حضرت آیت الله بهجت به روایت فرزند

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"

حضرت آیت الله بهجت به روایت فرزند- براساس خاطرات حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت
امر و نهی کردن و تحکّم ایشان فقط در حلال و حرام بود. از آن زمان که من بالغ شدم و به سن پانزده سالگی رسیدم، یک‌بار هم دستور نداد که نانی بخر یا چیزی تهیه کن. گاهی با عبارات لطیفی به ما می‌فهماند که باید کاری بکنیم؛ مثلاً می‌فرمود: «اگر نانی باشد، شاید اینجا صرف بشود». یا می‌فرمود: «مادرت مایل است که فلان چیز در خانه باشد».
img1.tebyan.net_Medium_1393_09_f27ee0e215dc4d69a0dcf39ec981fafb.jpg
 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"

اواخر سال ۶۲ یا ۶۳ بود. روزی از درس فلسفه به منزل آقا آمدم و دیدم یکی از علما داخل حیاط است؛ علامه محمدتقی جعفری رحمه‌الله بود. سلام کردم. برگشت و جواب سلام داد. گفت: «ظاهراً پسر ایشان هستی. با شما کاری دارم». پس از گفت‌وگویی مختصر، پرسید: «مشغول چه کاری هستی؟». عرض کردم: «درس می‌خوانم». گفت: «تمام کارهایت را رها کن و بیا خدمت این پیر را بکن. تو عقلت نمی‌رسد که این چه کسی است. نه می‌توانی بشناسی و نه می‌گذارد که بشناسی. من ایشان را خوب می‌شناسم. از نجف می‌شناختم. او به فکر دنیای خودش نیست، چه رسد به اینکه به فکر دنیای تو باشد؛ بنابراین قهراً تو هم می‌روی دنبال راهی و کاری. تمام کارهایت را رها کن و در خدمت ایشان باش. هر چه گفت یادداشت کن. نوار بگیر و صحبت‌هایش را ضبط کن. حتی اگر چرند هم گفت، تو یادداشت کن. امانت‌دار نسل بعدی باش. من قم را دیده‌ام، تهران را دیده‌ام، مشهد را دیده‌ام، نجف را دیده‌ام، شیعه و سنی را دیده‌ام؛ همین یکی باقی مانده. وقتی او را از تو بگیرند، خواهی فهمید. کاری نکن که بعداً پشیمان شوی».
img1.tebyan.net_Medium_1393_09_8d17cde2679b40f6b3f6bdb7a2418fef.jpg

 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
حضرت آیت الله بهجت به روایت فرزند
سال آخر عمر، خواب ایشان بسیار كم شده بود و تقریباً خواب نداشت. حس مى‌كرد كه این زندگى مى‌رود و ایشان باید آن را بگیرد. دائماً فكر مى‌كرد و اگر از تفكر خسته مى‌شد، ذكر مى‌گفت و حتى موقع قدم‌زدن، مطالعات و یافته‌های علمى خود را جمع‌بندى مى‌كرد و نظرات خودش را هم در آنها مى‌گنجاند.

حداقل سالی سه ماه روزه می‌گرفت. این اواخر، ما جلویش را گرفته بودیم و می‌گفتیم: «حاج آقا، اصلاً روزه بر شما واجب نیست؛ شما نمی‌توانید». می‌خواستیم با مانع شدن از روزه ماه رمضان، مانع روزه‌های مستحبی شویم. سال آخر گفت: «کاری به کار من نداشته باشید. می‌خواهم یک‌ روز در میان بگیرم». ماه رجب و شعبان را یک روز در میان روزه گرفت و ماه رمضان را کامل.
img1.tebyan.net_Medium_1393_09_dcfd0c2422584eddac24c09a7cee1e12.jpg
 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D8%A2%DB%8C%D8%AA%20%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%20%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA3.bmp

