گفتم شهید! یعنی اگر شهدا زنده بودند و این چیزها را می دیدند، چه می کردند؟! مگر در ظاهر، غیر از این بود که برای گرفتن مرزها و پس گرفتن شهرهایمان رفتند، اما آیا واقعاً هدفشان این بود؟
شهید «ابوالفضل سنگ تراشان»: «تو ای خواهرم! حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است.»
شهید «محمدعلی فرزانه»: «خواهرم! زینب گونه حجابت را که کوبنده تر از خون من است، حفظ کن.»
سردار شهید «رحیم آنجفی»: «خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادر سیاهتان و تقوایتان می کشید.»، «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب، دشمن را می بینی و دشمن تو را نمی بیند.»
شهید «عبدالله محمودی»: «و تو ای خواهر دینی ام! چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است، از خون سرخ من کوبنده تر است.»
جالب است، نه؟ چه قدر چادر ما برایشان مهم و باارزش بود. مگر می شود برای ما چیزی مهم تر از جانمان باشد؟! اما برای آن ها بود. راستی چرا؟!
آن ها برای رضای خدا رفتند. خود و خدایشان را شناختند و رفتند. حالا ماییم و جهاد نیمه تماممان: «حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.» از شهید «محمدکریم غفرانی»
شهید «حمیدرضا نظام»: «خواهرم! از بی حجابی است، اگر عمر گل کم است. نهفته باش و همیشه گل باش.»
شهید «سید محمدتقی میرغفوریان»: «از تمامی خواهرانم می خواهم که حجاب، این لباس رزم را حافظ باشند.»
طلبة شهید «محمدجواد نوبختی»: «خواهرم! هم چون زینب(س) باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت کن.»
شهید «صادق مهدی پور»: «یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»
چرا ما این قدر کم حافظه شده ایم؟! چرا فراموش کردیم همه با هم انقلاب کردیم و ترس و وحشت را، همگی با هم تجربه کردیم؛ وقتی که میگ های عراق را بالای سرمان دیدیم؟ چرا یادمان رفته اشک ها و دعاهای مادرمان را وقتی پدرمان در جنگ بود؟
آن وقت ها همه با هم بودیم، ساده و صمیمی، مطیع ولیمان. حرف امام و شهدا برای همه حجت بود. وقتی امام گفت: «چادر، حجاب برتر زن مسلمان»، دیگر کسی نگفت، چرا ما را محدود کردید؟ چرا آزادیمان را گرفتید؟ چرا....؟
شهید «رجایی» در زمان ریاست جمهوریش گفته بود: «خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه(س) و زینب(س) حفظ می کنند، هدف دار در جامعه حاضر شده اند.»