پاسخ : پژوهشي پيرامون شهداي كربلا
بدر بن رقيد - بدر بن رقيط
بدر بن رقيط
يا، رقيد، (معجم رجال الحديث ، ج 3، ص 272).
در مـنـابـع كـهـن ، بـه جـز زيارت رجبيّه نام و نشانى از بدر بن رقيط وجود ندارد. اما با استناد به بخشى از اين زيارت كه در ذيل مى آيد مى توان بدر و دو فرزندش عبداللّه و عبيداللّه را از شهيدان كربلا دانست :
((السلام على بدر بن رقيط وابنيه عبداللّه وعبيداللّه .))
((درود بر بدر بن رقيط و دو پسرش عبداللّه و عبيداللّه .))
در ميان معاصرين ، مؤ لف فرسان الهيجاء درباره صحت و سقم اين بخش از زيارت گفته است : ((احتمال دارد اين قسمت از زيارت نادرست باشد.))
بدر بن معقل جعفى - زيد بن معقل
بدر بن مغفل - زيد بن معقل
بدير بن حفير - برير بن خضير
بدير بن خضير - برير بن خضير
بديل بن حضير - برير بن خضير
برير بن حصين - برير بن خضير
برير بن حضير - برير بن خضير
بُرير بن خُضَيْر هَمْدانى
بـريـر بـن خـضير از حماسه سازان كربلا و ياران باوفاى امام حسين (ع ) است كه سيره نـويـسـان و مـقـتـل نگاران از او با عنوان هاى گوناگون ، برير بن خضير، بـريـر بـن حـضـيـر، بـديـر بـن خـضـيـر، بـريـر بـن حـصـيـن ، بـديـر بـن حـضـيـر ياد كرده اند. وى از خاندان بنى مشرق از قـبـيـله هـَمـْدان و سـاكـن كـوفـه بـوده . بـريـر در روزگـار امـامـت عـلى (ع ) از اصـحـاب آن حضرت به شمار مى رفت . و از ياران نزديك آن حضرت و از بـزرگـان كـوفه به شمار مى رفت . وى سرآمد قاريان روزگار خويش بـود و در مـسـجـد جـامـع كـوفـه بـه تـدريـس و تـعـليـم قـرآن اشتغال داشت .
بـريـر مـردى زاهـد، عـابـد و از بـنـدگـان صـالح خـدا بـود ؛ و شـمـارى از رجال نويسان كتاب ((القضايا والاحكام )) را به وى نسبت داده اند.
بـرير هَمْدانى از ياران برجسته امام حسين (ع ) و از رزم آوران كارآمد آن حضرت در جريان واقـعـه خـونـيـن كـربلا به شمار مى رود. او از كوفه راهى مكه شد و در آنجا به كاروان حـسـيـنـى پـيـوست . از مجموع گزارش هاى جنگ و نشانه هاى موجود تا حدودى جايگاه و موقعيت رزمى برير در لشكر امام (ع ) روشن مى شود. او از پيشاهنگان سپاه و در زمـره سـواره نـظـام بـود؛ كـه گاه به صورت پيك و گاه به نمايندگى از امام (ع ) با فرمانده و سپاهيان دشمن به گفت وگو مى پرداخت .
در گزارشى آمده است : پس از آن كه حر و يارانش از حركت امام حسين (ع ) به سوى كوفه جلوگيرى كردند، آن حضرت ياران خود را گردآورد و با آنان از تصميم نهايى خود سخن گـفـت ؛ و آنـهـا را آزاد گـذاشـت تـا درباره ماندن و كشته شدن ، يا رفتن و رهايى از مرگ تـصميم بگيرند. در آن گفت وگو هر يك از ياران امام (ع ) پاسخ هايى دادند و از آن جمله بـريـر خـطـاب بـه آن حـضـرت گـفـت : ((بـه خـدا قـسـم اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، پـروردگـار بـه بركت وجود شما بر ما منّت نهاد تا براى يارى شما كـشته شويم و پيكر ما قطعه قطعه گردد، تا در قيامت از شفاعت جدّت برخوردار شويم ، گـروهـى كه فرزند پيامبر(ص ) را تباه گرداند روى رستگارى را نخواهد ديد. واى بر آنـها! هنگام رستاخيز خداى را چگونه ديدار مى كنند؟ آنان در آتش جهنّم فرياد هلاكت و مرگ سر مى دهند))!
