داستانی عجیبی که برای یک دختر سنی اتفاق افتاد!!!

نورا

کاربر ویژه
"کاربر *ویژه*"
[h=2][/h]


علامه طباطبايي
- رحمة الله عليه- از استادش مرحوم قاضي ( رضوان الله تعالي عليه ) نقل فرمودكه:

در نجف اشرف در نزديكي منزل ما

مادر يكي از دخترهاي سني فوت كرد، اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجه مي زد،

با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد ، آنقدر ناله زد كه همه را منقلب نمود، تا وقتي كه قبر را آماده كردند، و خواستند مادر را در قبر بگذارند، فرياد مي زد

كه من از او جدا نميشم، هر چه خواستند او را آروم كنن، مفيد واقع نشد، بلاخره قرار شد مادر را در قبر بخوابونن و دختر هم پهلوي بدن مادر در قبر بمونه، ولي قرار شد

رو قبر خاك نريزن، فقط روي اون را با تخته اي بپوشونن و سوراخي هم درست كنن تا دختر نميره،

دختر شب اول قبر پهلوي مادر خوابيد، فردا اومدند و سر قبر را برداشتند ديدند تمام موهاي سر دختر سفيد شده است.

گفتند: چرا اينطور شده؟ گفت: هنگام شب كه من پهلوي مادر خوابيدم، ديدم دو نفر از ملائكه اومدند و در دو طرف ايستادند، و يك شخص محترمي هم وسط آن دو ايستاد،

آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد شدند، از توحيد و نبوت سؤال كردند، جواب داد. سپس سؤال كردن كه امامت كيست؟

اون شخص محترمي كه وسط ايستاده بود گفت: « من امام او نيستم » در اين حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه مي كشيد،

من از وحشت و دهشت اون واقعه به اين حال در اومدم و بعد از اون واقعه بستگانش همه شيعه شدند.


اي نفس! در روايت است كه زاهدترين مردم كسيست كه قبر و پوشيدگي جسدها را فراموش نكنه،

و زوائد و اضافات از متاع دنيا را رها بكنه، و آخرت باقي را بر دنياي فاني ترجيح بده و فردا را جزو عمرش حساب نكنه.




سيد بن طاووس، محاسبة الأعمال با تقريظ علامه طباطبايي، ص 191.

 

زینب

کاربر حرفه ای
"بازنشسته"
پاسخ : داستانی عجیبی که برای یک دختر سنی اتفاق افتاد!!!

ممنون نورا جان

واقعا نمی دونم بگم چه حالی شدم وقتی مطلب رو خوندم
السلام علیک یا علی ابن ابیطالب

خدایا شکرت
 
بالا