پژوهشي پيرامون شهداي كربلا

behz@d

بی وفــا
مقدمه
لَقَدْ كانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِوْلِى الاَْلْبابِ... (يوسف /111)
به راستى در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
نـهـضـت مـقـدّس سـيّدالشهداء(ع ) آميزه اى از عشق ، عرفان ، حماسه و ايثار است . اين نهضت پـرشـكـوه تـجـلّى فـرهـنـگِ نـاب اسـلامـى است ؛ و براى همه و هميشه عبرت و اُسوه است . عـاشـورا در پهنه تاريخ بشر، گسترده است . از آدم (ع ) تا خاتم (ص ) و تا مهدى (ع )، بـر حـسـيـن (ع ) و خاندان و يارانش گريسته اند، و بر حماسه و ايثار و اخلاصشان درود گفته اند.
سـال شـصـت هـجرى بود. شش دهه از هجرت آخرين پيغامبر الهى ، كه حسين (ع ) درس آموز مـكـتـب او بـود، مـى گـذشـت . او مى ديد جامعه و ارزش هايى را كه جَدّ بزرگوارش بنيان نـهـاده بـود، چـگـونـه رفـتـه رفته رو به تباهى و ويرانى مى رود، و آداب و سنن جاهلى دوبـاره جان مى گيرد. در اين هنگام بود كه طاغوت بنى اميه ، معاويه فرزند بوسفيان ، بـه هـلاكـت رسـيـد، و عـالَمـى از شـرّ او آسـود. امـا فـرزنـد پـليـدش بـه جـاى او نشست و گـسـتـاخـانـه جـاهـلان و جـلاّدان بنى اميّه را به تعقيب حسين (ع ) روانه كرد، تا اين آخرين سـنـگـر مـقـاومـت را درهـم بـشـكند. امام چاره اى جز هجرت از مدينه جدّش نديد. راهى مكّه شد، سـرزمـيـن وحـى . امـا در آنـجـا نـيـز وى را آرام نگذاشتند. سرانجام با دعوت هاى مكرّر مردم كوفه ، و براى پاسداشت حرمت كعبه ، از آن سرزمين گام بيرون نهاد. آنان كه پيام حسين (ع ) را شـنـيـده و هـدف عـالى او را دريـافـتـه بودند، همراه او شدند و در ركابش رفتند و رفتند تا به سرزمين موعود رسيدند: كربلا. اينجا بود كه حراميان راه بر او بستند و در مـحـاصـره اش گـرفتند. فرزند على (ع ) بر دوراهى ذلّت و شهادت قرار گرفت . پيدا بـود كـه او جـز شـهـادت را انتخاب نخواهد كرد. عاقبت آن حادثه عظيم به وقوع پيوست ؛ بـار ديـگر انسانى از تبار محمّد(ص ) در راه آرمان هاى متعالى او به ديدار پروردگارش شتافت .
اكـنـون قـرن هـاست كه حسين (ع ) به شهادت رسيده است ؛ و در بلنداى اين اعصار، هزاران رهـرو راهـش بـا الهـام از فـرهـنـگ حـسـيـنى ، با كژى هاى زمان خود، به ستيز برخاسته ، بـرخـى پيروز و برخى به شهادت رسيده اند. تا اين زمان كه نوبت به ما رسيده است . ايـنـك مـاييم و پاسدارى از آيين و اهداف والاى حسين (ع ) كه هر زمان عاشورا، و هر سرزمين كربلا است . اكنون نيز يزيديان تيغ ها آخته اند و بر باورها و ارزش هايى كه حسين (ع ) مـيـراث دار آن بـود، هـجـوم آورده انـد. مـا پـاسداران راه حسين (ع ) با حضرتش پيمان مى بنديم كه در دفاع همه جانبه ، از مكتب و مرام او، از هيچ كوششى فروگذار ننماييم . چنين باد.
معاونت پژوهشى ـ گروه تاريخ
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : پژوهشي پيرامون شهداي كربلا

پيش گفتار
قال الحسين عليه السلام :
فَلَكُم فِىَّ اءُسوَةٌ.
note.gif

براى شما در [زندگى و رفتار] من الگوست .
حـمـاسـه سـتـرگـى كـه امـام حـسـيـن (ع ) و خـانـدان و يـاران بـاوفـايـش در مـحـرم سـال 61 هـجـرى رقـم زدنـد داراى چـنـان عـظـمـتـى اسـت كـه در طـول چـهـارده قـرن ، مـسـلمـانـان و آزادگـان جـهـان مـتـنـاسـب بـا شـرايـط عـصـر و نسل خود، پيام هاى آن را دريافته ، و آن قيام بزرگ را الگوى قيام هاى حق طلبانه خويش عليه ظلم و بيداد قرار داده اند.
مـورّخان و مقتل نگاران درباره تعداد ياران امام حسين (ع ) و شهداى كربلا به اختلاف سخن گـفـته اند.
note.gif
امّا به نظر ما اهميّت حادثه كربلا در تعداد شهداى آن نيست ، بلكه در بـزرگـى اهداف و صفات والاى انسانى آن رادمردان است ، كه بايد آن را دريافت و با آنان همنوا شد.
... اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْناهُمْ هُدَىً. (كهف /13)
... آنـهـا جـوانـمـردانـى بـودنـد كـه بـه پـروردگـارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
كتاب حاضر، به كوشش تنى چند از پژوهشگران گروه تاريخ مركز تحقيقات اسلامى و با هدف اطّلاع رسانى دقيق ، كامل و آسان درباره شهداى كربلا فراهم آمده است . امتياز اين اثر نسبت به آثار مشابه ، جامعيّت آن است ؛ زيرا در اين مجموعه ، درباره همه كسانى كه در مـنـابـع قـديـم و جـديد از آنها به عنوان ((شهيد كربلا)) ياد شده ، پژوهش گسترده و كاملى انجام يافته است و اطّلاعات لازم و مفيد و مستندى در اختيار خوانندگان محترم قرار مى دهد.
شيوه و مراحل تدوين چنين بوده است :
الف ) گـردآورى اسـامـى هـمـه كـسـانـى كـه در مـنـابـع رجـال ، انـسـاب ، تـاريـخ ، مقتل ، حديث ، و... از آنها به عنوان شهيد كربلا نام برده شده است .
ب ) تنظيم و اصلاحات نگارشى و ويرايشى نام ها بر اساس ((شيوه نامه دائرة المعارف امام حسين (ع )))؛ از قبيل حذف اسامى تكرارى ، ارجاع نام هاى گوناگون يك شهيد به نام مـشهور و معتبر، و... و در نهايت تصويب عناوين اصلاح شده و برگزيده از سوى ((هياءت علمى تحقيقات عاشورا)).
ج ) تـشكيل پرونده علمى براى هر يك از عناوين مصوّب . بدين ترتيب كه آنچه در منابع مـهـم شـيـعـه و ديـگـر مـذاهـب ، دربـاره هـر يـك از شهيدان كربلا آمده بود، استخراج ، و در پرونده اى جداگانه قرار داده شد.
د) سـامـان دهى اطّلاعات جمع آورى شده و نگارش مقالات . در اين مرحله سعى محققان به اين بوده كه مقالات با ساختار زير تدوين گردد:
1. بيان مشخّصات كلّى (همچون : نام ، نسب ، لقب و كنيه ، قبيله ، و عنوان مهم )
2. زمان و مكان تولّد
3. سببِ داشتنِ عنوان يا لقبى
4. زندگى نامه
5. صحابى يا تابعى بودن
6. ويژگى هاى مهم شخصيتى (همچون اخلاقى ، سياسى ، و علمى )
7. ارتباط حسينى ـ عاشورايى
8. خاندان و بازماندگان .
note.gif

هـر چـنـد در مـواردى ايـن سـاخـتـار بـه طـور كـامل تحقّق نيافته است ؛ زيرا با توجه به حـاكـمـيـّت دشـمـنان اهل بيت (ع )به هنگام وقوع حادثه و ساليان متمادى پس از آن ، عالمان تـاريـخ و رجـال ، امـكـان پـرداخـتـن بـه زنـدگـانـى شـهـداى كربلا را نيافته اند و به حداقّل اطّلاع رسانى درباره آنان بسنده كرده اند. امّا همين مقدار از آگاهى هاى به دست آمده نيز براى دوستداران و شيفتگان مكتب حسينى ، مغتنم و الهام بخش است .
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
note.gif

تـرتـيـب مـقـالات ايـن كـتـاب بـر اساس نظام الفبايى است . ـ مگر مقاله امام حسين (ع ) كه نـخـسـتـين مقاله نهاده شد. ـ نام هاى متعدد و غير مشهور هر يك از شهدا نيز به نام مشهور وى ارجاع گرديده است .
بـى گـمـان ايـن اثـر، نـخستين و يا آخرين پژوهش در اين زمينه نيست . اهمّيّت و آفاق عالَم گـسـتر اين حادثه جاودان تاريخ بشر، ايجاب مى كند كه هر از چندى با امكانات تحقيقى بهتر و زبان و ادبيات مناسب هر عصر، به اين موضوع پرداخته شود، تا هماره طراوت و تازگى آموزه هاى آن براى تمامى دوران ها حفظ شود.
يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب
كز هر زبان كه مى شنوم نامكرر است
note.gif

ايـن كـوشـش نـاچـيـز را متواضعانه ، به آستان مقدّس بزرگ معلّم ايمان ، جهاد و شهادت ، حـسـيـن بـن عـلى (ع ) و خاندان و ياران دلير و باوفايش ، هديه مى كنيم . باشد كه مورد مقبول حضرتش قرار گيرد.
پـديـدآورندگان ، از انتقادها و پيشنهادهاى اصلاحى همه دانشوران و انديشه ورزان عزيز براى كمال و بالندگى اين پژوهش ، استقبال و پيشاپيش سپاسگزارى مى نمايند.
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّكَ اءَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى
نمايندگى ولىّ فقيه در سپاه
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : پژوهشي پيرامون شهداي كربلا

