«شعر امام زمان»

*Darya*

بی وفــا
«شعر امام زمان»
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
 

rainygirl

خودمونی
"منجی دوازدهمی"

مجنون حریف غصه ی لیلا نمی شود

زخم فراق بی تو مداوا نمی شود


فالی زدم به حضرت حافظ جواب داد


بخت همیشه بسته ی ما وا نمی شود


آب از سرم گذشته در این موج بی کسی

ساحل حریف طعنه ی دریا نمی شود


من آمدم به درد دلم چاره ای کنی

حالا مگر به جان تو فردا نمی شود



قدری بیا و حال خراب مرا ببین


حالی بپرس کم ز تو آقا نمی شود



دلخوش به هیئتم که همیشه حضور تو

جز در هوای روضه ی سقا نمی شود


جان دو دست حضرت عباس جان مشک


آقا بیا که بخت دلم پا نمی شود



آقا به جان پهلوی زهرا ظهور کن


درد مدینه بی تو مداوا نمی شود



آقا شنیده ایم که بهار ظهور تو


بی انتقام حضرت زهرا نمی شود



علی اشتری

 

شیخ رجبعلی

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
.
.
تو از تبار بهاری، چگونه بی تو بمانم
شمیم عاطفه داری، چگونه بی توبمانم؟

تو از سلاله نوری، تو آفتاب حضوری
به رخش صبح سواری، چگونه بی تو بمانم؟

تویی که باده نابی، وگرنه بی توچه سخت است
تمام عمر خماری، چگونه بی تو بمانم؟

ببار ابر بهاری، هنوز شهره شهراست
کرامتی که تو داری، چگونه بی تو بمانم؟

بیا به خانه دل ها، که در فراق تو دل را
نمانده است قراری، چگونه بی تو بمانم؟
.

.​
 
بالا