از آنـجـا كه برير براى كوفيان آشنا و شناخته شده بود و اميد مى رفت كه گفت وگوى او بـا مـردم كوفه موجب هدايت و بيدارى آنان شود، امام (ع ) به او فرمود تا با سپاه ابن سعد سخن گويد. وى نيز در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب به آنان چنين گفت :
((اى مـردم از خـدا بـتـرسـيـد، اكـنـون فـرزنـدان و عـتـرت پـيـامـبـر(ص ) در مـقـابـل شـمـا قـرار دارنـد، بـگـويـيـد كـه مـى خـواهـيـد بـا آنـان چـه بـكـنـيـد؟)) بـه دنبال آن شمارى از سربازان فرياد برآوردند: مى خواهيم آنها را نزد عبيداللّه ببريم تا درباره شان حكم كند. برير گفت : ((آيا نمى پذيريد كه به مكه باز گردند؟ آيا نامه هـا و عـهـد و پـيـمـان هـاى خـود را فـرامـوش كـرده ايـد؟ واى بـر شـمـا، اهـل بـيـت پـيـامـبرتان را دعوت كرديد تا جانتان را در راهشان فدا كنيد، ولى اينك كه نزد شـمـا آمـده انـد، آنها را به عبيداللّه بن زياد تسليم مى كنيد و آب را بر آنان مى بنديد و مـوهـبـتـى را كه يهود، نصارى و مجوس از آن برخوردارند و پرندگان و چرندگان در آن رفـت و آمـد مـى كـنـنـد از آنـان دريـغ مـى ورزيـد؟ دربـاره فـرزنـدان پـيامبر(ص ) چه بد عـمـل كـرديد، خداوند شما را در قيامت سيراب نكند، واى بر شما، اين همان حسين (ع ) سرور بهشتيان است .))
در روايتى ديگر آمده است : برير از امام (ع ) تقاضا كرد تا با مردم كوفه سخن گويد. سپس آنان را مخاطب ساخت و گفت : ((اى مردم خداوند محمّد(ص ) را فرستاد تا مؤ منان را به بـهـشت بشارت دهد و كافران را از عذاب الهى بيمناك سازد و مردم را به سوى خدا دعوت كند. شما اين آب فرات را كه حيوانات از آن برخوردارند، بر فرزند پيامبر(ص ) بسته ايـد، آيـا ايـن اسـت پـاداش مـحـمـّد رسـول خـدا(ص )؟ سـپـاس خداى را كه اين مردم را به من شـنـاساند. خدايا [ تو گواه باش ] من از كردار زشت اين گروه بيزارم ، خدايا آنها را تا هـنـگـام مرگ گرفتار ساز و بر آنان خشم گير.)) در اين هنگام كوفيان به سوى او تير افكندند و او به سپاه خود بازگشت .
