سبک فرزند پروري به عنوان مجموعه اي از نگرشها نسبت به کودک در نظر گرفته مي شود که منجر به ايجاد جو هيجاني مي شود که رفتار هاي والدين در آن جو بروز مي نمايد . اين رفتارها در بر گيرنده هم رفتارهاي مشخص (رفتارهايي که در جهت هدف والدين است ) که از طريق آن رفتارها والدين به وظايف والديني شان عمل ميکنند ( اشاره به تمرينهاي فرزندپروري دارد )و هم رفتارهاي غير مرتبط با هدف والديني مانند ژستها ، تغيير در تن صدا يا بيان هيجانهاي غير ارادي مي باشد (دارلينگ و استنبرگ، 1993).
اين تعريف سبک فرزندپروري با تعدادي از تحقيقات اوليه اي که در دهه هاي سوم و چهارم قرن بيستم در مورد اجتماعي کردن صورت گرفته ،همخوان بود .در واقع فرزندپروري فعاليتي پيچيده و در برگيرنده رفتارهاي خاصي است که يا به طور مجزا يا با هم رفتارهاي کودک را تحت تاثير قرار مي دهد .هر چند رفتارهاي فرزندپروري خاص ،نسبت به الگوهاي وسيع فرزندپروري در پيشگويي بهزيستي کودک اهميت کمتري دارند (دارلينگ و استنبرگ ، 1993).
بيشتر محققاني که تلاش کرده اند محيط فرزندپروري را توصيف کنند ،به مفهوم سبک فرزندپروري ديانا بامريندتکيه کرده اند. سازه سبک فرزندپروري به منظور تفاوت در تلاشهاي والدين براي کنترل واجتماعي کردن فرزندانشان به کار مي رود (بامريند ،1991).
دو نکته در فهم اين تعريف مهم است :
اول اينکه سبک فرزندپروري براي توصيف فرزندپروري نرمال به کار مي رود. به عبارت ديگر گونه شناسي سبک فرزندپروري، نبايد فقط دربرگيرنده فرزندپروري انحرافي باشد(مانند آنچه در خانه هاي سو» استفاده کننده ها و اهمال کارها ديده مي شود ).
دوم اينکه بامريند فرض کرده بود که فرزندپروري نرمال ،حول موضوع کنترل مي چرخد ،هر چند که ممکن است والدين در اينکه چگونه فرزندانشان را کنترل ويا اجتماعي کنند،متفاوت باشند ،ولي به طور کلي فرض مي شود که نقش اوليه همه والدين تا ثير گذاشتن ، درس دادن و کنترل فرزندانشان مي باشد (کيسل و لاينز،2001)
علاقه به بررسي تاثير والدين بر رشد کودک پيامد طبيعي تئوري رفتارگرايي و فرويدي بود.
رفتارگرايان کودک علاقمند بودند به اينکه چگونه الگوهاي تقويت در محيطي که کودک در تماس با آن است ، منجر به رشد مي شود .
نظريه پردازان فرويدي در مقابل بحث مي کردند که تعيين کننده هاي اساسي رشد ، زيستي هستند و به صورت اجتناب ناپذيري با آرزوهاي والدين و خواسته هاي اجتماعي در تعارض مي باشند . در اين نظريه فرض مي شود که تعامل بين نيازهاي ليبيدويي کودک و محيط خانوادگي ، تعيين کننده تفاوتهاي فردي در رشد کودک مي باشد .
اکنون دو سوال اساسي در تحقيقات مربوط به اجتماعي کردن مطرح است :
سبک فرزندپروري چه چيزي است ؟
پيامد سبکهاي تربيتي متفاوت چه مي باشد؟ (دارلينگ و استنبرگ،1993).
در حال حاضر اجماع نظري مبني بر اينکه تمرينهاي فرزند پروري بر رشد کودک تاثير مي گذارد ، وجود دارد ، البته مدارک نشان داده اند رفتارهاي فرزندپروري مجموعه رفتارهاي زيادي را در بر مي گيرد . بنابراين تاثير يک رفتار والدين مي تواند به آساني مورد بررسي قرار گيرد . به عنوان مثال ممکن است کودکي که به خاطر عملي که انجام داده ، سيلي بخورد ولي هنوز نسبت به والدين احساس عاطفه ،مهر و گرمي کند و يا اينکه ممکن است والدين به صورت تکنيکي درست عمل کنند اما چون عاطفه و مهر کمي را آشکار مي کنند ، کودکان احساس سردي و بي ميلي مي کنند .
تلاشهاي کمي و کيفي براي ارزيابي سبک فرزندپروري بر روي سه مولفه خاص تمرکز کرده اند : رابطه هيجاني ، رفتارها و تمرينهاي والدين و سيستمهاي اعتقادي والدين (دارلينگ و استنبرگ،1993) .
مدل تحليل رواني : محققان اجتماعي کردن که از ديدگاه تحليل رواني مي نگرند ، تلاششا ن بر روي رابطه هيجاني والد کودک و تاثير اين رابطه بر رشد رواني جنسي ،رواني اجتماعي و شخصيت متمرکز است . اين تئوريها مطرح مي کنند که تفاوتهاي فردي در رابطه هيجاني ميان والدين و فرزندان ضرورتا بايد از تفاوت در نگرشهاي والديني ناشي شده باشد (دارلينگ و استنبرگ،1993)
مدل يادگيري : محققاني که به سبک فرزندپروري از ديدگاه رفتارگرايي و يادگيري اجتماعي پرداخته اند ، سبکهاي فرزندپروري را بر اساس رفتارهاي والديني سازمان مي دهند . آنها تلاششان بر روي تمرينهاي والديني متمرکز است تا نگرشهاي آنان ، تا آن حد که تصور مي رود که تفاوتها در رشد و نمو کودک انعکاسي از تفاوتها در محيط يادگيري است که کودک در معرض آن بوده است(سيرز و همکاران ، 1957،به نقل از دارلينگ و استنبرگ، 1993).
