قصه هایی قشنگ از امام حسن عسکری(ع)-راز ابوهاشم در زندان

ناجی دلها

معاون مدیریت
پرسنل مدیریت
"معاونت مدیران"
1431272_939.jpg


شبلنجی نیز نقل کرده است: ابوهاشم داود بن قاسم جعفری می‌گفت: من و حسن بن محمد و محمد بن ابراهیم العمری ـ پنج یا شش نفر ـ در زندان جوشق بودیم که ابومحمد حسن بن علی العسکری(ع) و برادرش جعفر نیز وارد زندان شدند. صالح بن یوسف دربان زندان بود و شخصی غیر عرب هم با ما در زندان به سر می‌بردند.

ابومحمد(ع) به سوی ما آمد و مخفیانه فرمود: «اگر آن مرد غیر عرب در میان شما نبود، به شماها می‌گفتم که چه زمانی خداوند اسباب آزادی شما را فراهم می‌کند. این مرد گزارشی در مورد سخنان شما در مورد خلیفه نوشته و در لباسش مخفی کرده و قصد دارد که با حیله‌ای بدون اینکه شما بفهمید آن را به خلیفه برساند؛ از شرش بترسید». ابوهاشم گفت: ما طاقت نیاوردیم؛ همگی به سر آن مرد ریختیم و آن گزارش را که در لباسش مخفی کرده بود یافتیم. دیدیم که آن مرد درباره همه ما گزارش‌های بدی نوشته است. نامه را از او گرفتیم و به او هشدار دادیم که دیگر تکرار نکند.

حسن بن علی(ع) پیوسته در زندان روزه می‌گرفت و وقتی هم افطار می‌کرد، ما هم به همراهش از طعام او می‌خوردیم. ابوهاشم گفت: من هم مدتی به همراه او روزه می‌گرفتم، اما یک روز که به خاطر روزه ضعف کرده بودم،‌ به غلامم گفتم که برایم نان بیاورد. به گوشه خلوتی از زندان رفتم و نان را خورده و مقداری آب نوشیدم؛‌ سپس به میان جمع برگشتم. هیچ‌ کس متوجه غذا خوردن من نشد، اما حسن بن علی(ع) تا مرا دید، فرمود: «افطار کردی؟!» خجالت‌ کشیدم. فرمود: «اشکالی ندارد ابوهاشم! وقتی ضعیف شدی و خواستی توانت برگردد، گوشت بخور؛ چراکه نان قوتی ندارد. من به تو فرمان می‌دهم که سه روز روزه نگیری؛‌ چرا که بدن وقتی ضعیف شد، حداقل سه روز طول می‌کشد تا دوباره جان بگیرد».


کتاب «قادتنا کیف نعرفهم»-آیت‌‌الله سیدمحمدهادی میلانی​
 
بالا