بـريـر در يك وهله ديگر از امام (ع ) درخواست كرد تا نزد ابن سعد، فرمانده لشكر دشمن رود و او را نـصـيـحـت كـند، شايد از گمراهى نجات يابند. امام (ع ) به وى فرمود: هر چه صـلاح مـى دانـى انـجـام بده . برير خود را به خيمه ابن سعد رساند و بى آن كه سلام كـنـد نـشـسـت . ابـن سـعـد در خـشـم شـد و گـفـت : مـن مـسـلمـانـم و خـدا و رسـول را مـى شـنـاسم ، چرا سلام نكردى ؟ برير گفت : ((اگر مسلمان بودى و به خدا و رسولش ايمان داشتى با فرزندان و خاندانش جنگ نمى كردى و آب را به روى آنان نمى بستى . اى عمر، تو ادّعاى مسلمانى مى كنى ، ولى در حقيقت با محمّد مصطفى (ص ) دشمنى . ايـن چـه ديـنـى اسـت كـه تـو دارى ، آب فـرات در بـرابـر حـسـيـن (ع ) و فـرزنـدان و اهـل بـيـت او مـى درخـشد و آنان صفاى آب را مى بينند ولى بچه هايشان از تشنگى هلاك مى شـونـد! در حـالى كه لشكر تو و حيوانات بيابان از آن مى نوشند، انصاف بده چگونه تو را مسلمان بدانم ، زهى بى تقوايى و سنگدلى و جفاكارى .))
ابـن سـعـد كه تا آن هنگام خاموش مانده بود با بيانى كه نشان دلبستگى شديد وى به مقام هاى دنيوى است گفت :
مـى گـويى از حكومت رى دست بكشم تا ديگرى آن را تصاحب كند، هرگز نمى توانم خود را بر اين كار راضى كنم !
در آغاز جنگ ، يزيد بن معقل از سربازان ابن سعد در برابر برير قرار گرفت و گفت : اى برير فكر مى كنى كه خدا با تو چگونه رفتار كرد؟ گفت : خداوند سرنوشت مرا نيك و سـرنـوشـت تـو را بـد رقـم زد. يزيد گفت : اى برير تو پيش از اين دروغگو نبودى ، ولى اكـنـون دروغ گفتى . آيا به ياد مى آورى كه در محله بنى لوذان راه مى رفتيم و تو مـى گـفـتـى كـه عـثـمان بر خود ستم مى كند، معاويه گمراه و گمراه كننده است و پيشواى راسـتـين و هدايت گر حقيقى تنها على بن ابى طالب است . برير گفت : آرى ، شهادت بده كه اين راءى و نظر من بود. يزيد گفت : گواهى مى دهم كه تو از گمراهانى .
بـريـر بـراى اثـبـات درسـتـى اعـتـقـاد خـود بـه يـزيـد بـن معقل پيشنهاد مباهله داد و گفت : بيا تا مباهله كنيم و آن گاه دست ها را به سوى آسـمـان بـلنـد كـردنـد و از خـداوند خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن را كه راستگو و بـرحـق اسـت بـر بـاطـل پيروز گرداند؛ و پس از آن به مبارزه پرداختند. نخست يزيد بن معقل ضربتى بر برير زد كه كارگر نيفتاد، اين بار برير حمله كرد و ضربه اش سر پسر معقل را شكافت و او را بر زمين زد.
به روايتى ، برير پس از شهادت حر بن يزيد رياحى آهنگ ميدان كرد و در برابر دشمن چنين رجز مى خواند:
انا برير و ابى خضير
ليس يروع الاسد عند الزئر
يعرف فينا الخير اهل خير
اضربكم ولا ارى من ضر
وذاك فعل الخير من برير
مـن بـريـر، فـرزنـد خـضـيـرم ، شـيـر از غـرش نـمـى تـرسـد. اهـل خـيـر از خـير خواهى ما آگاهند. من شما را مى زنم و از اين كار زيان نمى بينم . اين كار آزادمردان است كه از برير سر مى زند.
او هـمچنين فرياد برآورد كه اى قاتلان مؤ منان و فرزندان يادگاران پيامبر(ص )، پيش بـيـايـيـد؛ و پـس از آن كـه سـى يـا چهل تن از سپاه دشمن را از پاى درآورد، با رضى بن منقذ عبدى به ستيز پرداخت . پس از لخـتى مبارزه ، رضى بن منقذ را بر زمين زد و بر سينه اش نشست . رضى فرياد برآورد و از يـاران خـود كـمـك خواست . در اين هنگام كعب بن جابر با نيزه به برير حـمـله كرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام برير با ضربات پى در پى شمشير كـعـب به شهادت رسيد. در زيارت اربعين و زيارت شهدا مى خوانيم (زيارت رجبيّه ) ((السلام على برير بن خضير)).
