز که داشتیم فوتبال بازی میکردیم، با خودم گفتم بزار یه خطا روی سید انجام بدم ببینم چقدر تزکیه نفسی رو که میگه بهش عمل میکنه، از طرفی هم میخواستم ببینم عصبانی میشه یانه؟؟
با پا بصورت خیلی بدی رفتم تو پاش، دیدم همینطور که داشت لباسشو آروم میتکوند، زیر لب ذکر میگفت.

خیلی تعجب کردم، آخر بازی رفتم پیشش و گفتم: ببخشید سید مجتبی شرمنده!
مجتبی علمدار جواب داد: دشمنت شرمنده داداش، این حرفا چیه،.بازیه دیگه، یه وقت دونفر بهم برخورد میکنن...


برگزفته از خاطرات همرزم شهید

22.jpg

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت

گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟

به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ،

اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد

اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید.

برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.




138496478324736_57787.jpg

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
جنگ نرم...!!!



اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب
کار داریم! نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند .

معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .


اما آن شب فرق می کرد . رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ.

آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود . یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.



مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد.

بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود .

رو به من کرد و گفت:
« مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»



معنی این حرف سید را نمی فهمیدم .

خودش توضیح دادو گفت:

« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ، مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم.
باد بریم دنبال جوان ها .باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»




گفتم :«خب اگه این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»




برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:

« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست می شه.

اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان ( ارواحنا فداه).»


189015.jpg

منبع:.lalehayezahraei.blogfa.com



 
بالا