ژوهشى پيرامون شهداى كربلا >> الف
امام حسين (ع )
حـضـرت سـيّدالشهدا، حسين بن على (ع )، نوه دخترى پيامبر اكرم (ص ) و امام سوم شيعيان اسـت . مـادرش فـاطـمـه زهـرا(س ) اسـت كـه او را در روز سـوّم شـعـبـان سـال سـوم و بـه روايـتـى سـوم يـا پـنـجـم مـاه شـعـبـان سـال چـهـارم هـجـرى در مـديـنـه مـنـوّره بـه دنـيـا آورد. هـنـگـامـى كـه نـوزاد را نـزد رسول خدا(ص ) بردند، از ديدارش شادمان گرديد و در گوش راست وى اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .
بـرخـى روايـت هـاى مـربـوط بـه نـامـگـذارى آن حـضـرت حـاكى از آن است كه نام حسين را جبرئيل از سوى خداوند آورد.
روز هـفـتـم نـوزاد، آيـيـن عـقـيـقـه بـه جاى آورده قوچى را سر بريدند؛ و پيامبر(ص ) به دخـتـرش فـرمـود كـه بـراى حـسـيـن نـيـز ـ هـمـانـند حسن ـ به وزن موى سرش نقره صدقه دهد.
امام حسين با برادرش امام حسن (ع ) تفاوت سنّى اندكى داشت . از همين رو خاطره ها و سـخـنـان بـه جـاى مـانـده از پـيـامبر(ص ) درباره هر دو برادر يكى است . در روايتى از ايـشـان چـنين نقل شده است : ((هر كس حسن و حسين را دوست بدارد، من او را دوست مى دارم و هر كـه را مـن دوست بدارم ، خداوند دوستش مى دارد و هر كس را خداى دوستش بدارد، به بهشت مـى بـرد؛ و هـر كـس آن دو را دشمن بدارد، من او را دشمن مى دارم و هر كه را من دشمن بدارم خدايش دشمن مى دارد و خداوند هر كس را دشمن بدارد، به جهنّم مى برد.))
آن حـضـرت در جـاى ديـگـر فـرمـوده اسـت : ((ايـن دو فـرزنـدم ، دو دسـتـه گل من از اين دنيايند.))
مـحمد بن عبداللّه به نقل از ابن ابى نُعم گويد: نزد پسر عمر بودم كه مردى آمد و از او دربـاره حـكـم خـون پـشـه سـؤ ال كـرد. او پـرسـيـد: اهـل كـجـايـى ؟ گـفـت : اهـل عـراق . گفت : [اين ] مرد را ببينيد كه از من درباره خون پشه مى پرسد؛ و حال آن كه پسر رسول خدا(ص ) را كشته اند! من از آن حضرت شنيدم كه فرمود: اين دو (حسن و حسين ) دسته گل هاى من از اين دنيايند.
پـيـامـبـر خـدا در جـاى ديـگـر از دو نـوه اش بـه عنوان سرور جوانان بهشت ياد كرده است . حـذيـفـه از آن حـضرت نقل مى كند كه فرمود: اين فرشته اى كه پيش از امشب فرود نيامده اسـت ، از خـداونـد اجـازه خواسته است بر من سلام كند و مژده دهد كه فاطمه سرور بانوان اهل بهشت و حسن و حسين ، سرور جوانان بهشت اند.
از ويـژگـى هـاى امـام حـسـيـن (ع ) شـبـاهـت وى بـه رسول خدا است . عاصم به نقل از پدرش گويد: پيامبر خدا را در خواب ديدم و خوابم را بـراى ابـن عـبـاس بـاز گـفـتـم . پـرسيد: آيا هنگام ديدنش ، حسين بن على (ع ) را به ياد آوردى ؟ گـفـتـم : آرى بـه خدا، ديدنِ افتادگى شانه هاى پيامبر مرا به ياد حسين انداخت . ابن عباس گفت : ما او را به رسول خدا تشبيه مى كرديم .
حـسـيـن (ع ) در سـال 61 هـجـرى بـه شـهـادت رسـيـد. سـن مـبـاركـش ((آن هـنـگـام 56 سـال و پـنـج مـاه و پـنـج روز بـود. شـش سـال يـا هـفـت سـال و چـنـد مـاه از ايـن دوران را بـا جـدّش رسـول خـدا(ص )، 37 سـال را بـا پـدرش ، عـلى (ع )، و 47 سـال را بـا بـرادرش حـسـن (ع ) زيـسـت ؛ و ده سال پس از وى ـ كه دوران امامت وى است ـ به شهادت رسيد.
كنيه آن حضرت ، اباعبداللّه بود و از القاب مباركش ، الرَّشيد، الوَفىّ، الطّيِّب ، السّيد الزّكـى ، المـبـارك ، التـّابع لمرضاة اللّه ، الدّليل على ذات اللّه والسِّبط را مى توان نـام بـرد. سـيـّد شباب اهل الجنه و سبط، دو لقبى بود كه پيامبر خدا(ص ) به ايشان عطا فرمود.
امام حسين (ع ) شش پسر و سه دختر داشت : 1ـ على اكبر، كه در كربلا به شهادت رسيد و مـادرش ليـلى دخـتـر ابـومـرة بـن مـسـعـود ثـقـفـى بـود. 2ـ على اوسط 3ـ على اصغر، زين العـابـديـن كـه مـادرش ((شـاه زنان )) دختر يزدگرد، پادشاه ايران بود. به اعتقاد شيخ مـفـيـد زيـن العابدين از على اكبر بزرگ تر بود، ولى روايت نخست مشهورتر است . بلاذرى ، نام مادر زين العابدين (ع ) را سلافه ذكر كرده است . 4ـ محمّد 5ـ جـعـفـر كـه در زمـان حـيـات پـدر درگـذشـت . 6ـ آخـرين پسرش عبداللّه نام داشت كه در شيرخوارگى در كربلا تير بر گلويش زدند و شهيدش كردند. دختران آن حضرت سكينه ، فاطمه و زينب بودند.
تـنـهـا پـسـرى كـه پـس از واقـعـه كـربلا از حسين (ع ) زنده ماند، زين العابدين بود كه نسل آن حضرت به وسيله وى امتداد يافت .
فضايل اخلاقى
حـسـيـن (ع ) مـظـهـر كـمـالات انـسـانى و اُسوه اخلاق اسلامى بود، و سخاوت ، جوانمردى و گـذشـت ، شـجـاعت و ستيز با ستم و ستمگرى از بارزترين ويژگى هاى آن حضرت به شمار مى آيد. در اينجا به نمونه هايى از فضايل آن حضرت اشاره مى گردد.
اسامة بن زيد در آستانه ديده فرو بستن از جهان بود. امام حسين (ع ) به ديدارش رفت و او را انـدوهـناك ديد. چون سبب اندوهش را پرسيد. گفت كه شصت هزار درهم وام دارد و از آن مى ترسد كه پيش از اداى آن از دنيا برود. حضرت فرمود: من پيش از مردنت آن را مى پردازم و چنين كرد.
مـردى بـاديـه نـشـيـن نـزد امـام (ع ) آمـد و گـفـت : ديـه اى كـامـل بـه گـردن دارم و از پـرداخـتـنـش نـاتـوانـم . بـا خـود گـفـتـم ، ايـن مـال را از گـرامـى تـريـن مـردمـان بـخـواهـم و كسى را گرامى تر از خاندان پيامبر(ص ) نـيـافـتم . حضرت فرمود: اى برادر عرب ، از تو سه پرسش دارم ، اگر يكى را پاسخ گـفتى يك سوم ، اگر دو تا را پاسخ گفتى دو سوم و اگر هر سه را پاسخ گفتى همه مـال را بـه تـو خـواهـم داد. مـرد گـفـت : آيـا مردى دانشمند و شريف چون شما از من بپرسد؟ فـرمـود: آرى . از جـدّم رسـول خـدا(ص ) شـنـيـدم كـه فرمود: نيكى بايد به اندازه معرفت بـاشـد. گـفـت : آنـچـه مـى خـواهـى بـپـرس كه اگر هم ندانستم از شما مى آموزم . فرمود: بـرتـرين اعمال كدام است ؟ گفت : ايمان به خداوند. فرمود: راه نجات از هلاكت كدام است ؟ گـفـت : اعـتـماد به خداوند. فرمود: زينت مرد به چيست ؟ گفت : دانش آميخته به بردبارى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : مال همراه جوانمردى . فرمود: اگر نداشته باشد؟ گفت : تهيدستى همراه شكيبايى . فرمود: اگر اين را نداشت ؟ گفت : سزاوار آن است كه صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند. حسين (ع ) خنديد و كيسه اى هزاردينارى را نزد او انـداخـت . انـگـشترى خويش را كه نگين آن دويست درهم مى ارزيد نيز به او داد و فرمود: اى مـرد، با اين طلا دين خويش را بپرداز و انگشترى را خرج خود كن . اعرابى آن را گرفت و گفت : خداى بهتر داند كه رسالت خويش را كجا بنهد.
مـردى از انصار براى عرض حاجت نزد امام (ع ) آمد. حضرت فرمود: اى برادر انصارى با پرسش ، آبروى خويش را مريز، نياز خويش را در نامه اى بنويس و نزد من بياور كه إ ن شـاءاللّه بـرآورده خـواهـد شـد. او نـوشـت : يـا ابـاعـبداللّه ، به فلان كس پانصد دينار بـدهكارم . از او بخواه كه مدّتى مرا مهلت دهد. امام (ع ) پس از خواندن نامه به خانه رفت و كيسه اى با هزار دينار آورد و فرمود: پانصد دينار را به وام خويش ده و پانصد دينار ديـگـر را خـرج زنـدگـى ات كـن و حـاجـت مـخـواه مـگـر از سـه كـس : ديـنـدار، جـوانـمـرد و اصـيـل ؛ چـرا كـه ديـنـدار نـگـاهـبـان ديـن خـويـش اسـت . جـوانمرد از جوانمردى شرم دارد و اصـيـل مـى دانـد كـه تـو بـا حاجت خواستن ، آبروى خويش را مى ريزى و او به خاطر حفظ آبرويت ، نياز تو را برآورده مى سازد.
نـقـل شده است كه در روز عاشورا بر دوش آن حضرت نشانى ديدند. چون از امام سجاد(ع ) در ايـن بـاره پرسيدند، گفت : آن جاى كيسه هاى فراوانى بود كه به خانه بيوه زنان ، يتيمان ، و بينوايان مى برد.
روزى بر چند بينوا گذشت كه بر عبايى نشسته نان خشك مى خوردند. بر آنان سلام كرد و چـون حـضـرت را دعـوت بـه خوردن كردند، كنار آنان نشست و فرمود: اگر صدقه نمى بـود بـا شـمـا مـى خـوردم . سـپس آنها را به خانه خويش برد و غذا داد و جامه پوشاند و فرمود به هر كدام چند درهم نيز بدهند.
روزى از غـلامى ، كارى در خور كيفر سر زد. حضرت فرمان به تنبيه اش داد. غلام گفت : سرورم ((وَالْكاظِمينَ الْغَيْظ)) (و فروخورندگان خشم ). فرمود: رهايش كنيد. گفت : سرورم ، ((والعـافـيـنَ عـَنِ النّاس )) (و آنان كه از مردم درمى گذرند). فرمود: از تو درگذشتم . گـفـت : سرورم ، ((وَاللّهُ يُحِبُّ المُحْسِنينَ)). فرمود: تو به خاطر خداوند آزادى و آنچه را كه مى خواستم به تو ببخشم دو برابر كردم .
فصاحت و بلاغت
حسين بن على (ع ) سخنورى توانا بود. او در خانه وحى كه فرشتگان آسمان و پيشاپيش آنان پيام آور وحى در آمد و شد بودند پرورده شد. روزى كه ديده به جهان گشود نخستين سـخـن را از زبـان رسـول خدا(ص ) شنيد كه در گوش وى اذان گفت . آموزگار او مادرش ، فـاطـمـه دخـتر پيامبر(ص )، بود. استادش ، على بن ابى طالب ، پدر بزرگوارش بود كه گوى سخنورى را از جهانيان ربوده است .
از حـضـرت سـيـدالشـهدا(ع ) سخنان حكمت آميز بسيارى به يادگار مانده است . زيباترين بـخـش گفته هاى وى سخنانى است كه در حماسه باشكوه عاشورا بيان فرموده است ؛ و ما در اينجا تنها به نقل يكى از خطابه هاى آن حضرت بسنده مى كنيم .
بامداد روز عاشورا، حضرت در برابر انبوه سپاه دشمن ايستاد و چنين فرمود:
اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ الدُّنيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالا بَعْدَ حالٍ، فـَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مـَنْ رَكـَنَ إِلَيـْها وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها وَاءَراكُمْ قَدْ اِجْتَمَعْتُمْ عَلى اءَمْرٍ قَدْ اءَسْخَطْتُمُ اللّهَ فـيـهِ عـَلَيـْكُمْ. فاءَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ وَاءَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ فـَنـِعـْمَ الرَّبُّ رَبُّنـا وَبـِئْسَ الْعَبْدُ اءَنْتُمْ، اءَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ـ صـَلىَّ اللّهُ عـَلَيْهِ وَآلِهِ ـ ثُمَّ إ نَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَتُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عـَلَيـْكـُمُ الشَّيـْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَ اللّهِ الْعَظيمِ. فَتَبّا لَكُمْ وَما تُرِيدُونَ، إ نّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إ يمانِهِمْ فَبُعْدا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ)).
سـپـاس خـداى را كـه دنـيـا را آفـريـد و آن را سراى نيستى و نابودى قرار داد. دنيا هر دم سـاكـنـانش را ديگرگون سازد. فريب خورده كسى است كه دنيا بفريبدش و بدبخت كسى اسـت كه دنيا گمراهش سازد. مبادا فريب دنيا را بخوريد! زيرا كه دنيا از اعتمادكنندگانِ به خود مى بُرد و هر كس را كه در آن طمع بندد نوميد مى سازد.
مى بينم بر كارى گرد آمده ايد كه خداى را بر خود به خشم آورده ايد و آن كريمِ مهربان ، روى از شـمـا بـرتـافـتـه بـه عذاب خويش گرفتارتان ساخته است و از رحمت خود دور گردانيده است . پروردگار ما چه خوب پروردگارى است و شما چه بد بندگانى هستيد. شـمـا پـذيـرفـتـيد كه خداى را فرمان ببريد و به پيامبر خدا، محمد(ص )، ايمان آورديد، ولى ايـنـك بـه جنگ فرزندانش آمده ايد و آهنگ كشتن آنان داريد. به راستى كه شيطان بر شـمـا چـيـره گـشته و ذكر خداى بزرگ را از يادتان برده است . مرگ بر شما و آنچه مى خـواهـيـد. مـا از خـداييم و به سوى او باز مى گرديم . اينان مردمى هستند كه پس از ايمان به كفر گرويدند. نابود باد ستمكاران !
شجاعت
حـسـيـن بـن عـلى (ع ) گـوى شـجـاعـت را از هـمـه دليـران جـهان ربود و آنان را به بوته فـرامـوشى افكند. آن حضرت با شمار اندك يارانش در برابر انبوه سپاه يزيد ايستاد و پـس از حتمى شدن جنگ ، كوچك ترين ترديدى در مبارزه با دشمن به خود راه نداد. با آن كـه بـه شـهـادت خـود و يـارانـش يـقـيـن داشـت ، بـا اقـتـدار كـامـل نـيـروهـاى زيـر فـرمـانـش را سـازمـان داد و بـا كمال جوانمردى پذيراى نبرد شد.
يـاران و جـوانـان او در بـرابـر ديدگانش به خون غلتيدند، ولى انديشه تسليم هرگز به او راه نيافت . هنگامى كه نوبت رزم خود وى رسيد، چونان شير ژيان به دشمن حمله مى آورد، صفوفشان را مى شكافت و از كشته ها پشته مى ساخت .
هـمـه ابـزار جنگى خويش را به كار گرفت و اميدوارانه چنان رزمى به نمايش گذارد كه دشمن ناگزير شد از عرف نظامى بيرون رفته با شيوه هاى ناجوانمردانه بر او يورش آورد. كـسـانـى كـه بـه جـنـگ وى آمـده بـودند، نه مردم كوچه و بازار، بلكه جنگجويانى حـرفـه اى بـودنـد، ولى در بـرابـر شـجاعت و دلاورى آن حضرت به زانو درآمده اعتراف كـردند كه تا كنون كسى را چون او نديده اند كه خاندان و يارانش در برابر ديدگان او كشته شوند و او همچنان شجاعانه و با قوت قلب بجنگد.
بـر خـلاف دشـمـن كـه بـا اعـلام حـكـومـت نـظـامـى ، مـردم را بـا زور بـه جـنـگ مـى فـرسـتـاد، حـسين (ع ) يارانش را در رفتن يا ماندن آزاد گذاشت . او سپاه كوچك خويش را از عناصر زبون و دنيادوست پاكسازى كرد و تنها مردانى آزاده و از جان گذشته افتخار حضور در صف يارانش را يافتند. اين بود كه دشمن ، نه از حسين ضعفى ديد و نه از يارانش .
پـس از آن كـه سـپـاهـيـان دشـمن گرد او حلقه زده با هر آنچه در دست داشتند بر وى هجوم آوردند، باز هم جانانه دفاع مى كرد و به مهاجمان اجازه نزديك شدن به خود را نمى داد. آرى ، به گواهى زخم هاى فراوان تن حسين (ع )، فرزند على (ع ) تا واپسين لحـظـه هـاى زنـدگـى چـونـان كـوه اسـتـوار در بـرابـر سـيـل سـپـاه دشـمـن ايـسـتـادگـى كـرد تـا بـه فـيـض عـظـيـم شـهـادت نايل آمد.
آزادگى
از بارزترين ويژگى هاى شخصيتى حسين بن على (ع ) آزادگى و رادمردى است . حسين (ع ) تـن بـه ذلت نـداد، زيـر بـار سـتـم نـرفت و در برابر زورمداران مردانه تا پاى جان ايـسـتـاد. پـس از روى كـار آمـدن يزيد احساس كرد كه ارزش هاى اسلامى و انسانى رو به نـابـودى اسـت و دريـافت كه هرگاه بوزينه باز و شرابخوار و هوسرانى چونان يزيد بـر مـنـبـر اسـلام بـالا رود چـراغ دين و ديندارى بى فروغ مى شود، از اين رو در نخستين واكنش نسبت به اعلام بيعت مردم با يزيد، با اشاره به همين نكته اساسى به مروان حكم فـرمـود: هرگاه زمام امور جامعه اسلامى به دست كسى چون يزيد بيفتد، فاتحه اسلام را بـايـد خـوانـد. بـه بـرادرش محمّد حنفيّه نيز، كه وى را دعوت به مسالمت مى كرد، فرمود: چـنـانـچـه در هـمه جهان هيچ پناهگاهى نيابد، باز هم زير بار بيعت با يزيد نخواهد رفت .
حـسـيـن كـه در خـاندان وحى تربيت يافته بود، هرگز نمى توانست براى حفظ مصالح و مـنـافع شخصى خود، شاهد پامال شدن هدف هاى رسالت باشد؛ چنان كه فرموده است : ما خـانـدان پـيامبر و كان رسالت و محل آمد و شد فرشتگانيم . خداوند با ما آغاز كرد و با ما به پايان برد. كسى چون من با يزيد، اين مرد فاسق و مى گسارى كه به ناحق خون مى ريزد، بيعت نمى كند.
در جـريـان قيام و نهضت نيز شاءن آزادمردى خويش را پاس مى داشت . هنگام حركت از مدينه به مكه به وى پيشنهاد شد كه او نيز مانند پسر زبير بيراهه را در پيش گيرد، ولى آن حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد از ايـن راه بـيرون نمى روم تا آن كه خداوند هر چه بـخـواهـد مـقـدر سـازد. روزى هم كه حُرّ راه را بر او بست و گفت كه به خاطر خدا جانش را حفظ كند كه اگر بجنگند يكجا كشته مى شوند، فرمود: آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟ مى پندارى كه با كشتن من آسوده خاطر مى شويد؟ منطق من ، منطق آن برادر اوسى است كه قصد يارى پيامبر(ص ) را داشت ولى پسرعمويش او را از مرگ بيم مى داد و او در پاسخ گفت :
من مى روم ، زيرا تا هنگامى كه نيت جوانمرد حق باشد و در راه اسلام بجنگد، مرگ برايش ننگ نيست ؛
من جان خويش را تقديم مى كنم و خواهان بقاى آن نيستم . تا آن كه دو سپاه كوچك و بزرگ به ميدان كارزار درآيند؛
اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر كشته شدم نكوهشم نكنند؛ مرد را پستى همين بس كه زنده باشد ولى فرمان زور ببرد!
دشـمـن سپاهى بزرگ داشت و گروه كوچك ياران حسين در برابر آنان اندك مى نمود، ولى فـرزنـد عـلى آن گـروه انبوه را هماورد خويش نمى ديد، چرا كه مردمانى پست و فرومايه بـودنـد و بـراى ارزش هـاى والاى انـسـانـى هـيـچ گـونـه حـرمـتـى قايل نبودند. اين بود كه با مشاهده رفتار ناجوانمردانه آنان برآشفت و فرمود:
((اِنْ لَمْ يـَكـُنْ لَكـُمْ ديـنٌ وَكـُنـْتـُمْ لا تـَخـافـُونَ الْمـَعـادَ فـَكـُونـُوا اءَحـْرارا فـِى دُنْياكُمْ...))
اگر دين نداريد و از رستخيز نمى هراسيد در دنيايتان آزاده باشيد...
در دوران صلح
حضرت امام حسن (ع ) به مقتضاى شرايط سياسى ، اجتماعى و نظامى روزگار خويش ، بر اسـاس پـيمانى كه تاءمين كننده خواسته هاى وى بود، دست از جنگ كشيد و با معاويه بيعت كـرد. ولى عناصر تندرو، هر چند با نيات خيرخواهانه ، به اين صلح راضى نـبـودند و ضمن مخالفت با امام حسن (ع )، از امام حسين (ع ) نيز تقاضاى نديده گرفتن آن را مى كردند. امام (ع ) ضمن ابراز مخالفت با اين گونه پيشنهادها عنوان مى فرمود كه ما بـيـعت كرده ايم و راهى براى شكستن بيعت نيست ؛ و ديگر اين كه امام حسن منصب امامت دارد و مخالفت با او جايز نيست .
پـس از شـهـادت امـام حـسـن (ع ) نـيـز، تـا مـعـاويـه زنـده بـود، بـه دليـل دسـت بـيعتى كه با وى داده بود، حاضر به قيام نشد. آن حضرت در پاسخ كسانى كه به وى پيشنهاد قيام مى دادند عنوان مى كرد كه چون با معاويه صلح و بيعت كرده ايم تا پايان زندگى اش بايد منتظر ماند.
بـر اسـاس پـيـمـان صـلح مـيان امام حسن و معاويه ، وى حق تعيين جانشين نداشت ؛ تا آن كه مـغـيـرة بـن شـعـبـه ـ كـه در آستانه عزل از واليگرى كوفه قرار داشت ـ نزد مـعـاويه آمد و به وى پيشنهاد كرد كه يزيد را به جانشينى خويش برگزيند. معاويه در عملى بودن اين مهم ترديد داشت . ولى مغيره عنوان كرد كه از مردم كوفه خودش و از مردم بصره زياد بيعت مى گيرد؛ و پس از آن دو شهر، مخالفى باقى نخواهد ماند.
از آن پـس مـعـاويـه در صـدد بـود تـا بـه هـر شـكـل مـمـكن براى يزيد بيعت بگيرد؛ چون سـرسـخـت ترين مخالفانش در حجاز بودند، به كارگزار خود در مدينه فرمان داد تا از حـسـيـن بـن عـلى (ع ) و چـنـد تن ديگر از سرشناسان شهر بيعت بگيرد. پس از بى نتيجه مـانـدن ايـن تـلاش ، او خـود عـازم مـديـنه و مكه گشت و موضوع را با مردم و اشخاص مورد نـظـرش در مـيـان نـهـاد. ولى كـوشـش او در ايـن وهـله سودى نبخشيد و او ناگزير به شام بازگشت .
پـس از مرگ معاويه نخستين اقدام سياسى يزيد گرفتن بيعت ، به ويژه از امام حسين (ع ) بـود. ولى حـضـرت حـاضـر بـه بيعت نشد و بر ضد او آماده قيام گشت . والى مدينه به تـوصـيه يزيد امام را زير فشار قرار داد؛ و او زادگاهش ، مدينه ، را به مقصد مكّه مكرّمه ترك گفت .
مـردم كـوفه با آگاهى از آمدن ايشان به حجاز، نامه هاى فراوانى فرستاده براى رفتن بـه شـهـر خـود از وى دعـوت بـه عمل آوردند. آنان در نامه هاى خود چنين عنوان كردند؛ ((ما امـروز امـامـى نـداريـم ، شـمـا نزد ما بياييد. باشد كه خداوند به وسيله شما ما را بر حق گرد آورد)). امام (ع ) نيز بر آن شد تا تقاضاى آنان را بپذيرد.
در اين هنگام شمارى از عناصر برجسته حاضر در مكه در صدد برآمدند تا حسين (ع ) را از اين كار باز دارند. از آن جمله ابن عباس در چندين نوبت گفت وگوى با ايشان عنوان كرد كه اگر كوفيان حاكم خويش را كشته و اداره امور شهر را به دست گرفته اند و دشـمـنـان خـود را بيرون رانده اند، نزد آنان رو. ولى اگر حاكمشان بر سر كار است و كـارگـزارانش از مردم خراج و ماليات مى گيرند، بدان كه تو را به جنگ و پيكار دعوت كـرده انـد. وى همچنين عنوان كرد كه اگر ناگزير بايد مكه را ترك بگويد، از رفتن به كوفه چشم بپوشد و راه سرزمين يمن را در پيش گيرد.
ديـگـر عبداللّه بن زبير بود كه اصرار داشت امام (ع ) با توجه به موقعيتى كه در حجاز دارد در همان مكّه بماند و مردم از او فرمانبردارى خواهند كرد. گرچه طبق روايت هـاى تـاريـخـى موضع وى جاى ترديد است و اين سخنان را از باب تعارف منافقانه بر زبان مى آورد.
بـه راسـتى با آن كه برخى از اين پيشنهادها خيرخواهانه و منطقى مى نمود، چرا حسين بن عـلى (ع ) از پـذيرش آنها خوددارى ورزيد؟ به نظر مى رسد كه راز اين مطلب در تفاوت مـيـان نـگـرش و مـحاسبه هاى امام و ديگران نهفته باشد. آنان از ديدگاه سياسى و نظامى بـه قـضـيـّه مـى نـگـريـسـتـنـد و در نـتيجه پيروزى امام بر بنى اميه و موفقيّت ايشان را مـحـال مـى ديـدنـد. ولى امـام حـسـيـن (ع ) بـا تـوجه به اخبارى كه از پدر و جدّش درباره شهادت وى نقل شده بود، گويا در پى ماءموريتى مى رفت كه حكم آن را پيامبر خدا(ص ) صـادر كـرده بود. روايت هاى چندى وجود دارد كه كشته شدن حسين بن على (ع ) به دست بنى اميه را پيش بينى كرده اند؛ و حسين (ع ) كه تسليم قضاى الهى بود، بايد اين ماءموريت را به هر قيمتى به انجام مى رساند.
اهداف امام حسين (ع ) از قيام
امـا دربـاره ايـن كـه امـام (ع ) از ايـن مـاءمـوريـت چـه اهـدافـى را دنـبـال مـى كـرد؟ بـا تـوجـه بـه اخـبـار رسـيـده از رسـول خـدا(ص )، تـصـريـحات خود آن حضرت در نامه ها و خطابه هايشان ، روند قيام و دستاوردهاى آن ، به موارد زير مى توان اشاره كرد:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر: يكى از بارزترين هدف هاى قيام حسين ، امر به معروف و نهى از منكر است . آن حضرت در وصيت نامه اى كه به برادرش ، محمّد حنفيّه ، نوشت ، به روشنى بر آن تصريح فرمود. هنگام عزيمت از مدينه ، امام (ع ) در گفت وگويى طولانى بـا بـرادرش ، جـوانـب گـوناگون قيام خويش را به بحث گذاشت و پس از انجام سفارش هاى لازم ، قلم و دوات خواست و به عنوان وصيّت نامه خطاب به محمد چنين نوشت :
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادرش ، محمد بن على ، مشهور به حنفيّه است . حسين بن على گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يكتاى بى شريك نيست ؛ و اين كه محمّد بنده و فرستاده او است ؛ كه حق را از جانب حق آورد. بهشت حق است ، دوزخ حق است و رستخيز ـ بـى هـيچ ترديدى ـ خواهد رسيد؛ و خداوند آنان را كه در گورند بيرون آورد. من از روى هـوس و سـركـشـى و تـبهكارى و ستمگرى قيام نكردم ، من به پاخاستم تا امّت جدّ خويش ـ مـحمّد(ص ) ـ را به سامان آورم . مى خواهم به نيكى فرمان دهم و از بدى باز دارم و روش جـدّم ، مـحـمـّد(ص ) و روش پـدرم ، عـلى (ع )، را در پـيـش گـيـرم . هـر كـس بـا قـبول حق مرا پذيرفت ، خداوند به حق نزديكتر است ؛ و هركس دعوتم را نپذيرفت ، صبر مى كنم تا خداوند ميان من و اين مردم داورى كند كه او بهترين داوران است ... .
2 ـ شـهادت طلبى : حسين (ع ) بارها خبر شهادت خويش را از زبان پيامبر خدا(ص ) شنيده بـود. بـنـابـرايـن طبيعى بود كه در راه تحقق آن نيز گام بردارد؛ و در زندگى راهى را برگزيند كه فرجامش شهادت در راه خدا باشد.
نـقـل اسـت كـه پـس از دو سـاله شـدن امـام (ع )، رسـول خـدا(ص ) بـه سـفـر رفـت . در طول راه در نقطه اى ايستاد. كلمه استرجاع بر زبان راند و چشمانش اشكبار شد. چون سبب راپـرسـيـدنـد. فـرمـود: ايـنـك جـبـرئيـل آمـد و مـرا از زمـيـن بـر سـاحل فرات خبر داد كه فرزندم حسين ، پسر فاطمه ، در آن جا كشته مى شود. گفتند: يا رسول اللّه ، كه او را مى كشد؟ فرمود: مردى به نام يزيد كه خداوند در او مباركى قرار مـدهـاد. گويى كه بر محل عزيمتش مى نگرم و مدفن اش را در آن جا مى بينم ، در حالى كه سرش هديه داده شده است . به خدا سوگند، هر كس به سر فرزندم حسين بنگرد و شادى كند، خداوند دل و زبانش را دوگانه سازد.
آنـگـاه پـيـامبر(ص ) از سفر بازگشت و منبر رفت و در حالى كه حسن و حسين بر زانوى او نـشـسـتـه بـودند، براى مردم خطبه خواند. چون از خطبه فراغت يافت ، دست راستش را بر سـر حـسـيـن نـهـاد و سـر را بـه آسـمـان بلند كرد و چنين دعا كرد: پروردگارا، من ، محمّد، پـيـامـبـر تـوام ؛ و ايـن دو پـاكـيـزگـان ، خـانـدان و فـرزنـدان و نـسـل بـرگـزيـده مـن انـد، كـه از خـود مـيـان امـّتـم بـه يـادگار مى گذارم . پروردگارا جـبـرئيـل بـه مـن خـبـر داده اسـت كـه ايـن فـرزنـدم كـشـتـه و [بدنش ] رها مى شود. خداوندا قـتـل او را بـر مـن مبارك گردان و او را از شهيدان بزرگ قرار بده ، همانا تو بر هر كار توانايى . پروردگارا در آن كس كه او را مى كشد و وامى گذارد، مباركى قرار مده .
راوى گـويـد در ايـن هـنـگـام فـريـاد گـريـه مـردم بـلنـد شـد و رسول خدا(ص ) فرمود: آيا مى گرييد و يارى اش نمى كنيد؛ پروردگارا تو خود يار و ياورش باش .
در روايت ديگرى از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه خطاب به حسين (ع ) فرمود: ((تو را در بهشت مرتبه اى است ، كه جز با شهادت به آن نرسى .))
مـفـهـوم ايـن روايـت هـا نـه بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه امـام (ع ) از انـجـام قـيـام تـنـهـا در پـى قـتـل خـويـش بـود، بـلكـه آن حـضـرت از دنـبـال كـردن هـدفـى كـه فـرجـام آن قتل ايشان باشد، با آغوش باز استقبال كرد.
3ـ ايفاى نقش رهبرى : چنان كه پيش از اين گذشت ، امام حسين (ع ) در دوران امامت برادرش ، حـسـن (ع )، بـه تقاضاهاى مكرّر كوفيان مبنى بر قيام بر ضد معاويه پاسخ مثبت نداد؛ و بـه دليـل وجـود پـيـمـان تـرك مـخـاصـمـه ، مـوضـوع را بـه مـرگ مـعـاويـه مـوكول كرد. پس از مرگ وى ، كوفيان باز هم تقاضايشان را تكرار كردند. اين بار امام حـسـيـن (ع ) ـ چنان كه خود بارها اشاره فرموده است ـ به درخواست مردم كوفه پاسخ مثبت داد و به منظور ايفاى نقش رهبرى خويش عازم آن شهر گرديد.
4ـ مبارزه با بيدادگرى : اگر وسعت بيدادگرى بنى اميّه و نيز شدّت انحراف آحاد جامعه زيـر سـلطـه شان از ارزش ها و موازين دينى در نظر گرفته شود، ستم ستيزى را بايد مـهم ترين جنبه قيام حسينى شمرد. امام (ع ) پس از رويارويى با طلايه داران سپاه اموى ، در نامه اى خطاب به چند تن از بزرگان كوفه ، در اين باره چنين فرموده است :
به نام خداوند بخشنده مهربان . از حسين بن على به سليمان بن صرد و مسيّب بن نجبه و رفـاعـة بـن شـداد و عـبـداللّه بـن وال و جـمـاعـت مـؤ مـنـان . امـا بعد، شما خوب مى دانيد كه رسـول خـدا(ص ) در حـيات خود فرمود: هر كس فرمانرواى ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خدا را حلال مى شمرد، پيمان خدا را مى شكند، با سنّت پيامبر خدا(ص ) مخالفت مى ورزد و در مـيـان بـندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مى كند، و او با گفتار و كردار خود بر او نشورد، خدا را سزد كه وى را در جايگاه آن ستمگر قرار دهد.
شـمـا مـى دانـيد كه اين مردم پيرو شيطان شده از پيروى خداى رحمان سر برتافته اند، فـسـاد را آشـكـار سـاخـتـه و حـدود و احـكـام الهـى را تـعـطـيـل كـرده انـد، امـوال عـمـومـى را بـه خـود اخـتـصـاص داده انـد، حـرام خـدا را حـلال و حـلال او را حـرام كـرده انـد؛ و [مـى دانـيـد كـه ] مـن بـه سـبـب قـرابـت بـا رسول خدا(ص ) براى قيام بر ضدّ آنان از همه سزاوارترم .
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان يكى پس از ديگرى نزد من آمدند؛ و گفته ايد كه بيعت كرده ايد و مرا تنها نخواهيد گذاشت . اينك اگر در بيعت خود وفاداريد، به بهره (ى دنـيـوى ) و هدايت (دينى ) خويش دست يافته ايد و من و خاندان و فرزندانم ، با شما و خاندان و فرزندانتان خواهيم بود؛ و من الگوى هدايت شمايم .
اگـر چـنين نكنيد و پيمان خود را بشكنيد و از بيعت بيرون رويد، به جانم سوگند كه اين رويه شما براى ما ناشناخته نيست .
شما با پدر، برادر و پسر عموى من نيز چنين كرديد. فريب خورده آن است كه فريب شما را بـخـورد. شـما در حقّ خويش به خطا رفتيد و بهره خويش را تباه ساختيد. هر كس پيمان بـشـكـنـد بـه زيـان خـود شـكـسـتـه اسـت و خـدا مرا از شما بى نياز خواهد ساخت . والسلام )).
حقيقت امر اين است با توجه به اوضاع و احوال حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و شرايطى كـه بـراى امـام حـسـيـن (ع ) پـيـش آمد، قيام آن حضرت امرى اجتناب ناپذير بود. به بيان ديـگـر مـشـى يزيد در برخورد با آن حضرت ايشان را بر سر دوراهى قرار داد: زندگى ذلت بار يا مرگ با عزت ؛ و حسين (ع ) بر مبناى آموزه هاى خانوادگى ، دينى و سياسى خويش راه دوم را برگزيد و قيام كرد. چنان كه خود در روز عاشورا در اين باره فرمود:
((اءَلا واِنَّ الدَّعـيَ ابـْنَ الدَّعـي قـَدْ رَكَزَ بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَةِ وهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ! ياءَبىَ اللّهُ ذلِكَ لَنا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤ مِنُون وحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَاءنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اءَبِيَّةٌ مِنْ اءَنْ نُؤ ثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ))
آگاه باشيد كه اين زنازاده و پسر زنازاده مرا ميان دو چيز ثابت و ميخكوب كرده است ؛ با شـمـشـيـر جـنـگـيـدن و يـا تـن بـه خـوارى دادن ، چـقـدر ذلّت از مـا دور اسـت ! خـداونـد و رسول او و مؤ منان زبونى را نمى پسندند؛ و دامن هاى پاك كه ما را در خود پرورده اند؛ و سرهاى پرغرور و جان هاى استوارى كه زير بار ستم نمى روند، بر ما نمى پسندند كه فرمانبردارى فرومايگان را بر قتلگاه كريمان ترجيح دهيم .
بـيـان كـامـل فـلسـفـه قـيـام در آن شـرايـط چـنـدان آسـان نـبـود. اگـر امام (ع ) در برابر پـرسـشـگـران و مـعترضان مى فرمود كه قصد دارد جانش را فدا كند و زن و فرزندش را بـه اسـيـرى بـسپرد و از اين راه به اسلام و تشيّع جانى تازه بخشد و حيات آن را براى هميشه تضمين كند، باورش براى عموم بسيار دشوار بود.
از ايـن رو حسين (ع ) كه گويا جز كشته شدن براى خود مسيرى نمى ديد، مصلحت چنان ديد كـه آرام و قـرار نـگـيـرد و انـفعالى عمل نكند و حتى در شرايطى كه هيچ گونه اميدى به پـيـروزى نـبـود، دسـت از مـبـارزه بـرنـدارد. در شـرايـطـى كـه بـنـى امـيـه كـمـر بـه قـتـل او بـسـتـه بـودنـد، وى نـيـز قـامـت بـرافـراشـت و قـدم در راهـى نـهـاد كـه نسل آينده نپرسد، چرا حسين (ع ) به تقاضاى مردم كوفه پاسخ نداد و سوى آنان نرفت ؟ بـدون شـك اگـر امام (ع ) در مدينه و يا مكّه مى ماند و كشته مى شد، كوفيان و همين طور ديگر آحاد جامعه اين پرسش را در برابر ايشان قرار مى دادند كه چرا به خواست آن همه ياور پاسخ مثبت نداد؟
آوردگاه عشق و ايثار
پـس از گـفـت وگـوهـاى امـام حـسـين (ع ) با حرّ و فرمانى كه وى مبنى بر فرود آوردن آن حـضـرت در نـقـطـه اى بدون آب و آبادى از ابن زياد دريافت كرد، سپاه كوچك امام (ع ) در كربلا اردو زد.
از آن سـوى عـبـيـداللّه زيـاد، عـمـر سـعـد را كـه بـا يك سپاه چهار هزار نفرى عازم دستبى بـراى جـنـگ تـرك و ديـلم بـود، مـاءمـور جـنـگ با حسين (ع ) كرد، و او در نخيله ـ نـزديـك كوفه ـ اردو زد. گروه هاى كمكى گروه گروه به او مى پيوستند. برخى گزارش ها حكايت از نارضايى نيروهاى اعزامى دارد، به طورى كه گفته شده است از هـر هزار نفر بيش از سيصد يا چهارصد نفر به مقصد نمى رسيدند. پس از اعـزام عـمـر سـعـد بـه كـربـلا نيز، عبيداللّه افراد را در گروه هاى بيست تا صد نفره از نخيله اعزام مى كرد.
ايـن در حـالى بـود كـه تـنها اقدام امام (ع ) براى جلب نيروى كمكى ناموفق ماند. حبيب بن مـظـاهـر از حـضرت اجازه خواست كه برود و از يكى از طوايف بنى اسد، ساكن در نزديكى كـربلا، براى يارى آن حضرت دعوت كند. مردان قبيله نيز پذيرفتند و عازم پيوستن به اردوگاه حسينى گشتند. ولى سپاه عمر سعد راه را بر آنان بستند. تنها واكنش امام (ع ) در برابر اين واقعه اين بود كه فرمود: ((سپاس فراوان خداى را)).
پـس از آن كـه دو سـپـاه رويـاروى گـشـتـند، امام (ع ) چندين نوبت با فرمانده سپاه اموى ، عـمرسعد، به گفت وگو پرداخت . متن اين گفت وگوها، از عمق فاجعه اى خبر مى دهد كه در تاريخ اسلام روى داده بود؛ و مسلمانان چنان فريفته دنيا شده بودند كه حاضر بودند ز براى رسيدن به مال و منال و پست و مقام دنيا، فرزند پيامبر خدا(ص ) را سر ببرند!!
امـام حـسـيـن (ع ) در نـخـسـتـيـن گـفـت وگوى خويش با عمرسعد از وى خواست با توجه به شـنـاخـتى كه از منزلت والاى ايشان دارد، از جنگ با او دست بردارد. ولى او عنوان كرد كه ممكن است عبيداللّه زياد خانه اش را ويران سازد. حسين (ع ) فرمود كه او خود برايش خانه مـى سـازد. عـمـر گـفـت كـه امـلاكش را مى گيرد و امام فرمود كه بهترش را به او مى دهد. گـويـا عـمـرسـعـد متقاعد شد كه از جنگ دست بردارد و در نامه اى خطاب به عبيداللّه زياد عـنـوان كـرد كه حسين (ع ) حاضر است به [حجاز] باز گردد و نيازى به درگيرى نيست . عبيداللّه نيز از اين قضيّه خشنود گشت ، ولى شمر كه نزد وى حاضر بود، هشدار دارد كه بايد تا حسين در دسترس قرار دارد كارش را يكسره كند، وگرنه چنانچه دور شود ديگر بر او دست نخواهد يافت .
بـا ايـن پـيـشـنهاد شمر، عبيداللّه تغيير راءى داد و ضمن نامه اى خطاب به عمرسعد از او خـواسـت كـه يـا با حسين بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را به شمر واگذار كند. عمر سعد از نامه و پيغام شمر ناخشنود گرديد و او را نكوهش كرد. ولى شمر بار ديگر از او خواست كه يا با امام بجنگد و يا آن كه فرماندهى سپاه را بر عهده او نهد. عمرسعد كسى نـبـود كـه بـتـواند به آسانى از مقام كناره بگيرد و گفت كه او خود، اين كار را به انجام خواهد رساند.
سـرانـجام عمرسعد سپاه اموى را به جنبش درآورد و به سوى اردوگاه حسينى حمله ور شد. امـام (ع ) كـه چـنين ديد به برادرش ، عباس ، ماءموريت داد تا نيّت دشمن را كشف كند، عبّاس مـاءمـوريـت خويش را به انجام رساند و معلوم شد كه دشمن آهنگ حمله دارد. امام (ع ) كه چنين ديـد به وى فرمود كه از آنان بخواهد شب را مهلت دهند تا با خداى خويش به راز و نياز بپردازند.
پـس از كـسـب مـوافقت دشمن ، امام (ع ) نخست يارانش را فراخواند وپس از حمد و ثناى الهى خطاب به آنان چنين فرمود:
((من ، هيچ اصحابى را از اصحاب خويش بهتر و شايسته تر و هيچ خاندانى را نيك تر و بـرتـر از خـانـدان خـويـش سـراغ نـدارم . خـداونـد به شما پاداش نيك دهد. اكنون كه شب فـرارسـيـده اسـت بـرخيزيد و آن را مركب راهوار خود سازيد (از تاريكى آن استفاده كنيد و بـرويـد). هـر كدامتان دست يكى از مردان مرا بگيرد و در اين تاريكى شب پراكنده شويد. مـرا با اين قوم بگذاريد كه ايشان جز مرا نمى خواهند. و چنانچه بر من دست بيابند و مرا بكشند، از پى شما نخواهند آمد.))
پاسخ مشترك همه ياران اين بود كه ما هرگز از شما دست برنمى داريم و جان خويش را در راهتان فدا مى كنيم .
فـرزنـد عـلى (ع ) و يـارانـش شـب عـاشورا را با دعا و نيايش سپرى كردند و پيوسته در ركـوع و سجده ، سرگرم تلاوت قرآن بودند. به روايتى گروهى از سپاه دشمن نيز در آن شب به امام (ع ) پيوستند.
حـسـين (ع ) با آن كه يقين داشت او و يارانش همه كشته خواهند شد، براى مقابله با دشمن از هيچ اقدامى فروگذار نكرد و همه اصول شناخته شده نظامى را به كار بست . آن حضرت فـرمـان داد كه پشت خيمه ها خندق كنده آن را پر از هيزم كنند و آتش بزنند؛ و بدين وسيله امـكـان حمله از پشت را از دشمن گرفت . به فرمان حسين (ع ) خيمه ها را نزديك بـه هـم بـرپـا سـاخـتـنـد و سـپـاه كـوچـك حـسـيـنـى در برابر آنها صف كشيد. فـرمـانـدهـان دو جـنـاح راسـت و چـپ تـعـيـيـن گـشـتـنـد و پـرچـم به عبّاس بن على (ع ) داده شد.
از آن سـوى عـمرسعد با تكيه بر شمار فراوان سپاه خويش قصد داشت كه با يك تهاجم سـراسـرى ، سـپـاه حـسـينى را دستخوش كشتار و تاراج كند. ولى تدابير نظامى فرزند رسول خدا(ص ) و پرورده دست امير مؤ منان ، على (ع )، مانع اين كار گرديد و دشمن متوقف ماند. در اين هنگام جنگ تبليغاتى ميان طرفين آغاز گرديد و سخن هاى تندى ميان آنان ردّ و بدل گرديد.
هـنـگـامـى كـه امـام (ع ) در صـدد بـرآمـد تـا بـا سـپـاه شـرك و نـفاق اتمام حجّت كند و راه هرگونه عذرى را بر آنان ببندد، ولوله و غوغا به راه انداختند و به وى اجازه سخن گفتن نـدادند. ولى حضرت گروه اراذل و اوباش را وادار به سكوت كرد و خطاب به آنان چنين فرمود:
((هـلاكـت و انـدوه بـر شـمـا بـاد اى جـمـاعـت ! آيـا زمانى كه سرگشته و حيران ، ما را به فـريـادخـواهى فراخوانديد و ما شتابان و آماده به فريادتان رسيديم ، شما شمشيرهاى خـود را بـر مـا كـشـيـده سـرهامان را نشانه گرفتيد؟! و آتش فتنه را ـ كه دشمن ما و شما فـراهم آورده است ـ بر ما افروختيد؟! بدون آن كه آنان عدلى را در ميان شما آشكار كنند و آرزويـى را از شـمـا برآورند. بجز حرام دنيا و زندگى پستى كه طمع داريد و بدون آن كه از ما گناهى سر زده يا انديشه اى سست شده باشد!
واى بـر شـمـا! اگـر مـا را نـمـى خـواسـتـيـد و تـنـها مى گذارديد، پس چرا ـ در حالى كه شمشيرها در نيام و سينه ها آرام و انديشه ها پا نگرفته بود ـ فتنه را فراهم كرديد. بله ، آتـش فـتـنـه را هـمـچـون انـبوه ملخ ها شتابان بر ما افروختيد و يكديگر را همچون انبوه پروانگان بدان فرا خوانديد.
روى تان زشت باد كه شماييد سركشان امت و اشخاص ناباب طوايف و دورافكنان قرآن و پـيـروان شـيـطـان و هـواداران گـناه ؛ و شماييد تحريف كنندگان قرآن و خاموش كنندگان سـنـّت رسـول خدا(ص ) و كشندگان اولاد پيامبران و نابودكنندگان خاندان اوصيا! و نسب سـازان زنازادگان و آزاردهندگان مؤ منان و فريادرسان رهبران استهزاگرى كه قرآن را پاره پاره كردند.
شـمـا بـر پـسـر حـرب و پيروانش تكيه مى كنيد و ما را تنها مى گذاريد؟! آرى ، به خدا سوگند، تنها گذاردن (و نيرنگ ) شما از ديرباز مشهور است و ريشه هايتان به آن آميخه و شـاخ و برگ شما آن را به ارث برده و دل هاى شما بر آن روييده و سينه هاى شما با آن پـوشـيـده اسـت . شـمـا بـراى بـه پـا دارنـده خـود پـليـدتـريـن نـهـال و بـراى ربـاينده خود ناپاك ترين لقمه ايد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر پيمان شكنانى است كه پيمان ها را پس از استوار ساختن آنها مى شكنند ـ و شما خدا را بر پيمان خـود ضـامـن گـرفـتـيد ـ. به خدا سوگند شما از حسين رسته ايد. آگاه باشيد كه زنازاده فـرزنـد زنـازاده مـيـان دو چـيـز پـا فـشـرده اسـت : كـشـتن ما و ذلّت ما. هيهات كه ما ذلت را بـپـذيـريـم ! خـدا و پـيامبر(ص ) و نياكان پيراسته و دامن هاى پاك و سرافرازان غيور و دلاوران بـا غـيـرت آن را نـمـى پـذيـرنـد! آرى ، پـيـروى فـرومـايـگـان را بـر قتل بزرگواران نگزينند.
آگـاه بـاشـيـد! مـن اتـمـام حـجّت كردم و هشدار دادم ، آگاه باشيد كه من با همين توان كم و ياران اندك خويش با شما پيكار مى كنم !
سپس اين اشعار را سرود:
فان نَهزم فهزامون قدما
وان نُهزم فغيرُ مهزمينا
وما ان طبناجبن ولكن
منايانا دولة آخرينا
اگر دشمن را بشكينم از ديرباز شكننده بوده ايم و اگر مغلوب شويم باز شكست نخورده ايم .
در خـوى مـا تـرس نـيـسـت ، [تـا از آن بـشـكـنـيـم ] بـلكـه ايـن اجل ها و نوبت واپسين ماست [كه چنان پيش آورده است .]
هـان ! شـمـا پـس از كـشتن ما جز به اندازه اى كه پياده سوار اسب شود درنگ نخواهيد كرد. مگر آن كه (آرام آرام ) چرخش آسياب مرگ بر سر شما باز آيد. اين آگاهى و عهدى است كه پـدرم از جـدّم به من سپرده است . پس نيرنگ شريكان خود را گرد آوريد همه به پيكار من آيـيـد و مـهـلتـم نـدهـيـد، كـه مـن بـر خـداى پـروردگـار جـهـانـيـان توكّل دارم .
هـيـچ جـنـبـنـده اى نـيست مگر آن كه پيشانى او را به دست دارد، حقّا كه پروردگارم بر راه راست است .
بارالها! آسمان را از اينان باز دار و ايشان را همانند دوران يوسف به قحطى گرفتار كن و غـلام ثقيف را بر آنان چيره ساز تا پياله هاى تلخ مرگ را به آنان بنوشاند و هيچ يك را وا نـنهد. هر كشته اى را با كشته اى و هر ضربتى را با ضربتى انتقام گيرد و انتقام مـن و اوليـا و خـانـدان و پيروانم را از ايشان بستاند. اينان ما را فريفتند و دروغ گفتند و تـنـهـا گـذاردنـد. پـروردگـار مـا تـويـى ، مـا بـر تـو توكّل و انابه داريم و به سوى تو باز مى گرديم )).
ولى كـوفـيـان گـمـراه تـر از آن بـودنـد كـه چـنـيـن سـخـنـانـى بـر دل هـاى سنگشان تاءثير بگذارد. از آن ميان تنها حر بن يزيد رياحى به سپاه حسين (ع ) پـيـوسـت و پـس از تـوبه و اظهار پشيمانى نسبت به كارهاى گذشته اش ، جنگيد تا به شهادت رسيد.
پـس از آن جنگ ميان طرفين حتمى شد و همه راه هاى ترك مخاصمه مسدود گشت . ياران حسين (ع ) در يـك حـمـله عمومى سپاه عمرسعد و نيز جنگ هاى تن به تن پس از به هلاكت رساندن شمار زيادى از دشمن جملگى به شهادت رسيدند. آن گاه نوبت به امام (ع ) رسيد و خود عـازم جـنـگ بـا سـپـاه عـمـرسعد گرديد و فرمود كهنه پيراهنى آوردند و آن را زير لباس پوشيد تا پس از كشته شدن برهنه نماند.
فـرزنـد پيامبر(ص ) به ميدان رفت و كشتارى عظيم كرد. هر كس از سپاه دشمن كه به وى نـزديـك مـى شـد، بـه قـتـل مـى رسـيـد. دشـمـنـان وقـتـى چـنـيـن ديـدند، ميان او و خيمه گاه حـايـل شـدنـد. امـام (ع ) فـريـاد زد: ((واى بـر شـمـا! اى پـيـروان آل ابـى سـفـيـان ، اگـر ديـن نـداريـد و از روز رسـتـخـيـز انديشه نمى كنيد، در دنيا آزاده باشيد؛ و اگر خود را عرب مى دانيد به [سيره ] نياكانتان بازگرديد.
در ايـن هـنگام شمر فرياد زد: چه مى گويى اى حسين ؟)) فرمود: ((مى گويم : اين منم كه بـا شـمـا مـى جـنـگـم ، بـا مـن بـجـنـگـيد، به زنان بى گناه چه كار داريد؟ تا زنده هستم اراذل و اوباش را از تعرض به حرم من باز داريد!)) شمر گفت ((اى پسر فاطمه ، اين را هـم پـذيـرفـتـم .)) آن گـاه بـه يارانش گفت : ((به حرم او كار نداشته باشيد. تنها به خودش حمله كنيد. به خدا سوگند كه او هماوردى بزرگوار است .))
بـه دنـبال آن ، جماعت از هر سو حمله ور شدند. او حمله مى كرد و آنها حمله مى كردند. قصد حـضـرت ايـن بـود كـه خـود را بـه فرات برساند و آب بنوشد. اما هر چه اسب را به آن سوى مى راند، يورش مى آوردند و حضرت را دور مى كردند.
مـردى بـه نام ابوالفتوح جعفى پيشانى حضرت را با تير نشانه رفت . حسين (ع ) تير را بـيـرون آورد و سوى دشمن افكند. خون بر صورت و محاسن حضرت جارى شد؛ و در آن حال مى فرمود: ((پروردگارا تو شاهدى كه اين بندگان گنهكار و سركش تو با من چه مـى كـنـنـد. پـروردگـارا آنـان را يـكـايـك بـشـمـر و بـه قتل برسان و روى زمين را از وجودشان پاك گردان و هرگز آنان را ميامرز)).
سـپـس چـونـان شـيـر ژيـان حـمـله كـرد. هر كس از سپاه دشمن كه به وى نزديك مى شد با شـمـشـير دو نيم مى گشت و بر خاك مى افتاد. باران تير از همه سو باريدن گرفت و او سـر و سـيـنـه اش را سـپـر سـاخـتـه بود و مى فرمود: اى امّت بدسيرت ! پس از محمّد با خاندانش بدرفتار كرديد. بدانيد كه پس از من ، از كشتن هيچ بنده نيكوكارى بيم نخواهيد داشت ؛ و من از پروردگارم اميدوارم كه در برابر آسان گرفتن كشتن من ، از جايى كه خود ندانيد، از شما انتقام بگيرد.
حُصَين بن مالك سكونى فرياد زد: اى پسر فاطمه ، خداوند به چه وسيله از ما انتقام مى گـيـرد؟ فـرمـود ((شـمـا را بـه جـان هـم مـى ريزد تا خون يكديگر را بريزيد و آن گاه عذابى دردناك را بر شما فرو مى بارد)).
امـام (ع ) آن قـدر پـيـكـار كـرد كـه 72 زخم برداشت ؛ و چون بى رمق شده بود، ايستاد تا پـاره اى بـيـاسـايـد. اما در همين حال سنگى آمد و بر پيشانى مباركش خورد، او جامه اش را بلند كرد تا خون از چهره پاك كند؛ كه ناگاه تيرى سه پرّه و زهرآلود بر قلب مباركش نـشـسـت . در ايـن هـنـگـام فـرمـود: ((بـسـم اللّه وبـاللّه وعـلى مـلة رسـول اللّه ))؛ و سـر را سـوى آسـمـان بـلند كرد و گفت : ((پروردگارا تو شاهدى كه ايـنـان مـردى را مـى كـشـنـد كـه در روى زمـيـن فرزند پيامبرى جز او نيست )). سپس تير را گـرفـت و از پـشـت بـيرون آورد؛ و خون چون ناودان سرازير بود. حضرت دست روى زخم گذاشت و چون پر از خون شد به آسمان پاشيد، بار ديگر دست روى زخم نهاد و چون از خـون پـر شـد، صـورت و محاسن خويش را خون آلود كرد و فرمود: ((به خدا سوگند با ايـن صـورت خـونـيـن جـدّم را ديـدار مـى كـنـم و مى گويم : پروردگارا فلان و فلان كس بودند كه مرا كشتند.))
امـام حـسـيـن (ع ) كـه از شـدت پيكار بى رمق شده بود، در جاى خود ايستاد. هيچ يك از سپاه دشـمـن دوسـت نـداشـت كه خدا را با خون او ديدار كند. از اين رو به وى نزديك مى شدند و بـاز مى گشتند. تا اين كه مردى از قبيله كنده به نام مالك بن نُسير آمد و با شمشير به سـر آن حـضـرت زد؛ و شـب كـلاهـى كـه بر سر امام بود پر از خون شد. حضرت فرمود: ((امـيدوارم كه با اين دست نه بخورى و نه بياشامى و خداوند تو را با ستمكاران محشور گرداند!))...
حسين بن عقبه مرادى گويد: ((حسين مدت زيادى از روز را روى زمين افتاده بود و اگر مردم مى خواستند مى توانستند او را بكشند، ولى آنها يكديگر را جلو مى انداختند و هر گروهى دوسـت داشـت كـه گروه ديگر كار را تمام كند. ناگاه شمر فرياد زد: واى بر شما منتظر چه هستيد؟ مادر به عزايتان بنشيدند، بكشيدش !
سپاه از همه سو بر سيّدالشهدا حمله ور شد، زرعة بن شريك تميمى ضربتى به دست آن حـضـرت زد و ضـربـتـى به گردن وى نواخت . سپس همه باز گشتند و آن حضرت برمى خـاست و با صورت بر زمين مى خورد. در اين حال انس بن عمرو نخعى با يك ضربت نيزه ، وى را نـقـش بـر زمـيـن كـرد و بـر سـر خـولى بـن يزيد اصبحى فرياد زد: ((سرش را بـبـر)). خولى خواست كه چنين كند، اما لرزه بر اندامش افتاد. سنان گفت : خداوند بازوانت را سـسـت و دستانت را قطع گرداند. آن گاه خودش از اسب فرود آمد و سر مبارك حسين (ع ) را جـدا كـرد و بـه خـولى بـن يـزيـد داد. ايـن در حـالى بـود كه پيش از آن چندين ضربت شمشير بر فرزند رسول خدا(ص ) وارد آمده بود.
امـام صـادق (ع ) فـرمـوده اسـت : هـنـگـامى كه حسين بن على را با شمشير زدند و رفتند تا سـرش را جـدا كـنـنـد، مـنـادى اى از سـوى پـروردگـار متعال از عرش ندا داد: ((اى امت سرگردان ، كه پس از پيامبرتان ستمگرى پيشه كرده ايد، خداوند توفيق درك عيد فطر و قربان را از شما گرفت !)) حضرت آن گاه فرمود: ((به خدا سوگند كه موفق به درك عيد نشدند و هرگز هم نخواهند شد؛ تا آن كه خونخواه حسين (ع ) قيام كند)).
آرى ، حـسين (ع ) در راهى كه گام نهاد مردانه ايستاد، مردانه جنگيد و مردانه جان باخت ؛ و از ايـثـار هـر آنـچـه داشـت دريغ نورزيد. او آن همه فداكارى و گذشت را نه به طمع متاع پست دنيا، بلكه براى كسب رضاى پروردگار خويش نمود. در واپسين لحظه هاى زندگى سر را به آسمان بلند كرد و كمال خشنودى خويش را از آنچه بر وى گذشته است ابراز داشت :
صبرا عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا إِلهَ سِواكَ، يا غِياثَ المُسْتَغيثينَ مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودَ غَيْرُكَ، صبرا عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائما لا نَفادَ لَهُ، يا مُحْيِىَ الْمَوتى ، يـا قـائمـا عـَلى كـُلِّ نـَفـْسٍ بـِمـا كـَسـَبـَتْ اُحـْكـُمْ بـَيـْنـِى وَبـَيـْنـَهـُمْ وَاءَنـْتَ خـَيـْرُ الْحاكِمينَ))
اى يـگـانـه معبود بر تقدير تو شكيبايم . اى فريادرس فريادخواهان ، من پروردگار و مـعبودى جز تو ندارم . بر فرمان تو شكيبايم ، اى فريادرس كسان بى فريادرس . اى جـاويـدان نـيـسـتـى ناپذير. اى زنده كننده مردگان ، اى نگهدارنده همگان با همه آنچه مى كنند، ميان ما و اينان داورى فرما كه تو بهترين داورى .
آرى ، دشـمـن فـرومـايـه بـا كـمـال سـنـگـدلى حـسـيـن را سـر بـريـد و پيكر نازنين او را پـامـال سـم سـتـوران كـرد. آن گـاه وى را عـريـان و بـى غسل و كفن در صحرا افكند و رفت و زن و فرزندش را به اسارت برد.
سـر مـبـارك حـسـيـن را نـزد عـبـيداللّه آوردند؛ و او به نشان خوش خدمتى آن را سوى يزيد فـرسـتـاد. پسر معاويه ، سرمست از پيروزى ، سر را درون طشتى در پيش روى نهاد و با چوبدستى بر لب و دندانش مى زد و اين شعر را مى خواند:
يفلقن ها ما من رجال اعزّةٍ
علينا وهم كانوا اعق واظلما
سرهايى را بشكافند كه براى ما عزيزند؛ و خودشان ناسپاس تر بودند و ستمكارتر.
به نقلى ابوبرزه ، از صحابه رسول خدا(ص ) كه در مجلس حاضر بود، گفت : چنين مكن . مـن بـارهـا رسـول خـدا(ص ) را ديـده ام كـه لب هـا را روى آن دهـان بـه جـاى آن چـوب مى گذارد؛ و آن گاه برخاست و رفت .

