پاسخ : اشعار شب سوم محرم
عمه جان این سر منور را
کمکم می کنی که بردارم
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم
ای پدر جان عجب دلی دارم
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پات می ریزم
تا ببینی چه دختری داری
ای که جان سه ساله ات بابا
به نگاه تو بستگی دارد
گر به پای تو بر نمی خیزم
چند جایم شکستگی دارد
دستی از پشت خیمه ها آمد
لاجرم راه چاره ام گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
هر بلایی که بود یا می شد
به سر زینب تو آوردند
قاری من چرا نمی خوانی
چه به روز لب تو آوردند
چشم های ستاره بارانم
مثل ابر بهار می بارد
من مهیای رفتنم اما
خواهرت را خدا نگه دارد
عمه جان این سر منور را
کمکم می کنی که بردارم
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم
ای پدر جان عجب دلی دارم
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پات می ریزم
تا ببینی چه دختری داری
ای که جان سه ساله ات بابا
به نگاه تو بستگی دارد
گر به پای تو بر نمی خیزم
چند جایم شکستگی دارد
دستی از پشت خیمه ها آمد
لاجرم راه چاره ام گم شد
در هیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
هر بلایی که بود یا می شد
به سر زینب تو آوردند
قاری من چرا نمی خوانی
چه به روز لب تو آوردند
چشم های ستاره بارانم
مثل ابر بهار می بارد
من مهیای رفتنم اما
خواهرت را خدا نگه دارد