اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلام

در این تاپیک اشعار مربوط به شب هفتم محرم

و عزاداری حضرت علی اصغر علیه السلام

شش ماهه کربلا قرار می گیرد :53:

از دل بکشم من آه شبگیر علی
با داغ تو از جهان شدم سیر علی
تیری که زپا نشاند علمدارم را
با حلق تو کرده کار شمشیر علی
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

علی جان ای گل سرخ وسپیدم


ببین مادر ز داغ تو خمیدم

نمی گردد هنوز هم باور من

که من راس تورا بر نیزه دیدم

***


به دست دشمن بد کینه من

شکسته ای خدا آیینه من

ببین خون گلویت ای علی جان

همه پاشیده روی سینه من
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)



لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده
ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده
گیرم تو را حسین بگیرد ، بغل کند
وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده
احساس مادری به همین شیر دادن است
آری ولی رباب ندارد چه فایده
انداختن حِرز ، اگر چه به گردنت
تا صورتت نقاب ندارد چه فایده
پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود
وقتی کسی جواب ندارد چه فایده
با چه سر تو را به نی بند میکنند
زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

فرزند حسین بن علی، تاب نداشت

در فکر عطش بود و علی خواب نداشت

از هرم عطش، لبان اصغر می سوخت



رنگی به رخش، نوگل ارباب نداشت

لبخند به رخسار پدر می زد وبعد

دریای لبانش به خدا، آب نداشت

حلقوم ظریف، نازک طفل رضیع

سهمی به جز از سه شعبه ناب نداشت

گهواره شده خالی و لالایی نیست

جز دیده پر ستاره ،ارباب نداشت

این هم سند غریبی ثارالله

بیچاره رُبابش، دُر نایاب نداشت

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

ميخواستم بزرگ شوي محشري شوي

تا چند سالِ بعد علي اكبري شوي
ميخواستم كه قد بكشي مثل ديگران
شايد عصاي پيريِ يك مادري شوي
لحظه به لحظه رنگ تو تغيير ميكند
چيزي نمانده است كه نيلوفري شوي
مثل دو تكه چوب لبت را به هم نزن
اسبابِ خجلتم جلويِ ديگري شوي
اين مادري ِ من كه به دردت نميخورد
تو حاضري علي كه تاج سري شوي؟!
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

به روی دست پدر عاشقانه جان می داد


گلی ز باغ لبش دست باغبان می داد

سپیدی گلویش شد نشان تیر ولی

شکوه خنده ی خود را به او نشان می داد

کمان ابروی او دل شکار بود ای کاش

کمان سرکش دشمن کمی امان می داد

تمام چارستون حسین را لرزاند


سه شعبه ای که علی را تکان تکان می داد

کمی ز خون گلو را به آسمان پاشید

نمی ز خون گلو غسل آسمان می داد

به لحظه لحظه ی سرخ غروب عاشورا

حسین در گذر عشق امتحان می داد
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

گوشه ی خیمه ای نشسته رباب

دارد امّن یجیب می خواند
زنده می ماند اصغرش یا نه ؟
مانده در برزخی ، نمی داند
رفت چندی قدم زد و آمد
آمد و گوشه ای دوباره نشست
می شد از چشم های او فهمید
که به قول حسین دل گرم است
زیر لب های تشنه اش می گفت
با دلی پر ز حس یک مادر
یا که تشنه دوباره می آید
یا که سیراب می شود اصغر
باورش هم نمی شد اینگونه
پاسخ یک سوال را بدهند
لحظه ای فکر هم نمی کرد او
که سه شعبه به حنجرش بزنند
همه دیدند روی دست پدر
چه بلائی سر علی آمد
همه دیدند تیر حرمله را
همه دیدند دست و پا می زد
کم کمک روی خاک می بارید
اشک سرخ فرشته های خدا
همه دیدند زیر بال عبا
پدری می بَرَد پرستو را
به گمانم که روی پیشانیش
عرق شرم را همه دیدند
عده ای بغضشان گلوگیر و
عدّه ای کف زدند و خندیدند
آمد آرام پشت یک خیمه
تا که قبری برای او بکند
مادر آمد دوباره یک بوسه
بر سپیدی حنجرش بزند
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره
جز من که همچو خورشید افروختم در این شب
کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره
ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره
خندید قاتل تو بر اشک دیده من
با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره
وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم
جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره
ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم
جانی بده به بابا حتی به یک اشاره
دشمن چنین پسندد استاده و بخندد
فرزند دیده بندد بابا کند نظاره
چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم
خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره
دردا که پیش رویم در باغ آرزویم
افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره
جسم عزیز جانم چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک
(میثم) بر آن پاک خون گریه کن هماره
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب هفتم محرم (حضرت علی اصغر علیه السلام)

تو مثل آن گل سرخی که تازه وا شده است
و غنچه غنچه در این دشت رو نما شده است

تو اولین قدم سبزه روی دشت بهار
تو مثل طفل نسیمی که تازه پا شده است

هنوز چشم نجیبت شبیه باران است
که با ترنم هر قطره هم نوا شده است

تو آن لطیفه صبحی که از سحر خورشید
به غمزه غمزه ناز تو آشنا شده است

دوباره خنده بزن غنچه ام که دل تنگم
لب شکر شکن تو چه دلربا شده است

تو را چگونه شقایق رقیب خود نکند
که داغ عشق به درد تو مبتلا شده است

تو روی دست منی تا به عرش می برمت
که فصل سبز ملاقات با خدا شده است

فرات بر دو لب تشنه تو می سوزد
مگر برای تو این دشت کربلا شده است

دعای کوچک من در قنوت عشق تویی
که کائنات پر از ذکر ربنا شده است
 
بالا