ابراهيم بن جعفر بن ابى طالب (ع )
بـرخـى از مـنـابع ابراهيم و محمّد را فرزندان جعفر بن ابى طالب (ع ) شمرده اند كه از لشـكـر ابن زياد فرار كردند. پس از آن كه در كوفه بانويى آنها را پناه داد، به دست هـمـسـر وى كـه از يـاران ابـن زيـاد بـود سـرهـاى مـبـاركـشـان جدا شد و به فيض شهادت نايل آمدند.
آن چـه قـابـل تـاءمـّل و دقـّت مـى بـاشـد ايـن اسـت كـه جـعـفـر در سال هشتم هجرت به شهادت رسيد، ولى شهادت اينها پس از واقعه كربلا اتّفاق افتاد؛ و بيش از پنجاه سال ميان اين دو واقعه فاصله مى باشد. اگر فرزندان جعفر تا اين زمان زنـده بـوده اند، بيش از پنجاه سال داشته اند و به طور قطع كودك و يا جوان نبوده اند. طـبرى آنها را فرزندان عبداللّه جعفر يا نوه او شمرده است . و همين امر سبب مى شـود كـه احـتـمـال دهـيـم در خـوارزمـى هـم مـقـصـود از ولد جـعفر، نواده هاى جعفر باشند نه فرزندان بلاواسطه او.
مـرحـوم شـيـخ صـدوق آنـهـا را از فـرزنـدان مـسـلم بـن عـقـيـل شـمـرده و داسـتـان را بـا انـدكـى اخـتـلاف نـسـبـت بـه آن چـه كـه در مقتل خوارزمى آمده نقل كرده است .