بِشْرِ بنِ حسن (ع )
بـِشـْر فـرزنـد امـام حـسن (ع ) را برخى در رديف فرزندان شهيد امام مجتبى (ع ) قرار داده اند؛ ولى به كيفيّت شهادت وى هيچ اشاره اى نكرده اند.
نـخـسـتـيـن كـسـى كـه او را شـهـيـد قـلمـداد كرده ابن شهرآشوب است وى پس از برشمردن فـرزنـدان امـام حـسـن (ع )، كـه در كـربلا شهيد شدند، مى نويسد: و گفته شده بشر [ هم شهيد شده است ]. اين در حالى است كه در كتاب هاى انساب براى امام حسن (ع ) فرزندى به نام بِشر ذكر نشده است .
بشر بن عبداللّه حضرمى - بشير بن عمر
بشر بن عمر حضرمى - بشير بن عمر
بشر بن عمرو حضرمى - بشير بن عمر
بشير بن عمر
نـام او را بشر و نام پدرش را عمر، عمرو (الاقبال ، ج 3، ص 77؛ انساب الاشراف ، ج 3، ص 196، دار التعارف ) و عبداللّه نيز گفته اند. (اعيان الشيعه ، ج 1، ص 611) و سيّد بـن طـاووس در لهـوف (ص 153) نـام وى را مـحـمـّد بـن بشير ذكر كرده است ولى مورّخان پيشين كسى را به نام محمّد بن بشير در زمره شهيدان كربلا ذكر نكرده اند.
بشير بن عمر حضرمى از ياران شهيد امام حسين (ع ) در كربلا است .
وى چـنـد روز پـيـش از واقعه كربلا به امام حسين (ع ) پيوست . شب عاشورا پس از صدور اجـازه انصراف از سوى آن حضرت ، براى بشير خبر آوردند كه پسرش در مرز رى اسير شـده اسـت . او بـا شـنيدن اين خبر اظهار داشت : ((اميدوارم كه خداوند به من و او در برابر ايـن گـرفتارى ها پاداش دهد دوست ندارم كه فرزندم اسير باشد و من زنده باشم )). امام حـسـيـن (ع ) بـا شـنـيـدن سخن او فرمود: ((خدايت رحمت كند. من بيعت خود را از تو برداشتم برو و براى رهايى فرزندت بكوش )). بشير گفت : درندگان ، زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا گردم و در اين بى كسى تنهايت بگذارم و سپس سراغت را از كاروانيان بگيرم ؛ نه نه ، هرگز!
حـضـرت فـرمـود: [ پس بيا و] اين جامه ها را به فرزندت بده تا براى آزادى برادرش هزينه كند. آنگاه پنج جامه ، به ارزش هزار دينار به او داد.
بشير بن عمر روز عاشورا به ميدان نبرد شتافت و رجزى به اين مضمون خواند:
اى نـفـس امـروز خداى مهربان را ديدار خواهم كرد و تو از هر احسان و نعمتى پاداش خواهى گرفت .
بيتابى مكن ، زيرا همه چيز فانى است و شكيبايى تو در پيشگاه خداوند بيشترين پاداش را دارد.