نقل از : http://jafarhashemlou.blogfa.com
اين تعريف سبک فرزندپروري با تعدادي از تحقيقات اوليه اي که در دهه هاي سوم و چهارم قرن بيستم در مورد اجتماعي کردن صورت گرفته ،همخوان بود .در واقع فرزندپروري فعاليتي پيچيده و در برگيرنده رفتارهاي خاصي است که يا به طور مجزا يا با هم رفتارهاي کودک را تحت تاثير قرار مي دهد .هر چند رفتارهاي فرزندپروري خاص ،نسبت به الگوهاي وسيع فرزندپروري در پيشگويي بهزيستي کودک اهميت کمتري دارند (دارلينگ و استنبرگ ، 1993).
بيشتر محققاني که تلاش کرده اند محيط فرزندپروري را توصيف کنند ،به مفهوم سبک فرزندپروري ديانا بامريندتکيه کرده اند. سازه سبک فرزندپروري به منظور تفاوت در تلاشهاي والدين براي کنترل واجتماعي کردن فرزندانشان به کار مي رود (بامريند ،1991).
دو نکته در فهم اين تعريف مهم است :
اول اينکه سبک فرزندپروري براي توصيف فرزندپروري نرمال به کار مي رود. به عبارت ديگر گونه شناسي سبک فرزندپروري، نبايد فقط دربرگيرنده فرزندپروري انحرافي باشد(مانند آنچه در خانه هاي سو» استفاده کننده ها و اهمال کارها ديده مي شود ).
دوم اينکه بامريند فرض کرده بود که فرزندپروري نرمال ،حول موضوع کنترل مي چرخد ،هر چند که ممکن است والدين در اينکه چگونه فرزندانشان را کنترل ويا اجتماعي کنند،متفاوت باشند ،ولي به طور کلي فرض مي شود که نقش اوليه همه والدين تا ثير گذاشتن ، درس دادن و کنترل فرزندانشان مي باشد (کيسل و لاينز،2001)
علاقه به بررسي تاثير والدين بر رشد کودک پيامد طبيعي تئوري رفتارگرايي و فرويدي بود.
رفتارگرايان کودک علاقمند بودند به اينکه چگونه الگوهاي تقويت در محيطي که کودک در تماس با آن است ، منجر به رشد مي شود .
نظريه پردازان فرويدي در مقابل بحث مي کردند که تعيين کننده هاي اساسي رشد ، زيستي هستند و به صورت اجتناب ناپذيري با آرزوهاي والدين و خواسته هاي اجتماعي در تعارض مي باشند . در اين نظريه فرض مي شود که تعامل بين نيازهاي ليبيدويي کودک و محيط خانوادگي ، تعيين کننده تفاوتهاي فردي در رشد کودک مي باشد .
اکنون دو سوال اساسي در تحقيقات مربوط به اجتماعي کردن مطرح است :
سبک فرزندپروري چه چيزي است ؟
پيامد سبکهاي تربيتي متفاوت چه مي باشد؟ (دارلينگ و استنبرگ،1993).
در حال حاضر اجماع نظري مبني بر اينکه تمرينهاي فرزند پروري بر رشد کودک تاثير مي گذارد ، وجود دارد ، البته مدارک نشان داده اند رفتارهاي فرزندپروري مجموعه رفتارهاي زيادي را در بر مي گيرد . بنابراين تاثير يک رفتار والدين مي تواند به آساني مورد بررسي قرار گيرد . به عنوان مثال ممکن است کودکي که به خاطر عملي که انجام داده ، سيلي بخورد ولي هنوز نسبت به والدين احساس عاطفه ،مهر و گرمي کند و يا اينکه ممکن است والدين به صورت تکنيکي درست عمل کنند اما چون عاطفه و مهر کمي را آشکار مي کنند ، کودکان احساس سردي و بي ميلي مي کنند .
تلاشهاي کمي و کيفي براي ارزيابي سبک فرزندپروري بر روي سه مولفه خاص تمرکز کرده اند : رابطه هيجاني ، رفتارها و تمرينهاي والدين و سيستمهاي اعتقادي والدين (دارلينگ و استنبرگ،1993) .
مدل تحليل رواني : محققان اجتماعي کردن که از ديدگاه تحليل رواني مي نگرند ، تلاششا ن بر روي رابطه هيجاني والد کودک و تاثير اين رابطه بر رشد رواني جنسي ،رواني اجتماعي و شخصيت متمرکز است . اين تئوريها مطرح مي کنند که تفاوتهاي فردي در رابطه هيجاني ميان والدين و فرزندان ضرورتا بايد از تفاوت در نگرشهاي والديني ناشي شده باشد (دارلينگ و استنبرگ،1993)
مدل يادگيري : محققاني که به سبک فرزندپروري از ديدگاه رفتارگرايي و يادگيري اجتماعي پرداخته اند ، سبکهاي فرزندپروري را بر اساس رفتارهاي والديني سازمان مي دهند . آنها تلاششان بر روي تمرينهاي والديني متمرکز است تا نگرشهاي آنان ، تا آن حد که تصور مي رود که تفاوتها در رشد و نمو کودک انعکاسي از تفاوتها در محيط يادگيري است که کودک در معرض آن بوده است(سيرز و همکاران ، 1957،به نقل از دارلينگ و استنبرگ، 1993).
نقل از : http://jafarhashemlou.blogfa.com