ابراهيم بن حسين (ع )
بـرخـى از مـورّخـان او را در زمـره فـرزنـدان امام حسين (ع ) قرار داده اند. اما از حضور وى در كربلا سخنى به ميان نياورده اند، ولى برخى ديگر از مورخان مى گويند كه ابراهيم روز عاشورا به ميدان نبرد رفت و اين چنين رجز خواند:
اَقْدِمْ حُسَيْن الْيَوْمَ تَلْقى اَحْمَدا
ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرِ الْمُؤَيَّدا
وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا
وَذا الْجَناحَيْنِ حَليفَ الشُّهَدا
وَحَمْزَة اللَّيث الْكَمَّى السَّيِّدا
فى جَنَّة الْفِرْدَوْسِ فازُوا سُعَدا
اى حسين ، پيش بيا كه امروز جدّت ، پيامبر پاكيزه و تاءييد شده و برادر مسمومت حسن (ع ) و صـاحـب دو بـال (جـعفر طيّار) كه هم سوگند شهدا بود و هم چنين حمزه شير شجاع را كه رستگار شدند، در فردوس ملاقات خواهى كرد.
آنگاه چون شير حمله نمود، و پنجاه يا 84 تن را به هلاكت رساند. و به قولى بار ديگر اين چنين رجز خواند:
اءَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا وَساقا
لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمى اِهْراقا
وَتُرْزِقُ الْمَوْتَ اءَبااِسْحاقا
اءَعْنى بَنى الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا
با شمشير بر مفصل و ساق شما مى زنم تا آن گاه كه [همين ] امروز خونم ريخته شود، و ابواسحاق مرگ را روزى فرزندان گنه كار و زنازاده گرداند.
ابـراهـيـم پـس از نـبـرد و كـشـتـن شـمـارى از نـيـروهـاى دشـمن خود به فيض عظيم شهادت نايل آمد.

ابراهيم بن حصين اسدى
ابـواسـحاق ابراهيم بن حصين اسدى از شهداى كربلا و ياران دلير امام حسين (ع ) و از كـسانى است كه به نقلى حضرت اباعبداللّه (ع ) در هنگام تنهايى از آنها يارى طلبيد و يكايك ايشان را نام برد.
وى پس از كسب اجازه مبارزه از امام حسين (ع ) به ميدان رفت و با خواندن رجز زير به سپاه دشمن حمله كرد:
اءَضْرِبُ مِنْكُمْ مَفْصِلا وَساقا
لِيُهْرَقَ الْيَوْمَ دَمى اِهْراقا
وَيُرْزقُ الْمَوْتَ اءَبااِسْحاقا
اءَعْنى بَنى الْفاجِرَةِ الْفُسّاقا
بـا شـمـشـيـر بـه مـفـصـل و سـاق شـمـا مـى زنم تا آن گاه كه امروز خونم ريخته شود و ابواسحاق مرگ را روزىِ فرزندان بدكاره و گناه كار گرداند.
او در نـبـردى دلاورانـه ، پـس از به هلاكت رساندن 84 تن از نيروهاى دشمن ، به شهادت رسيد.
برخى از متاءخران اشعار زير را به وى نسبت داده اند:
اَقْدِمْ حُسَيْنُ الْيَوْمَ تَلْقى اَحْمَدا
ثُمَّ اَباكَ الطّاهِرَ الْمُؤَيَّدا
وَالْحَسَنَ الْمَسْمُومَ ذاكَ الاَسْعَدا
وَذا الْجَناحَيْنِ حَليفَ الشُّهَدا
وَحَمْزَة اللَّيث الْكَمِىَّ السَّيِّدا
فى جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ فازُوا سُعَدا
پـيـش بـيـا اى حـسين كه امروز احمد و پدر پاك و تاءييد شده ات را و حسن برادر به زهر كـشـتـه شـده و صـاحـب دو بـال (جـعـفـر) را، كه هم پيمان شهيدان بود، و حمزه شير شجاع بزرگوار را كه رستگار شدند، در بهشت برين ديدار خواهى كرد.
بـا آن كـه مـاءخـذ ايـنـان مـقـتـل ابـى مـخـنـف اسـت امـّا در مـقـتـل مـوجود، اين اشعار را به ابراهيم بن حسين نسبت داده و آمده است : ابراهيم بن حسين به ميدان رفت و در حالى كه اشعار فوق را مى خواند به دشمن حمله كرد و پس از كشتن پنجاه تن به شهادت رسيد.
بـنـابـرايـن احـتـمـال مـى رود كـه در كـربلا دو تن ابراهيم نام ، يكى فرزند حسين (ع ) و ديگرى فرزند حصين ، حضور داشته اند و يا آن كه حسين تصحيفى از حصين بوده باشد. واللّه العالم .

ابراهيم بن عقيل
رجـال شـنـاسان نام او را در زمره فرزندان عقيل ذكر نكرده اند، ولى برخى از مـعـاصـران ، هنگام شمارش فرزندان شهيدِ عقيل ، در كربلا، مى گويند: دو پسربچه به نـام هـاى ابـراهـيـم و مـحـمـّد، هـمـراه امـام حـسـيـن (ع ) از مدينه به كربلا آمده و به شهادت رسيدند.

ابراهيم بن على بن ابى طالب (ع )
ى از فـرزنـدان عـلى (ع ) و مـادرش ((امـّولد)) بـود. از زمـان و محلّ تـولّد و دوران رشـد او گـزارشـى در دسـت نـيـسـت . طـبـق گزارش ابن فندق ، او در هنگام شـهـادت ، بـيـسـت سـاله بـود، ولى ايـن گـزارش بـا نـقـل ابـن شـهـرآشـوب مـبـنـى بـر ايـن كـه ابـراهـيـم از پـدرش ، عـلى (ع )، نـقـل روايـت كـرده اسـت ، سـازگـارى نـدارد. مـگـر آن كـه بـگـويـيـم نقل ابراهيم ، با واسطه بوده و با گذشت زمان ، سلسله سند حديث دچار كاستى شده است . ابراهيم در كربلا به دست زيد بن دفاف به شهادت رسيد، جابر بن عبداللّه انصارى بر وى نماز گزارد و قبر او در مقبره شهداى كربلا است .

ابراهيم و محمّد پسران مسلم بن عقيل
در مـنـابع تاريخى از دو كودك به نام هاى ابراهيم و محمّد نام برده مى شود. دربـاره نـام پـدر و نـيـز چـگـونـگـى دسـتـگـيـرى و شـهـادتـشـان اختلاف است ، اما داستان شـهـادتـشـان چـون در مـنـابـع گـوناگون نقل شده جاى هيچ گونه ترديدى در وجود آنها براى خواننده باقى نمى گذارد.
در مـنـابـع كـهـن ، برخى آن دو را از فرزندان و يا نوادگان عبداللّه جعفر مى شمارند، و نقل مى كنند كه اينها به خانه مردى از قبيله طىّ پناهنده شدند و او نيز آنها را گردن زد و سـرهـاشـان را نـزد ابـن زيـاد بـرد. امـا او فـرمـان داد تـا سـر قـاتـل را جـدا و خـانـه اش را ويـران سـاخـتـنـد. بـرخـى ديـگـر آن دو تـن را از فـرزنـدان عـبـداللّه جعفر دانسته و مى گويند: اينها به خانه زن عبداللّه بن قطبه طائى پناه بردند، از آن سو عمرسعد اعلام كرد كه هر كس سر آن دو را بياورد هزار درهم جايزه دارد. زن كـه چـنـيـن ديـد از شـوهـرش خواست آنها را به مدينه بفرستد و به خانواده شان تـحـويـل دهـد. مـرد پـذيـرفـت ، ولى پـس از تحويل گرفتن هر دو را گردن زد و به اميد جـايـزه نـزد عـبـيـداللّه برد. اما عبيداللّه چيزى به او نداد، و گفت دوست داشتم كه اينها را سـالم نـزد مـن بـيـاورى ، تا بر عبداللّه جعفر منّت بنهم . عبداللّه پس از شنيدن اين خبر گـفت : اگر كودكان را به من تحويل مى دادند، دو ميليون درهم جايزه مى دادم . برخى بر اين باورند كه اين دو كودك از فرزندان جعفر طيار مى باشند.
ولى ايـن كـه ايـن دو كـودك ، فـرزنـدان جـعفر طيّار بوده باشند بسيار جاى ترديد است ؛ زيـرا جـعـفـر در سـال هـشـتـم هـجـرى در جـنـگ مـوتـه بـه شـهـادت رسـيـد، و در سـال 61 هـجـرى يـعـنـى 52 سـال بـعـد از آن واقـعـه ، فـرزنـدان وى نـمـى تـوانـسـتـنـد خـردسال بوده باشند. از اين گذشته نام فرزندان جعفر در تاريخ مشخص است و كسانى به اين نام در ميانشان نيست .
نـويـسـنـدگـان مـتـاءخـّر نـيـز در اين باره ديدگاهى متفاوت دارند: شيخ عبّاس قمى پس از نقل داستان از شيخ صدوق ، اظهار مى دارد: شهادت دو كودك با چنين كيفيّتى بعيد به نظر مـى رسـد. ولى چـون شـيـخ صـدوق رئيـس مـحـدثـان شـيـعـه و مـروّج عـلوم اهـل بـيت (ع ) آن را نقل فرموده و در سند روايتش شمارى از عالمان بزرگ اصحاب ما واقع انـد، مـا هـم مـتـابـعـت ايـشـان كـرديـم ، و ايـن قـضـيـّه را نقل كرديم . واللّه تعالى العالم .
شـعـرانـى گـويـد: مـظـالم آن سـتـمـكـاران نـسـبـت بـه آل مـحـمـّد بـيـش از اين ها است . اگر در اسناد حديث افراد ضعيفى باشند، از ضعف آنها علم به كذب روايت حاصل نمى شود، تا نقل آن جايز نباشد.
در ايـن مـيـان مـلاّ حـسـين كاشفى در اين باره داد سخن داده شخصيّت هاى بيشترى را در ضمن نقل داستان دخالت داده است . خلاصه كلام كاشفى چنين است :
پـس از شـهـادت حـضـرت مسلم كودكانش به توصيه خود وى در خانه شريح قاضى به سر مى بردند، ابن زياد كه باخبر شد طفلان مسلم در كوفه هستند تهديد كرد كه هر كس آنـهـا را نـگهدارى كند و تحويل ندهد هم خون او هدر است ، هم اموالش به غارت مى رود. از اين رو شريح بچّه ها را خواست .
نـخـسـت شـروع بـه گـريـه و نـاله كـرد و چون سبب را پرسيدند، گفت كه پدرشان به شهادت رسيده است . دو كودك گريستند و گريبان چاك كردند. شريح گفت : گريه نكنيد كه ابن زياد در تعقيب شما است ؛ و قصد دستگيرى شما را دارد، من تصميم گرفته ام شما را بـه امـينى بسپارم تا به مدينه برساند. سپس خطاب به پسرش ، اسد، كرد و گفت : ايـن دو را بـبـر بـه دروازه عـراقـيـن بـه كـاروان عـازم مدينه ملحق كن . ولى وقتى رسيدند كـاروانـيـان مـقـدارى از راه را رفـتـه بـودنـد. اسـد شـبـهـى از دور ديد و گفت : اين سياهى كاروانيان است بشتابيد و خود را به ايشان برسانيد و خودش برگشت . بچّه ها كه راه را بـلد نـبـودند گم شدند، و به دست كوفيان افتادند و به نزد ابن زياد برده شدند. ابن زيـاد فـرمـان داد، تـا آنها را زندانى كردند، زندانبان شخصى به نام مشكور و از علاقه مـنـدان بـه اهـل بـيـت (ع ) بود. وى كودكان را آزاد و راهنمايى كرد، ولى باز هم راه را گم كـردنـد، و از قـضـا بـه خـانـه حارث رفتند كه دنبال آنها مى گشت ... تا آخر داستان .

ابن مسعود بن حجاج - عبدالرحمن بن مسعود تميمى

ابوالببغاء - ابوالشعثاء

ابوسعيد بن عقيل
صـاحـب المـجـدى ، هـنـگـام ذكـر نـام فـرزنـدان عـقيل بن ابى طالب و بازماندگانشان ، از ابـوسـعـيد احول به عنوان يكى از فرزندان عقيل و كسى كه خود و پسرش در كربلا به شهادت رسيده اند ياد مى كند.

ابوالشعثاء كِنْدِى
ابوالشعثاء، يزيد بن زياد مهاصر بن نعمان كِنْدِى از اصحاب امـام حـسـيـن (ع ) و شـهـيـدان كـربلا است . در چگونگى پيوستن وى به كاروان حسينى ميان مورّخان اختلاف است ، برخى گفته اند: ابوالشعثا همراه عمرسعد از كوفه به كربلا آمد و آن گاه كه او پيشنهادهاى امام حسين (ع ) را رد كرد از لشكرش جدا شد و به سپاه امام (ع ) پيوست و با آن حضرت بود تا در ركابش به شهادت رسيد.
بـرخى ديگر آورده اند كه ابوالشّعثا از كوفه بيرون آمد و پيش از رسيدن سپاه حرّ به امـام حـسـين (ع ) در ميان راه به امام (ع ) پيوست . پس از مقاومت حضرت (ع ) در برابر سپاه حرّ، كه قصد بردن وى به كوفه را داشت ، دو گروه به نينوا رسيدند. در ايـن هـنـگـام سـوارى مـسـلح و كـمـان بـه دوش بـر اسـبـى اصيل از سوى كوفه پديدار شد. همگى ايستادند و منتظر وى ماندند. سوار كه رسيد، به حـرّ بـن يـزيـد و يـارانـش سـلام كرد ولى به امام حسين (ع ) و يارانش سلام نكرد. آن گاه نـامـه ابن زياد را به حرّ داد؛ كه در آن چنين نوشته بود: ((وقتى فرستاده ام آمد و نامه ام را بـراى تـو آورد، حـسين را در صحرايى خشك فرود آر. به فرستاده ام فرمان داده ام كه از تو جدا نشود تا خبر اجراى فرمانم را بياورد. والسلام .))
حرّ، پس از خواندن نامه گفت : ((اين نامه امير عبيداللّه زياد است كه به من فرمان داده است ، شـمـا را در همان جا كه نامه به من مى رسد متوقف كنم و اين فرستاده اوست كه تا اجراى فرمان از من جدا نخواهد شد.
ابـوالشـّعثا با نگاهى به فرستاده عبيداللّه زياد بانگ زد: آيا تو مالك بن نُسير بَدّى نيستى ؟
گفت : چرا.
چون وى نيز از قبيله كنده بود. ابوالشعثا گفت : مادر به عزايت بنشيند؛ چه خبر آورده اى ؟
گفت : چيزى نياورده ام جز آن كه از پيشوايم فرمان برده و به بيعتم وفا كرده ام !
ابـوالشـّعـثـا گـفـت : عـصـيـان پـروردگار كردى و با اطاعت از پيشوايت خود را به هلاكت افـكـنـدى و نـنـگ و عـار و افـتـادن در آتـش را بـه جـان خـريـدى ، خـداى عـزّوجـل گـويـد: ((وَجـَعـَلْنـاهـُمْ اَئِمَّةً يـَدْعـُونَ اِلَى النـّارِ وَيـَومَ القـيـامـَةِ لا يـُنـْصـَرُون )) و پيشواى تو چنين است .
ابـوالشـّعـثـا، مـردى شريف ، شجاع و بى باك بود، و در تيراندازى مهارتى ويژه داشت . وى پـس از وداع بـا امـام حـسـيـن به ميدان رفت و پس از جنگى دليـرانه ، اسبش به وسيله سپاه عمرسعد پى شد. آن دلاورمرد كنار امام (ع ) زانو زد و دشمن را هدف تير قرار داد و با هر تيرى كه رها مى كرد اين بيت را مى خواند:
اَنَا ابْنُ بَهْدَلَهْ
فُرسانُ العَرْجَلَهْ
منم فرزند بهدله يكه سوار عرجله
امـام حـسـين (ع ) براى وى چنين دعا كرد: اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهَ الْجَنَّة )) (خداوندا تيرش را به هدف بنشان و پاداش وى را بهشت قرار ده !)
ابـوالشّعثا پس از پرتاب صد تيرى كه به همراه داشت برخاست و گفت : جز پنج تير خـطـا نـرفـت و بـر مـن مـعـلوم شـد كـه [دسـت كـم ] پـنـج تـن از نـيـروهـاى دشـمـن را كـشتم .
بـا پـايـان يـافـتـن تـيـرهـا، ابـوالشـعـثـا بـرخـاسـت و شـمـشـيـر كـشيد و به دشمن حمله برد؛ و اين رجز را مى خواند:
اَنَا يزيدُ واَبِي مُهاصر
اَشْجَعُ مِنْ ليثٍ بِغَيلٍ خادِرْ
يا رَبِّ اِنّي لِلْحُسين ناصر
وَلاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ و هاجر
منم يزيد كه پدرم مهاصر بود، دليرتر از شير بيشه هستم ؛
خدايا من ياور حسينم ، و از ابن سعد دورى گزيده ام .
ابـوالشـّعـثا پس از كشتن نُه و به قولى هيجده يا نوزده تن و مجروح كردن شمارى ديگر از سپاه دشمن به شهادت رسيد.
دربـاره هـنگام شهادت وى ميان مورّخان اختلاف است ، برخى وى را در شمار نخستين شهيدان و بـرخـى در زمـره شـهـيـدان وهـله دوم مـاجراى كربلا آورده اند. شيخ صدوق شـهـادت وى را پـس از شهادت مالك بن انس كاهلى نوشته است . خوارزمى نام وى را پـس از شـهـادت حنظلة بن اسعد شبامى ثبت كرده است و ابن اعثم و ابن شـهـرآشـوب شـهـادت او را پـس از شـهـادت انـيـس بـن معقل اصبحى آورده اند.
ابوالشعشاء كندى - ابوالشعثاء كندى

