اشعار شب سوم محرم

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
سلام دوستان

در این تاپیک اشعار شب سوم محرم

مربوط به بانوی سه ساله ی کربلا قرار

می گیرد .


گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد
گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد
تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید
تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد

تا دستهای کوچکم روی سرم بود

با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

قدم فقط تا زیر زانویش می آمد
از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد ...
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام
بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام
خیلی میان راه اذیت شدم ولی
رنج سفر به شوق وصالت کشیده ام
(تنها به شوقت این همه محنت کشیده ام)
اینرا بدان که بین تو و تازیانه ها
نام تو را به قیمت سیلی خریده ام
در بین این مسیر پر از غصه بارها
از آسمان ناقه چو باران چکیده ام
پایم سرم تمام تنم درد می کند
از بس که زجر در دل صحرا کشیده ام
کم سو شده دو چشم من از ضربه های او
حتی به زور صوت رسا را شنیده ام
از راه رفتنم تعجب نکن که من
طعم بد شکستن پهلو چشیده ام
پاهای من همه پر طاول شده ببین
خیلی به روی خار بیابان دویده ام
چادر ز عمه قرض گرفتم که زیر آن
پنهان کنم ز روی تو گوش دریده ام
بشنو تمام خواهش این پیر کودکت
من را ببر که جان تو دیگر بریده ام

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

عمه که پاسخی به سؤالم نمی دهد

آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟
****
پاهای من همه پر طاول شده ز بس

از ترس او میان بیابان دویده ام

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

شناخت چشم تر عمه این حوالی را

شناخت تک تک این قوم لا ابالی را

چقدر خون جگر خورد مرتضی شبها
ز یادشان ببرد سفره های خالی را

هنوز عمه برایم به گریه می گوید
حکایت تو و آن فصل خشکسالی را

نمی شود که دگر سمت معجرش نروی؟
به باد گفته ام این جمله ی سئوالی را


عطش به جای خودش،کعب نی به جای خودش
شکسته سنگ ملامت دل سفالی را

دلم برای رباب حزینه می سوزد
گرفته در بغلش کودک خیالی را

شبیه مادرتان زخمی ام،زمین گیرم
بگو چه چاره نمایم شکسته بالی را؟

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر
مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کــوچــه نــگــاه وقیــح یــهــودیــان
بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر
حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تورا
بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده مـن است
من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر
بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر
از فـکـر بوسـه صــرفنــظر می کنم پدر
شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو
- خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر
امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت
در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

شبها که سر به سردی این خاک می نهم
کو دست مهربان نوازشگری که نیست

باید برای شستن گلزخمهای تو
باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
شایسته بود شان تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
می خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

***
حتی صبور قافله بی صبر می شود
با خاطرات خسته ترین دختری که نیست

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

خیلی بزرگ بود قدمهای کوچکت

دنیا فدای خشکی لب های پوپکت
سیلی اگر چه واژه ی تلخی است خوب من
اما وزید بر گل رخسار میخکت
تو خواهر گلایل و نیزه شکسته ای
هرگز مخواه اینکه بخوانند کودکت
تو در شناسنامهمگر دست برده ای
اصلا نمی خورد به سن و سال اندکت
آن روز جمله خصم به بازی گرفته شد
هرچند تیر و نیزه و نی شد عروسکت
آن روز چند لاله از آتش شکفته شد
بر تار پود دامن سرخ مشبکت
با اینکه در خیال نمی گنجد این حدیث
اما بزرگ بود قدمهای کوچکت

 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

بحر طویل
بند اول
کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدارحسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوستهخریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارتکه درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم،منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم ودر شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینهام وجه امام شهدا را.

بند دوّمروز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشانرو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، بهره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بیبال پریدم،گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و زجگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمینخوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.

بند سوّمشب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سویشام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمینخوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهیکه عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانشنمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیادهبه سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگلببام و ستم اهل جفا را.

بند چهارمهمه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانهسرا منزل ماشد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس ازآن زخم زبانها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چویکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق بهتن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم،زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.

بند پنجماشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر ازشعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرمکو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرمدست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی راکه در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرمبود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدارا.

بند ششمچه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی اوجای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و بهپریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و باگریه زدم بوسه به رگهای گلویش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به منگفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم،آمدهام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یاابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علیاکبرِ فرخندهلقا را.

بند هفتمحال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجاتبیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرمکوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شدهام، روضه بخوانید به جان پدرم دورمزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه دراین عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنیچشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند گفته ام با بچه ها بابای من می آید ودامن من را پراز اسباب بازی می کند آسمان دیده که هرشب تا دم صبحی رباببا علی اصغرش در خواب بازی می کند عمه گفته قحطی آب است تا پایان راهپس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟؟؟ من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟؟؟
 

BarOoN

کاربر فعال
"کاربر *ویژه*"
پاسخ : اشعار شب سوم محرم

پلکی مزن که چشم ترت درد میکند

پر وا مکن که بال و پرت درد میکند

میدانم اینکه بعد تماشای اکبرت

زخمی که بود بر جگرت درد می کند

با من بگو که داغ برادر چه کار کرد

آیا هنوز هم کمرت درد میکند

مانند چوب خواهش بوسه نمیکنم

آخر لبان خشک و ترت درد میکند

لبهای تو کبود تر از روی مادراست

یعنی که سینه پدرت درد میکند

می خواستم که تنگ در آغوش گیرمت

یادم نبود زخم سرت درد میکند

کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو
از حجمه های سنگ سرت درد میکند
 
بالا