اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد


با لب زدنش گریۀ هر سنگ در آمد

در فاصلۀ كوچك یك بوسه به سرعت

بی تاب شد و حوصلۀ تیر سر آمد

این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟

یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟

می خواست كه كم تر بشود زحمت شمشیر

با این همه شدت به گلویش اگر آمد

در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد

بابا چه كشیده است كه تا تیر در آمد

مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی

قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

گریه را بس کن علی

تاب و توانت میرود
در پی آبی چرا؟
وقت امانت میرود

روضه میخوانم که تا

اشکی بریزم جای آب
اشک چشمانم که خشکیده
عزیز من بخواب

تا نوای غربت بابا
شنیدی اصغرم
گفته ای جانم فدایت
این من و بال وپرم


دل به بابا میدهی
برمن نگاهی میکنی
تو خودت را سوی میدان
از چه راهی میکنی؟

جان مادر اندکی دیگر
بمان در خیمه ها
حرمله گویا ندارد
ذره ای شرم و حیا

روی دستان پدر
خون تو میریزد ولی
قطره ای روی زمین
از آن نمیریزدعلی


پشت خیمه از کمر
تا شد حسین در ماتمت
تا رسیدم / دیده ام
جان میسپارد از غمت

دل ندارد باب تو
خاکت کند با چشم باز
بین لبخندت نهفته
صد هزاران سر و راز

عمه زینب گر نبود
من میشدم مهمان تو
من چگونه سازم آخر
باتن بی جان تو

دیدمت تا که تو را
بابا سپارد سوی خاک
مردم و زنده شدم
کردم گریبان چاک چاک
 

زهرا

کاربر با تجربه
"بازنشسته"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

السلام علیک یا علی اصغر

خیمه بر هم ریخته بود و هیاهویی به پا بود بچه شش ماهه رو دست به دست میگردوندند ولی ساکت نمیشد و مدام گریه میکرد خواهر سه ساله اش اومد و گفت بدینش به من ساکتش کنم هر وقت بغل من میومدش ساکت میشد بچه رو بغل کرد دید ساکت نمیشه گفت میدونم چه کنم الان میبرمش پیش بابا:

برای شش ماهه ی کربلا
پر می کشد پروانه ای زخمی به سویت
گهواره ای جان می دهد در آرزویت
باید به دست تیرهای تشنه یک روز
باغ گل سرخی بروید از گلویت
با مشتی از گل های پرپر آسمان هم
سرمست باشد روز و شب از سُکر ِ بویت
هفتاد و دو خورشید می آیند آرام
دنبال نور ِ چشم های چاره جویت
در قلب ِ این منظومه ی آشفته باید
کوچک ترین سیاره باشد ماه ِ رویت
از کهکشان راه شیری تا لب خاک
لبریز گردند استکان ها با سبویت
حتما خدا در خلقتش یک روز معصوم
دل های عاشق را گره می زد به مویت
هر روز می گردند مادر های بی خواب
گهواره های درد را در جستجویت
 
بالا