ابوالفضل العباس (ع )
عـبـاس بـن على بن ابى طالب ، مكنّى به ابوالفضل برادر امام حسن (ع ) و امـام حـسـيـن (ع ) در روز چـهـارم ماه شعبان سال بيست و ششم هجرى در مدينه منوره ديده به جـهـان گـشـود و در سال شصت و يكم هجرى به شهادت رسيد. سنّ مباركش را هنگام شهادت سـى و چـهـار سـال نـوشـتـه انـد. از ايـن مـدت چـهـارده سـال بـا پـدرش امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) و نـُه سـال بـا بـرادرش امـام مـجـتـبـى (ع ) و يازده سال با امام حسين (ع ) زيست .
مادرش فاطمه دختر حزام از نسل بنى كلاب ، مكنّى به اُمُّالبنين مى باشد كه پـس از شـهـادت حـضـرت فـاطـمـه (س ) بـه پـيـشـنـهـاد عـقـيـل امـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ) او را بـه هـمـسـرى بـرگـزيـد، چـرا كـه آن حـضـرت از عقيل خواستار همسرى از تبار دلاوران نام آور شد تا فرزندى دلير و شجاع براى او آورد و عـقـيل اُمُّالبنين را به آن حضرت پيشنهاد نمود. ثمره اين ازدواج چهار فرزند به نام هاى عباس ، عبداللّه ، جعفر و عثمان بود.
امام سجاد(ع ) عموى خود عباس را چنين توصيف مى فرمايد:
((رَحـِمَ اللّهُ عـَمـِىَّ الْعـَبـّاسَ فـَلَقَدْ آثَرَ واءَبْلى وفَدى اءَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ فَاءَبْدَلَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطيرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فى الْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بـْنِ اءَبـى طـالِبْ(ع )؛ وَإ نَّ لِلْعـَبّاسِ عِنْدَ اللّهِ تَبارَكَ وَتَعالى مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِها جَميعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِيامَةِ))
خداىْ عمويم عباس را رحمت كند كه ايثار كرد و خود را به سختى افكند و در راه برادرش جـانـبـازى كـرد، تـا آن كه دست هايش از پيكر جدا گرديد. آن گاه خداوند به جاى آنها دو بـال بـه وى عـنايت فرمود كه در بهشت همراه فرشتگان پرواز كند؛ همان سان كه براى جـعـفـر طـيـار قـرار داد. عـباس نزد خداوند مقامى دارد كه همه شهدا در قيامت بدان غبطه مى خورند.
امام صادق (ع ) در وصف عبّاس مى فرمايد:
((كـانَ عـَمُّنـَا الْعـَبـّاسَ نـافـِذَ البـَصـيـرَةِ، صـَلْبَ الاْ يـمانِ، جاهَدَ مَعَ اءَبى عَبْدِاللّهِ(ع ) وَاءَبْلى بَلاءً حَسَنا وَمَضى شَهيدا))
عـموى ما عباس (ع ) ديده اى تيزبين و ايمانى استوار داشت . همراه حسين (ع ) جهاد كرد و از امتحان سرافراز بيرون شد و سرانجام به شهادت رسيد.
از دوران كـودكـى عـبـّاس (ع ) اطـّلاع چـنـدانـى بـه دسـت نـيـسـت جـز ايـن كـه نـقـل كـرده اند روزى بر زانوى پدرش اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بود. حضرت گفت : بگو يك . ابوالفضل (ع ) گفت : يك . حضرت فرمود: بگو دو. عرض كرد با زبانى كه يكى گفتم شرم دارم كه دو بگويم .
دربـاره دوران جـوانـى وى گـفـتـه اند كه در جنگ صفين حضور داشت ، ولى پدرش به وى اجـازه مبارزه نداد. ولى برخى ديگر، قتلِ ابوالشعثاء و هفت فرزند او را به وى نـسبت داده اند. در گزارش ديگرى خوارزمى گويد كه در جنگ صفين آنگاه كـه كـريـب بـه جـنگ با امام على (ع ) آمد، حضرت لباس فرزندش عباس (ع ) را كه مردى كامل بود، به تن كرد و به جنگ با او بيرون شد.
حـضـرت عـبـاس (ع ) داراى دو فـرزنـد بـه نـام هـاى فـضـل و عـبـيـداللّه از لبـابـه دخـتـر عـبـيـداللّه بـن عـبـاس بـن عـبـدالمـطـلب بـود؛ و نسل آن بزرگوار از طريق عبيداللّه امتداد يافت .
نـخـسـتـيـن مـاءمـوريـت حـضرت عباس (ع ) در واقعه كربلا عصر روز نهم انجام شد كه به فـرمـان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست كه شب را به آنان مهلت دهند تا با خـداوند به راز و نياز بپردازند. در همين هنگام كزمان ، غلام عبداللّه بن ابى مـحـل امـان نـامـه اى را كـه شـمـر و عـبـداللّه ابـن ابـى المـحـل از ابـن زيـاد گرفته بودند براى او و برادرانش آورد. هنگامى كه چشم فرزندان اُمُّالبـنـين به امان نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دايى مان برسان و بگو ما نيازى به امان شما نداريم ، امان خدا از امان زاده سميّه بهتر است .
بـنـابـه روايـتـى شـمـر ـ كـه خـود نيز از قبيله بنى كلاب بود ـ پشت خيمه ها آمد و بانگ بـرآورد كـجايند خواهرزادگانم ؟! فرزندان على (ع ) او را جواب ندادند. امام (ع ) فرمود: او را پـاسـخ دهيد، هر چند فاسق باشد. عباس و جعفر و عثمان بيرون شدند و پرسيدند تو را چه شده است ؟ و چه مى خواهى ؟ گفت : اى خواهرزادگانم ، سوى من آييد، چون در امان هستيد و خويش را با حسين به كشتن مدهيد!
آنان او را ناسزا داده گفتند: خداى لعنت كند تو و امان نامه ات را! آيا چون دايى ما هستى ما را امان مى دهى ؟! ولى فرزند رسول خدا(ص ) در امان نباشد؟ آيا به ما فرمان مى دهى از ملعون و ملعون زاده ها اطاعت كنيم ؟ شمر خشمگين گشت و از آنجا دور شد.
شـب عـاشـورا، امـام (ع ) يـارانـش را فـراخـوانـد و ضـمـن ايراد خطبه ، بيعت خود را از آنان بـرداشـت و فـرمـود: بـرويـد ايـنـان بـا من كار دارند. در اين هنگام نخستين كسى كه اظهار وفـادارى كـرد، عـباس بن على (ع ) بود. وى عرض كرد: چرا چنين كنيم ؟ آيا براى اين كه پـس از تـو زنـده بـمـانـيـم ؟ خـداونـد هـيـچ گـاه آن روز را نـيـاورد و بـه مـا نـشـان ندهد!
هنگامى كه تشنگى بر امام (ع ) و يارانش چيره گشت ، عباس (ع ) را فراخواند و به اتفاق سى سوار و بيست پياده با بيست مشك براى تهيه آب فرستاد. آنان رفتند و مشك ها را پر كـردنـد. هنگام بازگشت ، عمرو بن حجاج زبيدى و يارانش كه نگهبان فرات بودند، مانع آب بـردن آنـان شـدنـد. ولى بـا حـمـله حـضـرت ابـوالفـضـل (ع ) و نـافـع بـن هلال پراكنده شدند؛ و ياران ابى عبداللّه (ع ) آب را به خيمه ها رساندند.
روز عاشورا فرماندهان دو جناح راست و چپ تعيين شدند و پرچم سپاه به عباس بن على (ع ) داده شـد. ياران يكى پس از ديگرى به ميدان مبارزه شتافتند. در اين ميان اتفاق مى افتاد كه برخى از اصحاب در ميان لشكر محاصره مى شدند و حضرت عباس (ع ) آنان را نجات مـى داد. مـانـند عمر بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد مولى عمر بن خالد صـيـداوى بـا مـجـمـّع بـن عـبـداللّه عائذى كه در آغاز جنگ در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و حضرت عباس با يك حمله آنان را نجات داد.
آن گـاه كـه هـمـه يـاران امـام (ع ) و شـمـارى از بـنـى هـاشم به شهادت رسيدند، حضرت ابـوالفـضـل (ع ) بـه بـرادران خـود عـثـمان و عبداللّه و جعفر فرمود: جانم فدايتان پيش تـازيـد و از سرورتان حمايت كنيد، تا اين كه در برابرش به كام مرگ فرورويد. آنان هـمگى به ميدان نبرد رفتند و كشته شدند. پس از آن عباس بن على (ع ) عازم ميدان مبارزه گشت .
تـاريـخ نـويـسـان شـهـادت ابـوالفـضـل (ع ) را بـه گـونـه هـاى مـخـتـلفـى نقل كرده اند:
صاب اخبارالطُّوال گويد: عباس (ع ) همچنان پيشاپيش امام (ع ) ايستاده بود و جنگ مى كرد و به هر سو امام (ع ) مى رفت او نيز به همان سوى مى رفت تا شهيد شد.
خـوارزمـى و ابـن اعـثـم كـوفـى دربـاره چـگـونگى شهادت آن بزرگوار چنين نوشته اند: حضرت ابوالفضل (ع ) به ميدان شتافت در حالى كه اين رجز را مى خواند:
اءُقْسِمْتُ بِاللّهِ الاَعَزُّ الاَعْظَمِ
وَبِالْحُجونِ صادِقا وَزَمْزَمِ
وَبِالْحَطيمِ وَالْفَنَا الْمُحَرَّمِ
لِيَخْضِبَّنَ الْيَومِ جِسْمى بِدَمى
دُونَ الْحُسَينِ ذِى الفِخارِ الاَقْدَمِ
إِمامِ اءَهْلِ الْفَضْلِ وَالتَكُّرمِ
سـوگـنـد راسـتـيـن به خداى بزرگ و ارجمند و به حجون و زمزم و به حطيم و آستانه آن [خانه اى كه ] مورد احترام است ؛ هر آينه تن خود را به خون خود رنگين مى سازم .
در راه دفـاع از حـسـيـن (ع ) كـه پـيـوسـتـه بـا افـتـخـار بـوده و پـيـشـواى اهل فضل و كرم است .
آن حـضـرت پـس از كشتن شمارى از نيروهاى دشمن به درجه رفيع شهادت رسيد. امام (ع ) بر بالين وى آمد و چنين فرمود: ((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْ حيلَتى )) اينك پشت من شكست و چاره ام اندك گشت .
صـاحـب مـلهـوف و مـثيرالاحزان شهادت ابوالفضل (ع ) را به گونه ديگر بيان كرده اند: چـون تـشـنـگـى بـر امـام حسين (ع ) غالب گشت همراه برادرش ، عباس ، روانه فرات شد، دشمن راهشان را از هم جدا كرد؛ و حضرت عباس به شهادت رسيد.
ابـن شـهـرآشـوب دربـاره شهادت آن بزرگوار گفته است : عباس سقّا، قمر بنى هاشم و پـرچـمدار امام حسين (ع ) كه از ديگر برادران [مادرى ] خود بزرگ تر بود، جهت تهيه آب بيرون شد. دشمن بر او حمله كرد و او نيز بر آنان حمله نمود و چنين رجز خواند:
لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا
حَتّى اُوارى فى الْمَصالِيتِ لِقا
نَفْسى لِنَفْسِ الْمُصْطَفى الْطُّهر وَقا
إ نّى اءَنَا الْعَبّاسُ اءَعْدُو بِالسَّقا
وَلا اءَخافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقى
از مـرگ هـراسى ندارم زيرا مرگ مايه كمال است تا آن كه پيكرم همانند پيكر دليرمردان در خاك نهان شود
جانم فداى جان پاك مصطفى ، من عبّاسم و سقّا لقب دارم
و هرگز روز ستيز با دشمن ترس و هراسى ندارم
آن گـاه حـمـله بـرد و دشمن را تار و مار كرد. زيد بن ورقاء جهنى پشت درختى در كمين وى ايـسـتـاد و با يارى حكيم بن طفيل سُنْبُسى ضربتى بر دست راست وى فرود آورد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:
وَاللّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى
إ نّى اءُحامِى اءبَدا عَنْ دينى
وَعَنْ إ مامٍ صادِقِ الْيَقينِ
نَجْلِ النَّبىِّ الْطّاهِرِ الاَمينِ
بـه خـدا سـوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من پيوسته از دين خود و از امامى كه به راستى به يقين رسيده و فرزند پيامبر(ص ) پاك و امين است حمايت مى كنم !
پـس جـنـگ نـمـايـانـى كـرد تـا ضـعـف بـر او چـيـره شـد. در ايـن هـنـگـام حـكـيـم بـن طـفـيـل طائى كه پشت درختى در كمين وى بود ضربتى [ديگر] بر دست چپ او فرود آورد و عباس (ع ) چنين رجز خواند:
يا نَفْسِ لا تَخْشى مِنَ الْكُفّارِ
وَاءَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مَعَ الْنَّبى السَّيِّد الْمُختارِ
قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِم يِسارى
فَاءصْلِهِمْ يا ربِّ حَرِّ النّارِ
اى نفس از كافران مهراس و به رحمت ايزد بزرگ ؛
و همنشينى با پيامبر اكرم بشارت باد، اينان به ستم دست چپم را بريدند؛
پروردگارا ايشان را به آتش شرربار دوزخ درافكن !
سـپـس آن مـلعـون با عمود آهنين ضربتى بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند.
در ايـن مـيـان مـرحـوم مـجـلسـى پـس از نـقـل كـلام صـاحـب مـنـاقـب ، بـه نقل از برخى منابع مرسل كيفيت شهادت حضرت را چنين بيان مى كند: آن گاه كه عباس (ع ) تنهايى برادر را مشاهده نمود نزد وى آمد و از او اجازه خواست تا به ميدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستى و اگر بروى لشكرم از هم پاشيده مى شود. عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگى سير شده ام و مى خواهم از اين منافقين انتقام خود را باز ستانم .
امام (ع ) فرمود: پس مقدارى آب براى اين كودكان تهيه نما. عباس به سوى دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودى نبخشيد. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت . در اين هـنـگـام شـنيد كه كودكان فريادِ اَلعَطَش سر دادند. مشك را برداشت و بر اسب سوار شد و راهى فرات گرديد. چهار هزار تن موكّلين فرات او را محاصره و تيرباران كردند. آنان را پـراكـنـده نـمـود و بـنـابـر روايـتـى هـشـتـاد تـن از آنـان را بـه قتل رساند. وارد فرات شد كفى از آب برداشت تا بنوشد. اما به ياد تشنگى حسين (ع ) و خاندان وى افتاد. آب را بر روى آب ريخت و مشك را پر از آب نمود. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوى خيمه ها روانه گرديد. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را مـحـاصـره نـمـود. عـبـاس (ع ) بـا آنـان جـنـگـيـد تـا آن كـه نـوفـل ازرقـى بـر دسـت راسـت او ضـربـتـى فـرود آورد. مـشـك را بر شانه چپ قرار داد. نـوفـل ضـربـتى بر دست چپ او فرود آورد و آن را از تن جدا كرد. آنگاه عباس (ع ) مشك را بـه دنـدان گـرفـت تـيـرى آمـد و بـه مشك اصابت نمود و آب مشك ريخت . تيرى ديگر بر سينه مباركش اصابت كرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسين (ع ) را صدا زد: مرا درياب .
وقتى امام به سوى او آمد ديد كه در خون خود آغشته است . گويند آن گاه كه عباس كشته شد امام حسين فرمود: ((الا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْ حيلَتى ))؛ اينك كمرم شكست و چاره ام اندك گشت .
در زيارت ناحيه از وى چنين ياد شده است .
اَلسَّلامُ عـَلى اءبـى الْفـَضْلِ العَبّاسِ بْنِ اءَميرِالْمُؤ منينَ اَلمُواسي اءَخاهُ بِنَفْسِهِ، اءَلا خِذُ لِغـَدِهِ مـِنْ اءَمـْسـِهِ، اَلْفـادى لَهُ الواقـى السـّاعـى إِلَيـْهِ بـِمائِه ، اَلْمَقطُوعَةِ يَداه ـ لَعَنَ اللّهِ قاتِلَيهُ يَزيدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَكي مِ بْنِ الطُّفَيلِ الطّائى .
سـلام بـر ابـوالفـضـل العباس فرزند اميرالمؤ منين (ع )؛ آن كه در راه برادر از جان خود گـذشـت هـمو كه از ديروز براى فرداى خود برداشت [و پيش فرستاد] خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسيار در [رساندن ] آب نمود و دستانش جدا گرديد.
خـداى لعـنـت كـنـد كـشـنـدگـان او يـزيـد بـن رقـاد جـهـنـى و حـكـيـم بـن طفيل طائى را.
بارگاه حضرت ابوالفضل در كنار نهر علقمه جدا از ديگر شهيدان است و صحن و سراى آن حضرت مزار عاشقان و شيفتگان مى باشد.

ابوبكر بن حسن (ع )
نـام وى بـنـا بـه مـشهور ابوبكر است ، ولى برخى او را عبداللّه ، يا عبداللّه الاكبر نيز نـوشـتـه انـد. ابـوبـكـر فـرزنـد امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش اُم وَلَد (كنيز) بـود نام وى را نُفَيْلَه ، اُمِّ اِسحاق ، و نيز ((رَمْلَه )) نـوشـتـه انـد. بـه اعـتـقـاد بـرخـى وى و قـاسـم بـن حـسـن از يـك مـادر بودند.
بـه روايـت بـرخـى مـنـابـع ، امـام حـسـيـن (ع ) دخـتـرش سـكـيـنـه را بـه ازدواج وى درآورد.
ابـوبـكـر هـمـراه عـمـويـش امـام حـسين (ع ) از مدينه تا مكه و سپس به كربلا آمد و در روز عـاشـورا بـه مـيـدان رفـت و پـس از نبردى دلاورانه با تير ((عبداللّه عُقْبَه غَنَوى )) به شـهـادت رسـيـد. امـام بـاقـر(ع ) در حـديـثـى قـاتـل وى را عـُقْبَه غَنَوى معرفى كرده است ، ولى بـرخـى قـاتـل او را حـرمـلة بـن كـاهـل اسـدى دانـسـتـه انـد. بـنـابـرايـن احـتـمـال مـى رود، چـنان كه صاحب بحارالانوار اشاره كرده است عبداللّه بن عقبه و حرمله در به شهادت رساندن وى شريك بوده باشند.
ابـوالفـرج اصـفـهـانـى شـهـادت ابـوبكر بن حسن (ع ) را پيش از شهادت قاسم بن حسن دانـسـتـه اسـت . ولى بـرخـى ديـگـر شـهـادتش را پس از شهادت قاسم آورده اند.
مقصود شاعر نيز در شعر زير همين ابوبكر بن حسن (ع ) است :
وَعِنْدَ غَنيٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا
وَفِى اسدٍ اُخْرى تُعَدُّ وَتُذْكَرُ
در قبيله ((غنى )) قطره اى از خون ما هست [كه بايد انتقام بگيريم ] و در قبيله ((اسد)) نيز خون ديگرى از ما است كه فراموش نمى كنيم .
در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه از وى چنين ياد شده است :
((السَّلامُ عـَلى اءَبـِى بـَكْرِ بْنِ الْحَسَن بْنِ عَلِىِّ الزَّكِىِّ الْوَلىِّ المَرْمِىِّ بالسَّهْمِ الرَّوِى لَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ عَبْدِاللّهِ بْنِ عُقْبَةِ الغَنَوِىَّ.))
درود بـر ابـوبكر فرزند [امام ] حسن بن على (ع ) پاك ، يارى كننده و تيرخورده با تير كشنده ، خدا قاتل او ((عبداللّه بن عقبه غنوى )) را لعنت كند.
چـون مـخـتـار ثـقـفـى قـيام كرد و در كوفه به حكومت رسيد، به جُست وجوى عبداللّه غنوى پرداخت ، ولى به وى اطّلاع داده شد كه به ((جَزِيرَه )) گريخته است . مختار نيز فرمان داد خانه اش را ويران و با خاك يكسان كنند.

ابوبكر بن حسين (ع )
او فـرزنـد امـام حسين (ع ) و مادرش اُمِّولد (كنيز) است ؛ كه در روز عاشورا با تير عبداللّه بن عقبة غنوى يا حرمله كاهلى به شهادت رسيد.
شاعر درباره او گويد:
وَعِنْدَ غَنيٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائنا
وَفِى اسدٍ اُخْرى تُعَدُّ وَتُذْكَرُ
قطره اى از خون ما در قبيله غنّى است و در قبيله اسد نيز خون ديگرى از ما است كه فراموش نمى كنيم آن را
برخى شعر مذكور و نام قاتل و رويدادهاى هنگام شهادت او را به ابوبكر بن الحسن (ع ) نسبت داده اند و برخى ديگر بر اين باورند كه ابوبكر بن الحسن (ع ) به اشتباه نسّاخ ، ابوبكر بن الحسين ثبت شده است .
ولى برخى معتقدند كه در كربلا سه شهيد به نام ابوبكر بوده است : ابوبكر بن على (ع )، ابوبكر بن الحسن و ابوبكر بن الحسين (ع ).