او آن قدر با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد. برخى شهادت او را در حمله نخستين گفته اند. در زيارت ناحيه مقدسه از وى چنين ياد شده است :
السّلامُ عَلى بِشْرِ بْنِ عُمَر الْحَضْرَمى ، شَكِّرَ اللّهُ لَكَ قَوْلَكَ لِلْحُسَيْنِ(ع ) وَقَدْ اَذِنَ لَكَ فـِى الاِنْصرافِ: اَكَلَتْنِى اِذَنْ السِّباعُ حَيَّا اِنْ فارَقْتُكَ وَاَسْاءَلُ عَنْكَ الرّكَبانَ وَاَخْذُلُكَ مَعَ قِلَّةِ الاَ عْوانِ لا يَكُونُ هذا اَبَدا.
سلام بر بشر بن عمر حضرمى ؛ خدا به تو پاداش خير دهد به جهت اعلام وفاداريت نسبت به امام حسين (ع )، آنگاه كه به تو اجازه انصراف داد و در پاسخ گفتى : درندگان زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا شوم و در اين بى كسى تنهايت گذارم و سپس سراغت را از كاروانيان بگيرم ، نه ، نه ، هرگز چنين نخواهد شد!
بشير بن عمرو حضرمى - بشير بن عمر
بكر بن حسن تميمى - بكر بن حىّ تيمى
بكر بن حَىّ تيمى
بكر پسر حَىّ تيمى
شهيد والامقام پيكار عاشورا، از قبيله بنى تيم اللّه بن ثعلبه ؛
گفته شده است كه وى همراه لشكريان عمرسعد به كربلا آمد و آن گاه كه جنگ برپا شد به اردوگاه امام حسين (ع ) پيوست و در زمره ياران آن حضرت جاى گـرفـت و پـس از نـبـردى دليـرانـه بـه درجـه شـهـادت نايل آمد.
بكر بن على (ع )
در قـريـه ذى الكـفـل بـر سر راه حلّه ، بارگاهى است كه بلنداى گنبدش به نه متر مى رسـد. دربـاره نـسـب شـخـص مـدفـون در آن اخـتـلاف اسـت . گـروهـى احـتـمـال داده اند كه وى همان ابوبكر بن على (ع ) است ، كه در واقعه كربلا زخمى شد و اسـبـش او را بـه ايـن مـحـل آورد و در آنـجـا از دنـيـا رفـت و بـه خـاك سـپـرده شـد. ولى در سـال 1313 ه.ق هنگام تعمير بارگاه به قطعه سنگى برخورد كردند كه بر روى قبر نـصـب شده و روى آن در سه سطر اين عبارت به خط كوفى نوشته شده بود: ((بكر بن عـلى بن ابى طالب الهاشمى مات سنة ستين للهجرة النّبوية على مهاجرها الثّنا.)) سنگ هم اكنون نزد كليددار بارگاه نگاهدارى مى شود و گروهى از بزرگان دينى مانند شيخ مـحـمـّد آل حـرزالدّيـن و نـوه اش شـيـخ مـحـمـّد حسين آن را ديده اند. از آنجا كه در آن نوشته تـصـريـح شـده اسـت كـه وى در سـال شـصـتـم هـجـرى از دنـيـا رفته و حادثه كربلا در سال 61 بوده است ، نمى توان او را در زمره شهيدان كربلا به شمار آورد. با وجود اين دايرة المعارف تشيّع وى را از شهيدان كربلا قلمداد كرده است .
بكير بن حر رياحى
بكير فرزند حرّ رياحى در منابع كهن نام و نشانى ندارد؛ ولى برخى وى را جزء شهداى كربلا قلمداد نموده ، كيفيّت شهادت او را اين گونه بيان مى كنند: حر روز عاشورا پس از آن كـه سـپـاه عـمـر سـعـد را پند و اندرز داد به فرزند خود بكير دستور داد كه بر سپاه دشـمن حمله كند، بكير پس از عرض ادب خدمت امام حسين (ع ) و وداع با آن بزرگوار رهسپار مـيـدان مـبـارزه گـشـت و پـس از بـه هـلاكت رساندن هفتاد تن از نيروهاى دشمن به نزد پدر بازگشت . از وى مقدارى آب جهت رفع تشنگى طلب نمود، تا نيرو بگيرد و بر دشمن حمله كند.
