خاطرات شهید برونسی

razavi

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
1_1081303689107632923158331291464124914215.jpg
یازینب کبری(س)
داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار، یه دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه، با چادری مشکی. پابه پای ما کار می کرد و مهمات می ذاشت توی جعبه ها. تعجب کردم اما تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگه اصلا حواسشون به او نیست. انگار نمی دیدنش. رفتم جلو، سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم : خانم! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید. صورتش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: مگه شما در راه برادرمن زحمت نمی کشید ؟(یاد امام حسین(ع) از خود بی خودم کرد و گریه ام گرفت.)
خانم فرمود : هرکس یاور برادر من باشد ما هم او را یاری می کنیم.
برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک

منبع : شوق پرواز

 

داداش مهدی

دوست خوب همه
"کاربر *ویژه*"
همسر شهید: یک بار یکی از بچه های خودمان را باید سریع می رساندیم بیمارستان.

در آن شرایط سخت ، به ماشین بیت المال که جلو خانه بود دست نزد. سریع رفت یک تاکسی گرفت.

تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق بود و حساس!





4e1f1891-87d9-4730-8469-49ed6b14033c.jpg

 
بالا