ابوبكر بن على (ع )
به گفته شمارى از مورّخين ، ابوبكر از فرزندان اميرالمؤ منين (ع ) و مادرش ليـلى بـنـت مـسـعـود دارمـيـّه اسـت . بـسـيارى بر اين باورند كه ابوبكر از كسانى است كه در روز عاشورا در ركاب امام حسين (ع ) به شهادت رسيد. اما بـرخـى گـويـنـد كـه شـهـادتـش حـتـمى و قطعى نيست . شيخ مفيد مى گويد: ابوبكر بن على (ع ) همان محمد الاصغر است .
ابوتمامه صائدى ابوثمامه صائدى
ابوتمامه صيداوى ابوثمامه صائدى
ابوثمامه صائدى
بـيـشـتـر مـنـابـع از او با نام عمرو يا عمر و از پدرش به كعب و يـا عـبداللّه ياد مى كنند. ابن حزم اندلسى از وى با نام زياد ابن عمرو بن عريب بن حنظله بن دارم بن عبداللّه صائدى ياد كرده است . شيخ طـوسـى وى را انـصـارى و ديـگـران صـائدى ، صـيـداوى يا صاعدى دانسته اند.
ابوثمامه از ياران امام على (ع ) و از دلاوران عرب و شخصيت هاى سرشناس شيعه بود. سماوى گويد: وى كه از تابعين است در تمام پيكارهاى اميرالمؤ مـنـيـن (ع ) شـركـت كـرد و پـس از شـهـادت آن بـزرگـوار بـه مـصـاحـبـت امـام مـجـتـبـى (ع ) درآمـد. چـون مـعـاويـه بـه هـلاكـت رسيد و يزيد بر مسند خلافت نشست ، وى و گـروهى از شيعيان كوفه در خانه سليمان بن صُرد خزاعى گرد آمدند و براى امام حسين (ع ) نامه نوشته و به مكّه فرستادند.
بـا ورود حـضـرت مـسـلم (ع ) بـه كـوفـه ، ابـوثـمـامـه ، بـى درنگ به او پيوست و به فـرمـانـش مـشـغـول تحويل گرفتن كمك هاى مردم براى مصارف نهضت گرديد، و چون در اسـلحـه شـنـاسى مهارت داشت مسؤ وليت خريد و تهيّه سلاح را به عهده گرفت . همو بود كـه بـه دسـتـور مـسلم ، پول هايى را كه عبيداللّه بن زياد براى دستگيرى وى و يارانش به جاسوس خود مِعقل داده بود تحويل گرفت . وقتى خبر دستگير شدن هانى بـين مردم كوفه منتشر شد حضرت مسلم براى حمله به دارالاماره كه ابن زياد در آنجا بود مهيّا شد و به مردم كوفه اعلان بسيج عمومى داد؛ كه از هر سوى به جانب آن حضرت روان شـدنـد. مـسـلم بـه نـيـروهـايـش آرايـش جنگى داد، و فرماندهى دو قبيله تميم و همدان را به ابوثمامه سپرد. در اين تحركِ اضطرارى ، ابوثمامه بسيار پايدارى كرد. امـّا بـا فـرارى شـدن افراد تحت فرمانش به قبيله خود رفت و مدّتى در بين ايشان پنهان مـى زيـسـت . بـا آن كـه ابـن زيـاد بـه شدّت وى را تعقيب مى كرد موفّق به دستگيرى او نشد.
ابـوثـمـامـه پـس از شـنـيـدن خبر آمدن حسين بن على (ع ) از مكّه به عراق ؛ همراه نافع بن هلال به آن حضرت پيوست .
هنگامى كه عمر بن سعد با سپاه انبوه كوفه در سرزمين كربلا مستقر شد، نگاه ابوثمامه به كثير بن عبداللّه شعبىِ خونخوار و جسور افتاد [كه به طرف امام (ع ) مى آمد] به امام حـسـين (ع ) گفت : اى اباعبداللّه ! خداوند كارت را اصلاح كند، هم اكنون بى باك ترين و خـطـرنـاك تـريـن دشمن شما در روى زمين به اين جا آمده است . ابوثمامه آن گاه روياروى كـثـيـر بـن عـبـداللّه ايـسـتـاد و گـفـت : شمشيرت را بگذار. شعبى پاسخ داد: نه . به خدا سـوگـند اسلحه ام را از خود دور نمى سازم . من پيك هستم . اگر سخن مرا بشنويد پيغامى كـه آورده ام بـه شـمـا بـاز گـويـم و اگـر نپذيريد بازگردم . ابوثمامه گفت : پس من قـبضه شمشير تو را نگه مى دارم آن گاه سخنت را بگو. گفت : نه ، به خدا دست تو به آن نـخـواهـد رسيد. ابوثمامه گفت : پس پيغامت را به من بگو تا آن را به اطلاع امام حسين (ع ) برسانم و پاسخش را برايت بياورم ، وگرنه نمى گذارم به آن بزرگوار نزديك شـوى . زيـرا تـو مرد بزهكارى هستى . شعبى از شنيدن اين سخن به خشم آمد و از همان جا برگشت .
روز عـاشورا هنگامى كه وقت نماز فرارسيد ابوثمامه به امام حسين (ع ) عرض كرد: جانم فـدايـت ، مى بينم كه اين گروه به تو نزديك شده اند. به خدا سوگند تا من پيش روى تـو كـشته نشوم شما به شهادت نخواهى رسيد. ولى دوست دارم هنگامى كه خداى را ديدار مـى كـنم اين نمازى را كه وقت آن نزديك گشته بخوانم . امام حسين (ع ) سر مباركش را به سـوى آسـمـان بـلنـد كـرد و فـرمـود: از نـمـاز يـاد كردى خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكـريـن قـرار دهـد. آرى ، ايـن آغـاز وقـت نماز است . از آنها بخواهيد از ما دست بردارند تا نماز بگزاريم .
بـه گـفته طبرى ، ابوثمامه ، پسرعموى خود را كه دشمنش بود به هلاكت رساند. سپس امام حسين (ع ) با يارانش نماز ظهر را به طريق نماز خوف اقامه كرد.
ابـوثـمـامـه پس از مالك بن دودان و خداحافظى با سيّدالشهدا(ع ) به ميدانِ جنگ تاخت و چنين رجز خواند:
عَزاءً لاَِّ لِ الْمُصْطَفى وَبناتِهِ
على حَبْسِ خَيْرِ الناسِ سِبْطِ محمّدٍ

عَزاءً لِزَهراءِ النَّبِىّ وَزُوْجِها
خَزانَةِ عِلْمِ اللّهِ مِنْ بَعْدِ اءحمدِ
عَزاءً لاَِ هْلِ الشَّرْقِ وَالْغَرْبِ كُلّهِم
وحُزْنا على حَبْسِ الحسين المسدَّدِ
فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنّى النّبى وَبِنْتَه
باءنَّ ابْنَكُمْ فى مَجْهَدٍ اءَىِّ مَجْهَدٍ
بـه آل پـيـامبر و دخترانش تسليت [مى گويم .] به خاطر گرفتارى نوه پيامبر(ص ) كه بهترين انسان هاست .
بـه حـضـرت زهـرا(س ) و شوهرش كه پس از پيامبر خزانه علم الهى اند و بر تمام مردم شـرق و غرب تسليت [مى گويم .] و براى گرفتارى حسين راستگو و درستكار اندوهناكم پس چه كسى پيغام مرا به پيامبر و دخترش مى رساند كه فرزندت در سختى است ، و چه سختى .
سـرانـجـام وى بـه دسـت قـيـس بـن عـبـداللّه بـه فـيـض شـهـادت نايل گشت . در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان (ع ) از او چنين ياد شده است .
السلام على ابى ثمامة عمر بن عبداللّه الصائدى

ابوثمامه صاعدى - ابوثمامه صائدى

ابوثمامه صيداوى - ابوثمامه صائدى

ابوحتوف بن حارث انصارى
وى را، ابوحتوف سلمة بن حرث انصارى نيز گفته اند. (وسيلة الدارين ، ص 105).
[ابو] حتوف بن حارث و برادرش سعد، از خوارج [و در سپاه عمربن سعد]بودند. آن دو با شـنـيـدن صـداى زنان و فرزندان خاندان پيامبر(ص ) شعار خوارج را سر دادند، سپس با شـمـشير حمله كردند و همراه امام حسين (ع ) جنگيدند و پس از آن كه سه تن از نيروهاى عمر سعد را از پاى درآوردند خود به شهادت رسيدند.
منابع متاءخر نام وى را ابوالحتوف و نام پدرش را حرث بن سلمه انصارى عجلانى ضبط كرده و آورده اند كه وى و برادرش سعد در كوفه بودند و ايده خوارج داشتند و همراه عمر سـعـد بـه جـنـگ امـام حـسـيـن (ع ) آمـدنـد. روز دهم محرم هنگامى كه از ياران امام (ع ) به جز ((سـويـد بـن عـمـرو بن ابى المطاع )) و ((بشير بن عمرو حضرمى )) كسى باقى نمانده بـود، حـضـرت (ع ) نـداى يـارى طـلبـى سـر داد و زنـان و كودكان آغاز به ناله و شيون كـردنـد. ابـوالحـتـوف و بـرادرش سـعـد در حـالى كـه بـعـد از نماز ظهر بود و در وسط آوردگـاه جـنگ بودند با شنيدن نداى يارى طلبى امام (ع ) و صداى گريه و ناله زنان و كـودكـان خاندان پيامبر گفتند ما مى گوييم : ((لا حُكْمَ اِلاّ للّهِ ولا طاعَةَ لِمَنْ عَصاه )) و اين حـسـين (ع ) فرزند دختر پيامبر ما محمد(ص ) مى باشد. در حالى كه ما آرزوى شفاعت از جدّ او در روز قيامت داريم ، چگونه با اين وضعى كه هيچ يار و ياورى ندارد با وى بجنگيم ؟ سـپـس شـمـشـيـر كشيدند و در كنار امام حسين (ع ) با دشمنان وى به جنگ پرداختند و پس از كـشـتـن شـمـارى زيـاد و مـجـروح كـردن شـمارى ديگر، هر دو با هم در يك مكان به شهادت رسيدند. رِضْوانُ اللّهِ عليهما!
ابوحتوف بن حرث انصارى ابوحتوف بن حارث انصارى
ابوحتوف سلمة بن حرث انصارى ابوحتوف بن حارث انصارى
ابوخنوق بن حرث انصارى ابوحتوف بن حارث انصارى

ابودجانه
صـاحـب ريـاض الشـّهـاده به نقل از روضة الشهداء ابودجانه را در شمار شهيدان كربلا ذكر كرده است . و حال آن كه در روضة الشهداء از عبداللّه بن ابودجانه به عنوان شهيد ياد شده است . نه از ابودجانه .

ابوصمصام امية بن سعد طائى

ابوعامر نهشلى ابوعمرو نهشلى

ابوعبداللّه بن مسلم بن عقيل
در مـنـابـع كـهـن و مـعـتبر نامى از وى به ميان نيامده ، امّا در زيارت ناحيه مقدّسه از او به عـنـوان شـهـيـد ياد شده است . منابعى كه از ابوعبداللّه نام برده اند اغلب استنادشان به زيـارت نـاحـيـه است ، كه در آن جا چنين آمده است : اَلسَّلامُ عَلى اَبى عَبْدِاللّهِ بْنِ مُسْلم بن عقيل وَلَعَنَ اللّهُ قْاتِلَهُ وَرامِيَهُ عَمْرِو بْنِ صَبيحِ صَيْدَاوِىّ.

ابوعبيداللّه بن مسلم بن عقيل
طـبـق زيـارت منسوب به امام زمان (ع )، وى از فرزندان مسلم (ع ) است ، ولى نسب شناسان نـام او را در شـمـار فـرزنـدان مـسـلم (ع ) نـيـاورده انـد. بـر ايـن اسـاس احـتـمـال مـى رود كـه او هـمـان عـبداللّه بن مسلم باشد كه نام او به وسيله كاتبان تصحيف گرديده است . ابوعبيداللّه در كربلا به دست عمرو بن صبيح صيداوى به شهادت رسيد .در زيـارت مـنـسـوب بـه حـضـرت صـاحـب الامـر(ع ) قاتل او نفرين شده است .

ابوعمرو نهشلى
ابـوعـمـرو مردى شب زنده دار و نمازگزار، متّقى و پرهيزگار بود. ابن نما به نقل از مهران ، غلام بنى كاهل ، مى گويد: روز عاشورا در كربلا حضور داشتم ، مردى را ديـدم كـه حـمـلات سنگين و سختى مى كرد و به هر گروه از دشمن كه مى رسيد آنها را متفرّق و پراكنده مى ساخت ، سپس به سوى حسين (ع ) مى شتافت و اين چنين رجز مى خواند:
إِبْشِرْ هُديتَ الرُّشْدَ تَلْقى اَحْمَدا
فى جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُدا
مـژده بـاد تـو را كـه بـه راه رشـد و كمال هدايت شدى و پيغمبر(ص ) را در درجات بالاى بهشت ديدار مى كنى و بالا مى روى .
مهران گويد: پرسيدم اين شخص كيست ؟ گفتند كه : ابوعمرو نهشلى (يا خثعمى ) است . در هـمين هنگام عامر بن نهشل از طايفه بنى اللاّ ت ، بر وى تاخت و او را به شهادت رساند و سرش را از بدن جدا كرد.

ابوعمرو خثعمى ابوعمرو نهشلى

ابوعمره ، زياد بن عريب
سيره نويسان و مورّخان پيشين درباره وى سخنى نگفته اند. ولى برخى از معاصران او را فـرزنـد عـريـب بـن حـنـظـلة بـن دارم بـن عـبـداللّه بـن كـعـب الصـائد... بـن هـمـدان دانسته اند.
سـمـاوى گـويد: ابوعمره ، محضر پيامبر اكرم (ص ) را درك كرد؛ و پدرش نيز صحابى آن حضرت بوده است . وى دلاورى عابد و شب زنده دار بود و بسيار نماز مى گـزارد. او در كـربـلا حـضـور يـافـت و پـس از مـبـارزه اى سـخـت بـه فـيـض شـهـادت نايل گشت . از وى اطلاع ديگرى در دست نيست .

احمد بن حسن (ع )
احمد، فرزند امام مجتبى (ع ) و مادرش اُمّبِشر، دختر ابومسعود انصارى است . او شـانـزده يـا نـوزده سـاله بـود كـه هـمـراه مـادر و برادرش حـضـرت قـاسم (ع ) و دو خواهرش اُمُّالحسن و اُمُّالخير از مدينه با امام حسين (ع ) به كربلا آمـد. هـنـگـامـى كـه جـنـگ در بـعـد از ظـهـر عـاشورا شدّت يافت و احمد فرياد اسـتـغـاثـه اباعبداللّه (ع ) را شنيد پس از برادرش قاسم عازم ميدان شد. درگيرى شديد وى بـا دشـمـن بـاعـث هـلاكـت جـمـع زيـادى از آنان گرديد و در حالى كه از شدّت تشنگى چشمهايش به گودى مى رفت به خيمه بازگشت و گفت :
((اى عـمـو! آيـا آبـى هـسـت كـه جـگـرم را خـنـك كـنـم و در مـقـابـل دشـمـن نـيـرومـنـد گـردم ؟ امـام حـسـيـن (ع ) فـرمـود: كـمـى صـبـر كـن تـا جـدّت رسول خدا(ص ) تو را سيراب كند كه پس از آن هرگز تشنه نشوى .))
احـمـد بـه اشـتـيـاق شهادت و ديدار با رسول خدا(ص ) بار ديگر به ميدان رفت و گروه زيـادى را بـه خـاك افكند و در مقابل ديدگان مادر و خواهرانش با تير منقذ بن نعمان عبدى بـه درجـه شـهـادت نـايـل گـرديـد. او در حال نبرد چنين رجز مى خواند:
اِنّى اَنا نَجْلُ الاِْمامِ بنِ على
اَضْرِبُكُمْ بِالسَيْفِ حَتّى يَعْذِلَ
نَحْنُ وَبَيْتُ اللّه اَوْلى بِالنّبىِ
اَطْعَنُكُمْ بِالرَّمْحِ وَسَطَ القَسْطَلِ
اِصْبِرْ قَليلا فالْمُنى بَعْدَ الْعَطَشِ
فَاِنَّ روحى فى الْجَهادِ مُنكَمِشٌ
لا اَرْهَبُ الْموتَ اِذْ الْموتُ وَحَش
ولَمْ اَكُنْ عِنْدَ اللِّقاءِ ذارَعَشٍ
مـن پـسـر امـامـى هـستم كه فرزند على (ع ) است . چنان با شمشير شما را مى زنم كه ملامت شويد.
سوگند به خانه خدا كه ما به پيامبر(ص ) سزاوارتريم . من ميان گرد و غبار با نيزه ، شما را مى زنم .
(اى نفس !) اندكى شكيبا باش كه پس از تشنگى زمان رسيدن به آرزوها فرامى رسد. به راسـتـى روحـم در جـهاد شتابان است . با اين كه مرگ وحشت آور است از آن نمى ترسم . و به هنگام مرگ [يا در مقابله با حريف ] نمى لرزم .
برخى از سيره نويسان معتقدند احمد، همان ابوبكر بن حسن (ع ) مى باشد و اختلاف موجود در تـاريـخ در ايـن باره از قبيل اختلاف كنيه و اسم است . سيّد محسن امين (ره ) نـيـز با استناد به كتب مقاتل و تاريخ نسبت به وجود چنين فرزندى براى امام حسن (ع ) و شهادتش در كربلا ترديد دارد.

احمد بن عقيل
مـنـابـع مـعتبر چيزى از وى ياد نكرده اند. تنها مؤ لف وسيلة الدارين نوشته است كه او از جـمـله فـرزنـدان عـقـيـل بـن ابى طالب بود و همراه مادرش با امام حسين (ع ) از مدينه خارج شـد. امـا يـكى از نويسندگان معاصر نام او را در شمار شهيدان كربلا آورده است .

احمد بن محمّد بن عقيل
بـا آن كـه نـسـب شـنـاسـان بـراى مـحـمـد بـن عـقـيـل فـرزنـدى بـه نـام احـمـد ذكـر نـكرده انـد، مامقانى وى را از فرزندان او قلمداد كرده و مادرش را اُمِّولد دانسته است .
احمد در روز عاشورا با خواندن رجز زير به دشمن حمله برد:
اَلْيومُ اَتْلُو حَسَبى وَ دينى
بِصارمٍ تَحْمِلُه يَمينى
اَحْمى به عَنْ سَيّدى وَدينى
اِبْنِ علىِ الطاهرِ الامينِ
((امروز، نژاد و كيش خود را با شمشير دستم معرفى كرده و با آن از دين و سرورم ، پسر علىِ پاك و امين دفاع مى كنم .))
وى در ايـن نـبـرد دليـرانـه پيكار كرد. گروهى از دشمن را مجروح ساخت و شمارى را به خـاك افـكـنـد. سـرانـجـام ، اسـبـش پـى شـد و در مـحـاصـره اى سـنـگـيـن بـه شـهـادت رسيد.

احمد بن محمد الهاشمى
احمد بن محمّد، از شهيدان والا مقام حادثه خونين كربلا است . از هاشمى بودن شهرتش چنين بـرمـى آيد كه وى از خاندان امام حسين (ع ) بوده است ولى نگارنده مناقب او را از ياران آن حضرت قلمداد كرده است .
گـرچـه رجـزش در عـاشـورا تـشـابـه زيـادى بـه اشـعـار احـمـد بـن مـحـمـّد بـن عـقـيـل دارد، ولى مـعـلوم نـيـسـت كـه وى هـمـان احـمـد بـن مـحـمـّد بـن عقيل باشد، زيرا فرزندان ابوطالب به طالبى مشهورند، نه هاشمى .
احـمـد پس از عمرو بن قرظه انصارى و بنابه گزارشى پس از موسى بن عقيل به دشمن حمله برد و اين رجز را خواند:
اَلْيَوْمُ اءَبْلُو حَسَبى وَدِينى
بِصارمٍ تَحْمِلُه يَمينى
اَحْمى به يومَ الوَغى عَنْ دينى
امـروز [روز جنگ ]، شمشير در دست ، نژاد و كيشم را مى سنجم ؛ و با آن ، از دينم حمايت مى كنم .
وى در ايـن نـبـرد دليـرانـه ، هـشـتـاد تـن از دشمن را به خاك افكند و سرانجام به فيض شهادت نايل گشت .

احمد بن مسلم بن عقيل
مـورّخـان و علماى رجال براى حضرت مسلم (ع ) فرزندى به نام احمد ذكر نكرده اند؛ تنها در ميان متاءخران ، فاضل دربندى او را در شمار شهيدان كربلا آورده است . به گفته وى ، احـمـد نـيز همانند ديگر ياران از امام حسين (ع ) اجازه خواست و پس از اسحاق بن مالك اشتر به ميدان رفت و با خواندن رجز زير دليرانه به نبرد پرداخت و سرانجام با تير دشمن به شهادت رسيد:
اءَطْلُبُ ثارَ مُسْلِمٍ مِنْ جَمْعِكُمْ
يا شرَّ قومٍ ظالمينَ فَسَقَهْ
اَضْرِبُكُمْ بِصارِم ذِى رونقٍ
ضَرْبَ غلامٍ صادقٍ مِنْ صَدَقَهُ
[لا] اءَنْثَنِى عَمَّنْ لَقانِى ناكصا
وَلَمْ اَكُنْ مِمَّنْ يُحِبُّ السَفَقَةْ
كَمْ جاهِدٍ لَمّا الْتَقَانى فِى الوَغا
صَيَّرْتُهُ كَالْلِبْنَةِ المُفَلَّقَةْ
اى بدترين قوم ستمكار و زشت كردار! انتقام خون مسلم را از شما مى گيرم .
شـما را با شمشير آبديده و برّان مى زنم . زدنِ جوانى كه راستگو است و از راستگويان است .
فراريان از جنگ را تعقيب [ن] مى كنم و [هنگام نبرد] مهربانى را دوست ندارم .
چه بسيار مبارزى را در ميدان جنگ ديدار كنم و او را چون خشت خام پاره پاره كنم .

