در راه زیارت عسکریین علیهماالسلام (امام هادى و عسکرى ) و در جاده اى که به امامزاده سید محمد علیه السلام منتهى مى شود راه را گم کردم و در اثر شدت تشنگى و گرسنگى از زندگى مایوس شده ، به حالت بیهوشى روى زمین افتادم
ناگهان چشم بازکردم ، دیدم سرم در دامن شخص بزرگوارى است . آن شخص به من آب گوارایى داد که مانندش را درعمر خود نچشیده بودم .
بعد از آن ، سفره اش را باز کرد، و در میان آن دو یا سه عدد قرض نان بود که از آن ها نیز خوردم . آن گاه به من فرمود: اى سید! قصد کجا را دارى ؟ گفتم : حرم مطهر سید محمد. فرمود: این حرم سید محمد است . نگاه کردم دیدم در زیر بقعه سید محمد قرار داریم ، در حالى که من در قادسیه گم شده بودم و مسافت زیادى بین آن جا و حرم امامزاده سید محمد وجود دارد.
در مدتى که با آن شخص بزرگوار بودم ، بهره هاى فراوانى نصیبم شد و مرا به انجام چندین عمل سفارش کرد؛ از جمله : تلاوت قرآن کریم …و تسبیح فاطمه زهرا علیهاالسلام و…ولى به ذهنم خطور نکرد این آقا کیست ، مگر زمانى که از نظرم غایب شد.