حرّ گفت : اندكى بردبارى كن و به ميدان نبرد باز گرد؛ بكير به ميدان نبرد بازگشت و بـا كـشـتـن شـمـار زيـادى بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نـايـل آمـد (؛) هـنـگـامـى كه حرّ بر بالين فرزندش بكير آمد و وى را آغشته به خون ديد گـفـت : سـپـاس خـدايـى را كـه بـر تـو مـنـت نـهـاد تـا در راه امـام خود به شهادت برسى .
بـرخـى ديـگـر شـهـادت او را ايـن گـونـه نـقل مى كنند: روز عاشورا هنگامى كه بكير به دسـتـور پـدرش حـرّ، مى خواست با امام حسين (ع ) وداع بنمايد، به آن حضرت عرض كرد: درود بـر تـو اى فـرزند پيامبر من هم اكنون همراه تو هستم ، از خداى خود مى خواهم كه در بهشت برين نيز ما را با تو جمع بگرداند، آن گاه از آن حضرت درخواست كرد براى او و پـدرش دعـايـى بـكـنـد، امام حسين (ع ) در حالى كه دست هاى خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، گفت : ((خدايا من از ايشان راضى هستم تو نيز از آنان راضى باش ))؛ آن گاه بـكـيـر بـا پـدرش ، حر، رهسپار ميدان جنگ شدند و پس از برهم زدن صفوف دشمن و كشتن دويست تن به خدمت امام بازگشتند.
بـار ديـگر بكير با تشويق پدر به سوى دشمن حمله ور شد و در حالى كه چنين رجز مى خواند:
اءنَا بُكَيْرِ وَ اءَنَا بنِ الحُرِّ
اَفْدى حُسَيْنا مِن جَميعِ الْضُّرِّ
اءَرْجُو بِذاكَ الْفَوْز يَوْمَ الْحَشْرِ
مَعَ النّبى والا مامِ الطُّهرِ
منم بكير و فرزند حر، جان خود را فداى حسين مى كنم تا او را از هر آسيبى نگهدار باشم .
اميدوارم كه در روز رستاخيز با پيامبر و امامان پاك جزو رستگاران باشم .
او سپس به دشمن حمله كرد و پس از كشتن پنجاه تن از آنان ، تصميم به بازگشت گرفت . حـر بـه وى رسـيـد و بـا خـوانـدن ايـن آيه ((يا اَيُّهَا الذينَ آمَنُوا اذا لَقِيتُم الذينَ كَفَرُوا زَحـْفـاً فـَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبار))
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه [در ميدان نبرد]با كافران رو به رو گشتيد كه [به سوى شما] روى مى آورند به آنان پشت مكنيد) از بازگشتن او را منصرف كرد.
بـكـيـر بـراى بـار سـوم بـه دشـمـن حـمـله كـرد و شـمـار زيـادى از آنـان را بـه قتل رساند، در اين هنگام عمرسعد دستور داد دسته جمعى به وى حمله كنند. بكير با مشاهده آنان ، گريزان سوى پدر بازگشت ، حر و شمارى از ياران امام به مدد او شتافتند ولى دشمن مانع از رسيدن آنان به بكير شد و در حالى كه غبار سختى فضا را گرفته بود، بـا ضـرب شـمـشـيـر و نـيـزه دشمن ، با گفتن شهادتين در دم آخر به درجه رفيع شهادت نـايـل آمـد. هـنـگـامـى كـه حـرّ فرزندش را به خون آغشته ديد بسيار خرسند گشت و گفت : سـپـاس خـدايـى را كـه شـهـادت در راه امـام حـسـيـن (ع ) را نـصـيـب تـو گـردانـد و جاهل نمردى . آن گاه پيكر بى جان او را خدمت امام حسين (ع ) آورد.