اَدْهَم بن اُميّه
اَدْهـَم بـن اُمـيـّة بـن (عـبـدى بـصـرى ) پـدرش ابـوعـبـداللّه از اصـحـاب رسـول خـدا(ص ) بـود و از آن حضرت (ص ) نقل حديث كرد. وى در بصره سُكنى گزيد و در آن شهر چند پسر از خود به جاى گذاشت .
از امـام بـاقـر(ع ) نـقـل شـده اسـت كـه وى از شـيـعـيـان بـصـره بـود و در جـلسـات مـنـزل بـانـوى شـيـعـى ، مـاريـه دخـتـر مـنـقـذ (سـعـيـد) كـه خـانـه وى مـحـل تـجـمـع و تـبادل نظر بزرگان شيعه بود، شركت مى جست . آن گاه كه ابن زياد از مـكـاتـبـه اهـل عـراق بـا امـام حـسين (ع ) و حركت آن حضرت (ع ) به سوى كوفه آگاه شد، فـرمان مراقبت راه هاى بصره را به كارگزار خود صادر كرد؛ مبادا كسى براى يارى امام حسين (ع ) از بصره خارج شود. در اين هنگام يزيد بن ثَبِيطْ (ثُبيط) تصميم بر خروج از بصره و پيوستن به كاروان حسينى را گرفت . وى كه ده پسر داشت از آنها خواست تا او را همراهى كنند. دو تن از آنها به نام هاى عبداللّه و عبيداللّه دعوت پدر را اجابت كردند.
ادهـم بـن امـيـّه نـيـز بـه اتـفـاق آنـها از بصره خارج شد و در جايى به نام ((اَبْطَحْ))، در نـزديـكـى مـكـّه ، بـه كاروان حسينى رسيد پس از اندكى استراحت به آن حضرت پيوست و هـمـراه آن امـام هـُمـام به كربلا آمد؛ و به شهادت رسيد. بنا به قـولى شـهـادت وى در شـدت درگـيـرى حـمـله نخست همراه شمارى از ياران امام (ع ) اتفاق افتاده است .

اسحاق بن مالك اشتر
در مـنـابـع كـهـن هـيـچ نـام و نـشـانـى از او بـه چـشـم نـمـى خـورد و تـنـهـا فاضل دربندى در دو كتاب خود، اسرار الشهادة و جواهر الايقان از او نام برده و وى را در شـمـار شـهـيـدان كـربلا قلمداد كرده است و مى گويد: وى فرزند مالك اشتر (يار نزديك امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (ع )) و برادر ابراهيم بن مالك است . پس از شهادت حبيب بن مظاهر به ميدان رفت و اين رجز را خواند:
نَفْسى فِداكُمْ طاعِنُوا وَجالِدُوا
حَتّى يُبانَ مِنْكُمُ الْمُجاهِدُ
وَاَرْجُلا تَتْبَعها سَواعِدُ
فى نَصْرِ مَولاىَ الْحُسَيْنِ الْعابِدُ
بِذاكَ اَوْصانا... الْوالِدُ
بِنَصْرِ ابْنِ الْمُرْتَضى يا جُحَّدُ
[ اى يـاران حـسـيـن !] جـانـم فدايتان ! شمشير و نيزه بزنيد تا مجاهدان شناخته شده و جدا گردند
و پاها و در پى آن بازوان ، در يارى سرور عابدم حسين (ع ) قطع شود
اى انكاركنندگان ! پدر، ما را به يارى فرزند مرتضى سفارش كرده است
وى در هـنـگام مبارزه ، پرچمداران لشكر ابن سعد را مورد حمله قرار داد؛ و گروهى از آنان را بـه هلاكت رساند. او پس از لحظه هايى استراحت در ميدان جنگ ، بار ديگر بر آن جماعت حمله برد و اين شعر را خواند:
يا لَكَ يَوْما كاسِفا وصَعْبا
يا لَكَ يَوْما لا يُوارى كَرْبا
يا اَيُّها الْباغِى الَّذى ارْتَكَبا
فَلا نَخافُ الْمَوْتَ كمّا قَرُبا
لاَِنَّ فينا بَطَلا مُجرَّبا
اَعْنِى الْحُسَينَ عِنْدَنا مُحبَّبا
فَالنَّفْسُ فينا لِلْقِتالِ تَطْلُبا
نَفْديهِ بِالاُْمِّ ولا نَبْغِى الاَْبا
چه روزهاى سخت و ترسناكى در پيش دارى ، روزهايى كه سختى و رنج آن پوشيده نيست !
اى ستمگرى كه مرتكب ظلم گشته اى ، ما از مرگ هنگامى كه نزديك شود، نمى هراسيم !
چون حسين (ع ) آن شجاع آزموده و محبوب ، در ميان ما است ،
جان هاى ما خواهان جنگ است ، و پدر و مادر خود را فداى حسين (ع ) خواهيم كرد.
او در حمله اش نزديك به پانصد سوار از شجاعان دشمن را به هلاكت رساند و آنقدر جنگيد تا به فيض شهادت نائل شد.

اسد بن ابى دجانه
صاحب روضة الشهداء نوشته است كه وى در روز عاشورا همراه محمّد بن انس و فيروزان ، غـلام امـام حـسـيـن (ع )، بـه كـمـك عـبـداللّه بـن حـسـن (ع ) شتافت و پس از كشتن تنى چند از نيروهاى دشمن ، توسط بخترى بن سعد و ازرق بن هاشم به شهادت رسيد.
در مـنـابـع مـتـقـدّم مربوط به عاشورا نامى از اسد بن ابى دجانه به عنوان شهيد كربلا برده نشده است .

اسد كلبى
صـاحـب نـاسخ التواريخ نوشته است كه امام حسين (ع ) پس از شهادت يارانش ، عده اى از جـمـله اسـد كلبى را به نام صدا زد و پس از يادكرد از شجاعت و فداكارى شان ، از آنان براى دفاع از خود و اهل بيتش استمداد نمود.
نـويـسـنـده فـرسـان الهـيـجـاء نـيـز هـمـيـن مـطـلب را از ابـومـخـنـف نـقل كرده است اين قضيّه موجب گرديده كه برخى منابع متاءخر نـام اسـد كـلبـى را در شـمار شهيدان كربلا ذكر كنند. در حالى كه در منابع كهن مربوط به عاشورا، نام اسد كلبى در شمار شهيدان كربلا ديده نشد.

اسلم بن عمرو
در منابع مربوط به قيام امام حسين (ع )، از غلامى ترك يا رومى ، سخن به ميان آمده است . بـرخـى او را واضـح و برخى ديگر اسلم بن عمرو خوانده اند. نيز، گروهى او را از آنِ امام حسين (ع ) و گروهى از آنِجنادة بن حارث سلمانى و ابن شهرآشوب وى را از آنِ حُرّ دانسته است .
نقل شده است كه وى قارى قرآن ، داناى به زبان عربى و در مواقعى كاتب امام حسين (ع ) بـوده اسـت . هـنـگـام هـجـرت امـام حـسين (ع ) از مدينه به مكّه و از آنجا به كربلا، همراه آن حـضـرت بـود. روز عـاشـورا از امـام (ع ) اذن مـيدان گرفت و آهنگ پيكار كرد. سماوى رجز زير را به اين غلام نسبت داده است :
اءَميرى حُسَيْن وَنِعْمَ الاَْمير
سُرورُ فُؤ ادَ البَشيرِ النَّذير
فـرمـانـده مـن حـسـيـن (ع ) اسـت ؛ و چـه خـوب فـرمـانـدهـى ! [ هـمانا او] مايه شادمانى قلب رسول خدا(ص ) است .
امـا بـرخـى ديـگر از منابع رجز مذكور را از آنِ جوانى كه روز عاشورا پدرش شهيد شده بود و به تشويق مادرش وارد ميدان نبرد گرديده دانسته اند.
پاره اى از مآخذ رجزى را كه در پى مى آيد، براى اين غلام ذكر كرده اند:
اَلْبَحرُ مِنْ طَعنى وَضَربي يَصْطَلي
وَالْجوُّ مِنْ سَهمي وَنَبلي يَمْتلي
اِذا حِسامي فِي يَميني يَنْجَلي
يَنشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ
دريا از ضربت نيزه و شمشيرم مى جوشد؛ و آسمان از تيرم پر مى شود.
آنگاه كه تيغ در كفم آشكار شود؛ قلب حسود متكبر شكافته مى شود.
غـلام پـس از مـبـارزه اى شـجـاعـانـه و كـشـتـن شمارى از آن قوم تبهكار، سرانجام بر اثر فراوانى جراحات بر زمين افتاد و با اندك توانى كه در بدن داشت ، به سوى امام حسين (ع ) اشـاره كـرد. حـضـرت بـه بـاليـن وى آمـد، و دست در گردنش انداخت ، و صورت بر صـورت او گـذاشـت . غـلام چـشـم گـشـوده ، بـا ديـدن امـام (ع ) تـبـسـّمـى كـرد و گـفـت : ((مثل من [ سعادتمند] كيست كه فرزند رسول خدا(ص ) صورتش را بر صورتم نهاده است !)) و آنگاه به ديدار پروردگار شتافت .

اسلم تركى اسلم بن عمرو


اسلم بن كثير
اَسلَم بن كثير اءَزدىّ اءَعْرَج ؛ در زيارت منسوب به ناحيه مقدسه ، از او به عنوان يكى از شـهيدان كربلا ياد گرديده ، و اين گونه بر وى درود فرستاده شده است : اَلسَّلامُ عَلى اَسْلَمِ بْنِ كثير الاَ زُدِىِّ الاَ عْرَجِ.
پژوهشگران احتمال داده اند كه اين شخص همان مسلم بن كثير ازدى اعرج است ، كه در منابع كـهـن و مـعـتـبـر رجـال و تـاريخ از وى به عنوان يكى از شهداى كربلا نام برده شده است .

اسماعيل بن عبداللّه بن جعفر
وى اسـمـاعـيل بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب ملقب به زاهد، از تابعان و راويان مورد وثوق مى باشد، و شيخ طوسى او را از اصحاب امام صادق (ع ) مى داند.
بـرخـى او را در شـمـار شـهـيـدان كـربـلا آورده و مـادرش را زيـنـب كـبـرى (س ) دانـسـتـه اند. ولى در منابع معتبر تاريخى ، در اين باره چيزى نيامده است . ابن عنبه ، بدون يادكرد از واقعه كربلا او را كشته بنى اميه مى داند. مامقانى در تنقيح از اين سخن به شگفت آمده ، مى گويد: اسماعيل بن عبداللّه بر اثر امتناع از بيعت با محمّد بن عبداللّه بن حسن مثنى ، توسط فرزندان برادرش ، معاوية بن عبداللّه ، در 145.ق در نـودسـالگـى ، بـه قـتـل رسـيـد و بـا تـوجـه بـه انقراض بنى اميه پيش از اين دوران ، قـتـل او تـوسط بنى اميه سخن نادرستى است . سپس مى گويد: به گمان من تصحيف واژه ((بنى اخيه )) به ((بنى اميه )) موجب پيدايش چنين پندارى شده است .
از سوى ديگر از فرزندان عبداللّه بن جعفر (همسر حضرت زينب (س )) دو تن به نام هاى مـحـمـّد و عـون در كربلا شهيد شدند و بنا به گفته ابوالفرج ، تنها عون از فرزندان حضرت زينب است .

اشعث بن سعد
اشـعـث فـرزنـد سـعـد در مـنـابـع كـهـن نام و نشانى ندارد ولى ملاحسين كاشفى وى را جزو شـهـيـدان كـربـلا برشمرده ، كيفيت شهادت او و قيس بن ربيع و تعداد ديگرى از شهدا را به يك گونه نقل كرده است .

اشعث بن قيس
بـرخـى اشـعـث بـن سـعـد را بـه اشتباه اشعث بن قيس دانسته و او را جزء شهداء برشمرده انـد. و حـال آن كـه اشـعـث بـن قـيـس از دشـمـنـان سـيـدالشـهداء(ع ) بوده است .

اُمِّحسن
ام حـسـن ، فـرزنـد امـام مجتبى (ع ) و مادرش اُمِّبشير دختر ابى مسعود انصارى يـا خـزرجـى اسـت . برخى نيز، مادر او را مليكه [ ملكه ]، دختر احنف بن قيس دانسته اند.
بـه گـفـتـه بـرخـى از مـعـاصرين ، وى همراه مادر، برادران خود قاسم و احمد و خواهرش اُمُّالخـيـر بـا امـام حـسـيـن (ع ) از مـدينه به كربلا آمد و هنگام غارت خيمه هاى سيّدالشهداء(ع ) زير دست و پاى مهاجمين بى رحم به شهادت رسيد. ولى در منابع پيشين از او به عنوان شهيد ياد نشده است .

اُمِّ وَهَبْ
ام وهـب دخـتـر عبد و همسر عبداللّه بن عمير كلبى ـ از بنى عُليم ـ از طايفه نمر بن قاسط است . برخى نام وى را قمر يا قمرى خوانده اند. او با همسرش در يـكـى از مـحـلّه هـاى كـوفـه سـكـونـت داشت . هنگامى كه عبداللّه از حركت مردم به سوى كـربـلا بـراى جـنـگ بـا امـام حـسين (ع ) آگاه شد، تصميم گرفت به يارى امام حسين (ع ) بشتابد و همسرش را نيز از نيّت خود آگاه كرد. او نيز شادمان گرديد و با وى همراه شد. آن دو شبانه خود را به كربلا رساندند و به كاروان حسينى پيوستند. روز عاشورا هنگام ورود عـبـداللّه بـه مـيـدان ، ام وهب گرزى به دست گرفت و به او گفت : پدر و مادرم به فـدايت ، از پاكان و از باقى ماندگان محمّد(ص ) دفاع كن . عبداللّه به طرف دشمن حمله ور شد، و زن نيز در پى او رفت . عبداللّه از او خواست كه پيش زنان بازگردد. اما ام وهب جـامـه اش را گـرفـت و گفت : رهايت نمى كنم ، بايد من هم با تو بميرم . در اين هنگام امام حـسـيـن (ع ) صـدا زد: خدا شما خاندان را پاداش نيك دهد. اى زن ، خدايت رحمت كند پيش زنان بازگرد و با آنها بنشين كه بر زنان پيكار نيست . و او نيز بازگشت .
بـنـا بـه نقلى اُمِّوهب پس از شهادت همسرش كنار او آمد، خاك و خون از چهره او برگرفت و گـفت : بهشت گوارايت باد، در همين لحظه غلام شمر كه رستم نام داشت به دستور وى با زدن عـمودى آهنين بر فرق زن ، او را به شهادت رساند. او نخستين بانويى بود كه در كربلا به شهادت رسيد.
روايـتـى ديـگـر حـاكـى از آن اسـت كـه اُمِّوهـب نه با همسرش ، بلكه با پسرش ـ وهب ـ به كربلا آمد و در آن جا وهب كه نصرانى بود به دست امام حسين (ع ) اسلام اختيار كرد؛ و به دفاع از آن حضرت برخاست . در حالى كه همسر وهب مانع او مى شد. مادرش عنوان كرد كه تا در راه حسين (ع ) به شهادت نرسد از وى راضى نخواهد گشت . وهب جنگيد و به شهادت رسيد؛ مادرش نيز به گونه اى كه گفته شد شربت شهادت نوشيد.

اُميّة بن سعد طائى
اُميّة بن سعد مكنّى به ابوصمصام از قبيله طي و از ياران شهيد امام حسين (ع ) اسـت . مـنـابـع كـهن بيش از اين درباره او چيزى ننوشته اند، ولى در نوشته هـاى متاءخران آمده است كه اُميّة بن سعد بن زيد طائى ساكن كوفه و از تابعان و اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) بود و در غزوات و جنگ ها به ويژه جنگ صفين حضور داشت . او با شنيدن خـبـر آمـدن امـام حـسـيـن (ع ) بـه كربلا، در روزهاى پيش از جنگ با شمارى ديگر از كوفه خـارج شـد و در شـب هشتم محرم به كاروان حسينى پيوست و با آن حضرت (ع ) بود تا آن كه در روز دهم محرم در حمله نخست سپاه عمرسعد، همراه شمارى ديگر از ياران امام در مقابله با آنان به شهادت رسيد.

انس بن ابى سحيم - انس بن حارث كاهلى

انس بن حارث كاهلى
اَنـس بْنِ حَرْث بْنِ نَبيه بْنِ كاهِلِ بْنِ عَمْرو بْنِ مُصعَب بْنِ اَسدِ بنِ خُزيمه اَسدى كاهلى ، كه در منابع گوناگون از او به عنوان انس بن حارث كاهلى ، انـس بـن ابـى سـحـيـم ، مـالك بـن مـالك بـن انـس و انـس بـن كـاهـل اسـدى ياد مى شود، از صحابه بزرگوار پيامبر(ص ) بود و در جنگ هاى بدر و حنين شركت داشت .
انـس از پـيـامـبـر خـدا(ص ) شـنـيـد كـه فـرمـود: ((فـرزنـدم ـ اشاره به امام حسين (ع ) ـ در سـرزمـيـنـى بـه نـام كربلا كشته مى شود، هر كس تا آن هنگام زنده بود و او را درك كرد بايد يارى اش كند.))
راوى گـويـد: انـس بـن حـارث بـه كـربـلا آمـد و در ركـاب امـام حـسـيـن (ع ) كـشـتـه شد. وى كـه در كوفه زندگى مى كرد، به گفته برخى در مكه و بـه گـفـتـه بـرخـى ديـگر شبانه در كربلا به امام (ع ) پيوست . ولى طبق گـفته بلاذرى انس از كوفه بيرون آمد؛ و پس از مشاهده گفت وگوى امام (ع ) با عبيداللّه بن حرّ جعفى در قصر بنى مقاتل ، خدمت آن حضرت رسيد و با اداى سوگند اظهار داشت كه هـدف وى از خـروج از كوفه آن بوده است كه همانند عبيداللّه بن حرّ به نفع هيچ كدام (امام (ع ) و يـا دشـمنان ) وارد جنگ نشود؛ و در ادامه افزود: (([ ولى ] خداوند يارى كردن تو را در قلب من افكند و به من جراءت بخشيد تا در اين راه با تو همگام باشم .))
امام حسين (ع ) به وى نويد هدايت و امنيت داد و او را با خود همراه ساخت .
انـس در كـربـلا مـاءمـوريـت يـافت تا پيام امام حسين (ع ) را به عمرسعد برساند و به او انـدرز دهـد، شـايـد بـه خـود آيـد. هنگام رسيدن نزد عمرسعد سلام نكرد؛ و او پرسيد چرا سـلام نـكـردى ؟ آيـا ما را كافر و منكر خدا پنداشته اى ؟! گفت : چگونه منكر خدا و پيامبر نـيـسـتـى و حـال آن كـه براى ريختن خون فرزند پيامبر دامن همّت به كمر بسته اى ! عمر سـعـد لخـتـى سـر بـه زيـر افكند و آن گاه گفت : به خدا سوگند مى دانم كه كشنده اين گروه در دوزخ است ولى فرمان عبيداللّه بايد اطاعت شود.
انس در روز عاشورا همچون ديگر ياران امام حسين (ع ) پس از كسب اجازه از محضر آن حضرت در حـالى كـه بـا بستن شالى بر كمر، قامتش را راست نگه داشته و ابروان سفيدش ـ كه بر اثر كهنسالى بر چشمانش افتاده بود ـ با پيشانى بندبسته بود، عازم مـيـدان جنگ شد. با مشاهده حالت او اشك امام حسين (ع ) سرازير گشت و فرمود: خداى از تو قبول كند، اى پيرمرد.
وى هنگام ورود به ميدان مبارزه چنين رجز خواند:
قَدْ عَلِمَتْ كاهِلُها وَدُودانُ
وَالخَندَفيّونَ وَقَيسُ عَيلانِ
بِاءنَّ قَوْمى آفَةٌ لِلا قرانِ
يا قَومُ كُونوا كَاسُودِ الجان
وَاسْتَقْبِلُوا القَومَ بِضرِّ الا نِ
آلُ علىٍ شيعَةُ الرَّحمنِ
وَ آلُ حَرْبٍ شيعَةُ الشَّيطانِ
تيره هاى كاهل و دودان و خندف و قيسُ عيلان همه مى دانند كه قبيله من نابود كننده هماوردانند. اى يـاران هـمـچـون شـيـر غـران بـاشـيـد هـم اكـنـون رو در رو بـا دشـمـنـان بـسـتـيزيد كه آل على پيرو رحمان هستند و آل حرب (بنى سفيان ) پيروان شيطان .
انس پس از كارزارى سخت و كشتن چهارده يا هجده تن از سپاهيان دشـمـن بـه درجـه رفـيـع شهادت نايل آمد؛ و مقبره وى در بارگاه دسته جمعى شهدا پايين پاى امام حسين (ع ) واقع است . كميت ، شاعر مشهور عرب در سوگ وى و حبيب بن مظاهر چنين سروده است :
سِوى عُصْبَةُ فيهِم حَبيبُ مَعفَّرُ
قَضى نَحْبَهُ وَالكاهِلىُ مَرمَّلُ
جز گروهى كه در ميانشان حبيب جان سپرد و پيكرش به خاك غلطان شد، و كاهلى ، كه جسم او به خون آغشته است .
در زيارت ناحيه مقدسه و رجبيّه از وى چنين ياد شده است :
السَّلامُ عَلى اَنَسِ بْنِ الكاهِلِ الاَْسَدى .

انس بن حرث كاهلى - انس بن حارث كاهلى

انس بن كاهل - انس بن حارث كاهلى

اَنيس بن معقل اصبحى
يا، اُنَيْس (نفس المهموم ، ترجمه شعرانى ، ص 150)
انـيـس ، فـرزنـد مـعـقـل اصبحى از ياران امام حسين (ع ) و از شهيدان كربلاست . وى در روز عاشورا، پس از شهادت جون (غلام ابوذر)، از امام (ع ) اجازه گرفت و با خواندن رجز زير عازم ميدان شد:
انا اَنيسٌ وَ انا بْنُ مَعْقِلٍ
وَ فى عَينى نَصْلُ سَيْفٍ مُصْقَلِ
اَضْرِبُ بِهِ فِى الْحَرْبِ حَتّى يَنْجَلى
اَعْلُ بِهَا الْهاماتِ وَسْطَ القَسْطَلى
مِنَ الْحُسَيْنِ الْماجِدِ الْمُفَضَّلِ
اِبْنِ رَسُولِ اللّهِ خَيْرِ مُرْسَلِ
من انيس فرزند معقل هستم و در دستم شمشيرى است برّاق
در ميان گرد و غبار جنگ بر فرق ها مى زنم تا آن كه تب جنگ فروكش كند
به دفاع از حسين ، انسان والا و برتر و زاده بهترين پيامبران الهى
انـيس ، پس از جنگى دليرانه و كشتن بيش از بيست تن از سپاه دشمن در روز عـاشورا در ركاب امام حسين (ع ) به شهادت رسيد. وى در مقبره جمعى شهيدان كـربـلا واقـع در شـرق قـبـر مـطـهـر، و پـايـيـن پـاى امـام حـسـيـن (ع ) بـه خـاك سـپـرده شد. نام وى در زيارت ناحيه و رجبيّه نيامده است .
 

behz@d

بی وفــا
پاسخ : پژوهشي پيرامون شهداي كربلا

بدر بن رقيد - بدر بن رقيط
plusCold.gif
بدر بن رقيط
يا، رقيد، (معجم رجال الحديث ، ج 3، ص 272).
در مـنـابـع كـهـن ، بـه جـز زيارت رجبيّه نام و نشانى از بدر بن رقيط وجود ندارد. اما با استناد به بخشى از اين زيارت كه در ذيل مى آيد مى توان بدر و دو فرزندش عبداللّه و عبيداللّه را از شهيدان كربلا دانست :
((السلام على بدر بن رقيط وابنيه عبداللّه وعبيداللّه .))
note.gif

((درود بر بدر بن رقيط و دو پسرش عبداللّه و عبيداللّه .))




در ميان معاصرين ، مؤ لف فرسان الهيجاء درباره صحت و سقم اين بخش از زيارت گفته است : ((احتمال دارد اين قسمت از زيارت نادرست باشد.))

بدر بن معقل جعفى - زيد بن معقل

بدر بن مغفل - زيد بن معقل

بدير بن حفير - برير بن خضير

بدير بن خضير - برير بن خضير

بديل بن حضير - برير بن خضير

برير بن حصين - برير بن خضير

برير بن حضير - برير بن خضير

plusCold.gif
بُرير بن خُضَيْر هَمْدانى
بـريـر بـن خـضير از حماسه سازان كربلا و ياران باوفاى امام حسين (ع ) است كه سيره نـويـسـان و مـقـتـل نگاران از او با عنوان هاى گوناگون ، برير بن خضير، بـريـر بـن حـضـيـر، بـديـر بـن خـضـيـر، بـريـر بـن حـصـيـن ، بـديـر بـن حـضـيـر ياد كرده اند. وى از خاندان بنى مشرق از قـبـيـله هـَمـْدان و سـاكـن كـوفـه بـوده . بـريـر در روزگـار امـامـت عـلى (ع ) از اصـحـاب آن حضرت به شمار مى رفت . و از ياران نزديك آن حضرت و از بـزرگـان كـوفه به شمار مى رفت . وى سرآمد قاريان روزگار خويش بـود و در مـسـجـد جـامـع كـوفـه بـه تـدريـس و تـعـليـم قـرآن اشتغال داشت .
بـريـر مـردى زاهـد، عـابـد و از بـنـدگـان صـالح خـدا بـود ؛ و شـمـارى از رجال نويسان كتاب ((القضايا والاحكام )) را به وى نسبت داده اند.
بـرير هَمْدانى از ياران برجسته امام حسين (ع ) و از رزم آوران كارآمد آن حضرت در جريان واقـعـه خـونـيـن كـربلا به شمار مى رود. او از كوفه راهى مكه شد و در آنجا به كاروان حـسـيـنـى پـيـوست . از مجموع گزارش هاى جنگ و نشانه هاى موجود تا حدودى جايگاه و موقعيت رزمى برير در لشكر امام (ع ) روشن مى شود. او از پيشاهنگان سپاه و در زمـره سـواره نـظـام بـود؛ كـه گاه به صورت پيك و گاه به نمايندگى از امام (ع ) با فرمانده و سپاهيان دشمن به گفت وگو مى پرداخت .
در گزارشى آمده است : پس از آن كه حر و يارانش از حركت امام حسين (ع ) به سوى كوفه جلوگيرى كردند، آن حضرت ياران خود را گردآورد و با آنان از تصميم نهايى خود سخن گـفـت ؛ و آنـهـا را آزاد گـذاشـت تـا درباره ماندن و كشته شدن ، يا رفتن و رهايى از مرگ تـصميم بگيرند. در آن گفت وگو هر يك از ياران امام (ع ) پاسخ هايى دادند و از آن جمله بـريـر خـطـاب بـه آن حـضـرت گـفـت : ((بـه خـدا قـسـم اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، پـروردگـار بـه بركت وجود شما بر ما منّت نهاد تا براى يارى شما كـشته شويم و پيكر ما قطعه قطعه گردد، تا در قيامت از شفاعت جدّت برخوردار شويم ، گـروهـى كه فرزند پيامبر(ص ) را تباه گرداند روى رستگارى را نخواهد ديد. واى بر آنـها! هنگام رستاخيز خداى را چگونه ديدار مى كنند؟ آنان در آتش جهنّم فرياد هلاكت و مرگ سر مى دهند))!
note.gif

از آنـجـا كه برير براى كوفيان آشنا و شناخته شده بود و اميد مى رفت كه گفت وگوى او بـا مـردم كوفه موجب هدايت و بيدارى آنان شود، امام (ع ) به او فرمود تا با سپاه ابن سعد سخن گويد. وى نيز در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب به آنان چنين گفت :
((اى مـردم از خـدا بـتـرسـيـد، اكـنـون فـرزنـدان و عـتـرت پـيـامـبـر(ص ) در مـقـابـل شـمـا قـرار دارنـد، بـگـويـيـد كـه مـى خـواهـيـد بـا آنـان چـه بـكـنـيـد؟)) بـه دنبال آن شمارى از سربازان فرياد برآوردند: مى خواهيم آنها را نزد عبيداللّه ببريم تا درباره شان حكم كند. برير گفت : ((آيا نمى پذيريد كه به مكه باز گردند؟ آيا نامه هـا و عـهـد و پـيـمـان هـاى خـود را فـرامـوش كـرده ايـد؟ واى بـر شـمـا، اهـل بـيـت پـيـامـبرتان را دعوت كرديد تا جانتان را در راهشان فدا كنيد، ولى اينك كه نزد شـمـا آمـده انـد، آنها را به عبيداللّه بن زياد تسليم مى كنيد و آب را بر آنان مى بنديد و مـوهـبـتـى را كه يهود، نصارى و مجوس از آن برخوردارند و پرندگان و چرندگان در آن رفـت و آمـد مـى كـنـنـد از آنـان دريـغ مـى ورزيـد؟ دربـاره فـرزنـدان پـيامبر(ص ) چه بد عـمـل كـرديد، خداوند شما را در قيامت سيراب نكند، واى بر شما، اين همان حسين (ع ) سرور بهشتيان است .))
در روايتى ديگر آمده است : برير از امام (ع ) تقاضا كرد تا با مردم كوفه سخن گويد. سپس آنان را مخاطب ساخت و گفت : ((اى مردم خداوند محمّد(ص ) را فرستاد تا مؤ منان را به بـهـشت بشارت دهد و كافران را از عذاب الهى بيمناك سازد و مردم را به سوى خدا دعوت كند. شما اين آب فرات را كه حيوانات از آن برخوردارند، بر فرزند پيامبر(ص ) بسته ايـد، آيـا ايـن اسـت پـاداش مـحـمـّد رسـول خـدا(ص )؟ سـپـاس خداى را كه اين مردم را به من شـنـاساند. خدايا [ تو گواه باش ] من از كردار زشت اين گروه بيزارم ، خدايا آنها را تا هـنـگـام مرگ گرفتار ساز و بر آنان خشم گير.)) در اين هنگام كوفيان به سوى او تير افكندند و او به سپاه خود بازگشت .
note.gif

بـريـر در يك وهله ديگر از امام (ع ) درخواست كرد تا نزد ابن سعد، فرمانده لشكر دشمن رود و او را نـصـيـحـت كـند، شايد از گمراهى نجات يابند. امام (ع ) به وى فرمود: هر چه صـلاح مـى دانـى انـجـام بده . برير خود را به خيمه ابن سعد رساند و بى آن كه سلام كـنـد نـشـسـت . ابـن سـعـد در خـشـم شـد و گـفـت : مـن مـسـلمـانـم و خـدا و رسـول را مـى شـنـاسم ، چرا سلام نكردى ؟ برير گفت : ((اگر مسلمان بودى و به خدا و رسولش ايمان داشتى با فرزندان و خاندانش جنگ نمى كردى و آب را به روى آنان نمى بستى . اى عمر، تو ادّعاى مسلمانى مى كنى ، ولى در حقيقت با محمّد مصطفى (ص ) دشمنى . ايـن چـه ديـنـى اسـت كـه تـو دارى ، آب فـرات در بـرابـر حـسـيـن (ع ) و فـرزنـدان و اهـل بـيـت او مـى درخـشد و آنان صفاى آب را مى بينند ولى بچه هايشان از تشنگى هلاك مى شـونـد! در حـالى كه لشكر تو و حيوانات بيابان از آن مى نوشند، انصاف بده چگونه تو را مسلمان بدانم ، زهى بى تقوايى و سنگدلى و جفاكارى .))
ابـن سـعـد كه تا آن هنگام خاموش مانده بود با بيانى كه نشان دلبستگى شديد وى به مقام هاى دنيوى است گفت :
مـى گـويى از حكومت رى دست بكشم تا ديگرى آن را تصاحب كند، هرگز نمى توانم خود را بر اين كار راضى كنم !
note.gif

در آغاز جنگ ، يزيد بن معقل از سربازان ابن سعد در برابر برير قرار گرفت و گفت : اى برير فكر مى كنى كه خدا با تو چگونه رفتار كرد؟ گفت : خداوند سرنوشت مرا نيك و سـرنـوشـت تـو را بـد رقـم زد. يزيد گفت : اى برير تو پيش از اين دروغگو نبودى ، ولى اكـنـون دروغ گفتى . آيا به ياد مى آورى كه در محله بنى لوذان راه مى رفتيم و تو مـى گـفـتـى كـه عـثـمان بر خود ستم مى كند، معاويه گمراه و گمراه كننده است و پيشواى راسـتـين و هدايت گر حقيقى تنها على بن ابى طالب است . برير گفت : آرى ، شهادت بده كه اين راءى و نظر من بود. يزيد گفت : گواهى مى دهم كه تو از گمراهانى .
بـريـر بـراى اثـبـات درسـتـى اعـتـقـاد خـود بـه يـزيـد بـن معقل پيشنهاد مباهله داد و گفت : بيا تا مباهله كنيم و آن گاه دست ها را به سوى آسـمـان بـلنـد كـردنـد و از خـداوند خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن را كه راستگو و بـرحـق اسـت بـر بـاطـل پيروز گرداند؛ و پس از آن به مبارزه پرداختند. نخست يزيد بن معقل ضربتى بر برير زد كه كارگر نيفتاد، اين بار برير حمله كرد و ضربه اش سر پسر معقل را شكافت و او را بر زمين زد.
به روايتى ، برير پس از شهادت حر بن يزيد رياحى آهنگ ميدان كرد و در برابر دشمن چنين رجز مى خواند:
انا برير و ابى خضير
ليس يروع الاسد عند الزئر
يعرف فينا الخير اهل خير
اضربكم ولا ارى من ضر
وذاك فعل الخير من برير
مـن بـريـر، فـرزنـد خـضـيـرم ، شـيـر از غـرش نـمـى تـرسـد. اهـل خـيـر از خـير خواهى ما آگاهند. من شما را مى زنم و از اين كار زيان نمى بينم . اين كار آزادمردان است كه از برير سر مى زند.
او هـمچنين فرياد برآورد كه اى قاتلان مؤ منان و فرزندان يادگاران پيامبر(ص )، پيش بـيـايـيـد؛ و پـس از آن كـه سـى يـا چهل تن از سپاه دشمن را از پاى درآورد، با رضى بن منقذ عبدى به ستيز پرداخت . پس از لخـتى مبارزه ، رضى بن منقذ را بر زمين زد و بر سينه اش نشست . رضى فرياد برآورد و از يـاران خـود كـمـك خواست . در اين هنگام كعب بن جابر با نيزه به برير حـمـله كرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام برير با ضربات پى در پى شمشير كـعـب به شهادت رسيد. در زيارت اربعين و زيارت شهدا مى خوانيم (زيارت رجبيّه ) ((السلام على برير بن خضير)).

plusCold.gif
بِشْرِ بنِ حسن (ع )
بـِشـْر فـرزنـد امـام حـسن (ع ) را برخى در رديف فرزندان شهيد امام مجتبى (ع ) قرار داده اند؛ ولى به كيفيّت شهادت وى هيچ اشاره اى نكرده اند.
نـخـسـتـيـن كـسـى كـه او را شـهـيـد قـلمـداد كرده ابن شهرآشوب است وى پس از برشمردن فـرزنـدان امـام حـسـن (ع )، كـه در كـربلا شهيد شدند، مى نويسد: و گفته شده بشر [ هم شهيد شده است ]. اين در حالى است كه در كتاب هاى انساب براى امام حسن (ع ) فرزندى به نام بِشر ذكر نشده است .

بشر بن عبداللّه حضرمى - بشير بن عمر

بشر بن عمر حضرمى - بشير بن عمر

بشر بن عمرو حضرمى - بشير بن عمر

plusCold.gif
بشير بن عمر
نـام او را بشر و نام پدرش را عمر، عمرو (الاقبال ، ج 3، ص 77؛ انساب الاشراف ، ج 3، ص 196، دار التعارف ) و عبداللّه نيز گفته اند. (اعيان الشيعه ، ج 1، ص 611) و سيّد بـن طـاووس در لهـوف (ص 153) نـام وى را مـحـمـّد بـن بشير ذكر كرده است ولى مورّخان پيشين كسى را به نام محمّد بن بشير در زمره شهيدان كربلا ذكر نكرده اند.
بشير بن عمر حضرمى از ياران شهيد امام حسين (ع ) در كربلا است .
note.gif

وى چـنـد روز پـيـش از واقعه كربلا به امام حسين (ع ) پيوست . شب عاشورا پس از صدور اجـازه انصراف از سوى آن حضرت ، براى بشير خبر آوردند كه پسرش در مرز رى اسير شـده اسـت . او بـا شـنيدن اين خبر اظهار داشت : ((اميدوارم كه خداوند به من و او در برابر ايـن گـرفتارى ها پاداش دهد دوست ندارم كه فرزندم اسير باشد و من زنده باشم )). امام حـسـيـن (ع ) بـا شـنـيـدن سخن او فرمود: ((خدايت رحمت كند. من بيعت خود را از تو برداشتم برو و براى رهايى فرزندت بكوش )). بشير گفت : درندگان ، زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا گردم و در اين بى كسى تنهايت بگذارم و سپس سراغت را از كاروانيان بگيرم ؛ نه نه ، هرگز!
حـضـرت فـرمـود: [ پس بيا و] اين جامه ها را به فرزندت بده تا براى آزادى برادرش هزينه كند. آنگاه پنج جامه ، به ارزش هزار دينار به او داد.
بشير بن عمر روز عاشورا به ميدان نبرد شتافت و رجزى به اين مضمون خواند:
اى نـفـس امـروز خداى مهربان را ديدار خواهم كرد و تو از هر احسان و نعمتى پاداش خواهى گرفت .
بيتابى مكن ، زيرا همه چيز فانى است و شكيبايى تو در پيشگاه خداوند بيشترين پاداش را دارد.
او آن قدر با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد. برخى شهادت او را در حمله نخستين گفته اند. در زيارت ناحيه مقدسه از وى چنين ياد شده است :
السّلامُ عَلى بِشْرِ بْنِ عُمَر الْحَضْرَمى ، شَكِّرَ اللّهُ لَكَ قَوْلَكَ لِلْحُسَيْنِ(ع ) وَقَدْ اَذِنَ لَكَ فـِى الاِنْصرافِ: اَكَلَتْنِى اِذَنْ السِّباعُ حَيَّا اِنْ فارَقْتُكَ وَاَسْاءَلُ عَنْكَ الرّكَبانَ وَاَخْذُلُكَ مَعَ قِلَّةِ الاَ عْوانِ لا يَكُونُ هذا اَبَدا.
سلام بر بشر بن عمر حضرمى ؛ خدا به تو پاداش خير دهد به جهت اعلام وفاداريت نسبت به امام حسين (ع )، آنگاه كه به تو اجازه انصراف داد و در پاسخ گفتى : درندگان زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا شوم و در اين بى كسى تنهايت گذارم و سپس سراغت را از كاروانيان بگيرم ، نه ، نه ، هرگز چنين نخواهد شد!

بشير بن عمرو حضرمى - بشير بن عمر

بكر بن حسن تميمى - بكر بن حىّ تيمى

plusCold.gif
بكر بن حَىّ تيمى
بكر پسر حَىّ تيمى
note.gif
شهيد والامقام پيكار عاشورا، از قبيله بنى تيم اللّه بن ثعلبه ؛
note.gif
گفته شده است كه وى همراه لشكريان عمرسعد به كربلا آمد و آن گاه كه جنگ برپا شد به اردوگاه امام حسين (ع ) پيوست و در زمره ياران آن حضرت جاى گـرفـت و پـس از نـبـردى دليـرانـه بـه درجـه شـهـادت نايل آمد.

plusCold.gif
بكر بن على (ع )
در قـريـه ذى الكـفـل بـر سر راه حلّه ، بارگاهى است كه بلنداى گنبدش به نه متر مى رسـد. دربـاره نـسـب شـخـص مـدفـون در آن اخـتـلاف اسـت . گـروهـى احـتـمـال داده اند كه وى همان ابوبكر بن على (ع ) است ، كه در واقعه كربلا زخمى شد و اسـبـش او را بـه ايـن مـحـل آورد و در آنـجـا از دنـيـا رفـت و بـه خـاك سـپـرده شـد. ولى در سـال 1313 ه.ق هنگام تعمير بارگاه به قطعه سنگى برخورد كردند كه بر روى قبر نـصـب شده و روى آن در سه سطر اين عبارت به خط كوفى نوشته شده بود: ((بكر بن عـلى بن ابى طالب الهاشمى مات سنة ستين للهجرة النّبوية على مهاجرها الثّنا.)) سنگ هم اكنون نزد كليددار بارگاه نگاهدارى مى شود و گروهى از بزرگان دينى مانند شيخ مـحـمـّد آل حـرزالدّيـن و نـوه اش شـيـخ مـحـمـّد حسين آن را ديده اند. از آنجا كه در آن نوشته تـصـريـح شـده اسـت كـه وى در سـال شـصـتـم هـجـرى از دنـيـا رفته و حادثه كربلا در سال 61 بوده است ، نمى توان او را در زمره شهيدان كربلا به شمار آورد. با وجود اين دايرة المعارف تشيّع وى را از شهيدان كربلا قلمداد كرده است .

plusHot.gif
بكير بن حر رياحى
بكير فرزند حرّ رياحى در منابع كهن نام و نشانى ندارد؛ ولى برخى وى را جزء شهداى كربلا قلمداد نموده ، كيفيّت شهادت او را اين گونه بيان مى كنند: حر روز عاشورا پس از آن كـه سـپـاه عـمـر سـعـد را پند و اندرز داد به فرزند خود بكير دستور داد كه بر سپاه دشـمن حمله كند، بكير پس از عرض ادب خدمت امام حسين (ع ) و وداع با آن بزرگوار رهسپار مـيـدان مـبـارزه گـشـت و پـس از بـه هـلاكت رساندن هفتاد تن از نيروهاى دشمن به نزد پدر بازگشت . از وى مقدارى آب جهت رفع تشنگى طلب نمود، تا نيرو بگيرد و بر دشمن حمله كند.
حرّ گفت : اندكى بردبارى كن و به ميدان نبرد باز گرد؛ بكير به ميدان نبرد بازگشت و بـا كـشـتـن شـمـار زيـادى بـه درجـه رفـيـع شـهـادت نـايـل آمـد (؛) هـنـگـامـى كه حرّ بر بالين فرزندش بكير آمد و وى را آغشته به خون ديد گـفـت : سـپـاس خـدايـى را كـه بـر تـو مـنـت نـهـاد تـا در راه امـام خود به شهادت برسى .
بـرخـى ديـگـر شـهـادت او را ايـن گـونـه نـقل مى كنند: روز عاشورا هنگامى كه بكير به دسـتـور پـدرش حـرّ، مى خواست با امام حسين (ع ) وداع بنمايد، به آن حضرت عرض كرد: درود بـر تـو اى فـرزند پيامبر من هم اكنون همراه تو هستم ، از خداى خود مى خواهم كه در بهشت برين نيز ما را با تو جمع بگرداند، آن گاه از آن حضرت درخواست كرد براى او و پـدرش دعـايـى بـكـنـد، امام حسين (ع ) در حالى كه دست هاى خود را به طرف آسمان بلند كرده بود، گفت : ((خدايا من از ايشان راضى هستم تو نيز از آنان راضى باش ))؛ آن گاه بـكـيـر بـا پـدرش ، حر، رهسپار ميدان جنگ شدند و پس از برهم زدن صفوف دشمن و كشتن دويست تن به خدمت امام بازگشتند.
بـار ديـگر بكير با تشويق پدر به سوى دشمن حمله ور شد و در حالى كه چنين رجز مى خواند:
اءنَا بُكَيْرِ وَ اءَنَا بنِ الحُرِّ
اَفْدى حُسَيْنا مِن جَميعِ الْضُّرِّ
اءَرْجُو بِذاكَ الْفَوْز يَوْمَ الْحَشْرِ
مَعَ النّبى والا مامِ الطُّهرِ
منم بكير و فرزند حر، جان خود را فداى حسين مى كنم تا او را از هر آسيبى نگهدار باشم .
اميدوارم كه در روز رستاخيز با پيامبر و امامان پاك جزو رستگاران باشم .
او سپس به دشمن حمله كرد و پس از كشتن پنجاه تن از آنان ، تصميم به بازگشت گرفت . حـر بـه وى رسـيـد و بـا خـوانـدن ايـن آيه ((يا اَيُّهَا الذينَ آمَنُوا اذا لَقِيتُم الذينَ كَفَرُوا زَحـْفـاً فـَلا تُوَلُّوهُمُ الاَدْبار))
note.gif
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه [در ميدان نبرد]با كافران رو به رو گشتيد كه [به سوى شما] روى مى آورند به آنان پشت مكنيد) از بازگشتن او را منصرف كرد.
بـكـيـر بـراى بـار سـوم بـه دشـمـن حـمـله كـرد و شـمـار زيـادى از آنـان را بـه قتل رساند، در اين هنگام عمرسعد دستور داد دسته جمعى به وى حمله كنند. بكير با مشاهده آنان ، گريزان سوى پدر بازگشت ، حر و شمارى از ياران امام به مدد او شتافتند ولى دشمن مانع از رسيدن آنان به بكير شد و در حالى كه غبار سختى فضا را گرفته بود، بـا ضـرب شـمـشـيـر و نـيـزه دشمن ، با گفتن شهادتين در دم آخر به درجه رفيع شهادت نـايـل آمـد. هـنـگـامـى كـه حـرّ فرزندش را به خون آغشته ديد بسيار خرسند گشت و گفت : سـپـاس خـدايـى را كـه شـهـادت در راه امـام حـسـيـن (ع ) را نـصـيـب تـو گـردانـد و جاهل نمردى . آن گاه پيكر بى جان او را خدمت امام حسين (ع ) آورد.
 
بالا