نمازهای ایشان عجیب بود. در نماز پیراهنش از عرق خیس می‌شد؛ حتی در فصل زمستان هم عرق می‌کرد. خدا بیامرزد حمامی زیر گذرخان را؛ پنکه پایه‌داری آورده بود که به سمت ایشان بگذاریم که این‌قدر عرق نکند. وقتی ایشان نماز می‌خواند، گویا داشت جان می‌داد. نماز ایشان از همان دوران جوانی مورد توجه بود. نقل شده است که وقتی به همراه علما و طلاب با پای پیاده از نجف به کربلا می‌رفتند، بزرگان علما به ایشان اقتدا می‌کردند. حتی بنده شنیده‌ام که مرحوم قاضی نیز به ایشان اقتدا کرده‌اند. در جلسه‌ای در خدمت آقا حاضر بودم که آقازاده یکی از علما آمد و گفت: «آقایان، من شهادت می‌دهم زمانی ایشان مشغول نماز بود، آقای قاضی رسید و به ایشان اقتدا کرد». آقا سرش را زیر انداخت. البته ایشان اقرار نمی‌کرد و فقط در همین حد می‌فرمود که «بله، ایشان فرموده بود که وقتی من دیر می‌کنم کسی را جلو بیندازید که مشغول نماز باشد. ما هم در هر وقت یکی را جلو می‌ا‌نداختیم و اقتدا می‌کردیم».
از آنجا كه ایشان در نماز خضوع و خشوع عجیبی داشت، پس از اینکه امامت مسجد فاطمیه را پذیرفت، نماز ایشان مورد توجه بسیاری از علما و بزرگان قرار گرفت. خیلى از بزرگان مانند شهید مطهری، شهید قدوسى، آیت‌اللّه مظاهری و آیت‌اللّه اخوان مرعشى وقتى شنیدند كه نماز این مسجد را ایشان مى‌‌خواند، برای نماز به این مسجد مى‌آمدند. برخی تعجب می‌کردند که اینهایی که پشت سر دیگران نماز نمی‌خواندند، چگونه به این آقا اقتدا می‌کنند.
حتی پیش از آنکه نمازها را در مسجد فاطمیه اقامه کند هم نمازش مورد توجه برخی از آقایان قرار گرفته بود. گاهى که هوا مناسب بود مى‌رفت و در بیابان نماز مى‌خواند و بعضى‌ها هم همراه ایشان مى‌رفتند. آن زمان خیابان دورشهر بیابان بود. در آنجا نماز مى‌خواندند. آقایان قدوسى و مصباح، آقا مجتبى تهرانى، آقاى پهلوانى و... همراه ایشان به بیابان مى‌رفتند و در آنجا با ایشان نماز مى‌خواندند.
مرحوم ابوی درباره نماز مرحوم آیت‌الله نایینی چنین نقل می‌کرد: «اولین باری که در کربلا برای زیارت مشرف شدم، دیدم در رواقی کوچک، آقایی مشغول نماز جماعت است که حالات عجیبی دارد. تصمیم گرفتم فردا برای نماز به آنجا بروم و نماز صبح را به ایشان اقتدا نمایم. فردای آن روز، وقتی برای شرکت در نماز به حرم مشرف شدم، دیدم رواقی که ایشان در آنجا نماز می‌خواند، بسیار کوچک است؛ به‌طوری‌که تقریباً بیش از سی نفر نمی‌توانستند داخل آن رواق اقتدا کنند. آن زمان کمتر از چهارده سال داشتم و با خودم فکر کردم که من کوچک هستم واگر داخل رواق بایستم، ممکن است مرا بیرون کنند. در این فکر بودم که دیدم آخر صف اول چهارپایه‌ای قرار دارد که با آن، شمع‌ها را اصلاح و روشن و خاموش می‌کردند. تصمیم گرفتم کنار چهارپایه بایستم که اگر خواستند مرا بیرون کنند، داخل چهارپایه بایستم و نماز بخوانم. همان‌جا نزدیک امام جماعت ایستادم و امام جماعت آمد و نماز را شروع کرد. چون روز جمعه بود، شروع کرد به قرائت سوره جمعه. خدا می‌داند چه احوالاتی و مقاماتی را سیر کرد، نگفتنی. این همه، غیر از خضوع و خشوع عجیبی بود که داشت. من پیش از آن، چنین نمازی را ندیده بودم. به اندازه انگشت‌های یک دست. بله، یک نفر در شهر خودمان بود و بعدها هم کمتر دیدیم».
 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
برای بچه‌ها چند تا جوجه‌ی یک‌روزه خریده بودم. دوست داشتند. دائم می‌گفت مواظبشان باشید، به‌شان رسیدگی کنید. جدی هم می‌گفت؛ می‌گفت اموراتشان باید تأمین شود.
یک جعبه‌ی مقوایی کوچک درست کرده بودیم و جوجه‌ها را می‌گذاشتیم تویش. زمستان از ترس سرما جعبه را آوردیم گذاشتیم گوشه‌ی اتاق.
تا از در آمد، پرسید به اینها غذا داده‌اید؟
بعد گفت: «شاید آنجا دلشان گرفته باشد. در جعبه را باز کنید بیایند توی اتاق یک گشتی بزنند».
یک روز دیگر جوجه‌ها را گذاشته بودیم بیرون. باخبر که شد، گفت شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد شود. چرا گذاشتیدشان بیرون؟ شاید هم گربه ببردشان.
گفتم: خب شاید خدا اینها را برای گربه خلق کرده باشد، گربه‌ی بیچاره چه بخورد؟
طوری نگاهم کرد که انگار قرار است گربه آدم بخورد.
رفت خودش برشان داشت و آورد گذاشت گوشه‌ی اتاق.

براساس خاطرات حجت الاسلام والمسلمین علی بهجت
img1.tebyan.net_Medium_1393_09_05e0865f5af046a2b54e1a4dd00324eb.jpg
 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
مرحوم آیت‌الله بهجت امامان معصوم علیه‌السلام را واسطه فیض می‌دانست و از راه آنان حرکت می‌کرد و می‌فرمود: «اگر انسان با اینها راست باشد و راست حرکت کند و معتقد هم باشد، جواب می‌گیرد».

ایشان به‌شدت به این امر معتقد بود که اینها اشراف کاملی بر ما دارند. همه نوری واحد هستند و از حال ما غافل نیستند. اصلاً راه رسیدن به معارف الهی، شناخت اینهاست. می‌فرمود: «من دیده بودم که معرفت ائمه وقتی بالا برود، به معرفت خدا می‌رسد؛ چون اینها بابند؛ نَزِّلونا عن الرّبوبیّة و قولوا فینا ما شئتم؛ ما را از خدایی پایین بیاورید و هر چه می‌خواهید درباره ما بگویید».

پدرم می‌فرمود: «اهل‌بیت علیه‌السلام آن‌قدر مقامات و کمالات دارند که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلاً عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا می‌داند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند».

ایشان براى توسل به اهل‌بیت علیه‌السلام به همین توسلات مأثور توصیه مى‌كردند و مى‌گفتند: «بهترین توسلات، همین توسلات مأثوره است، ولى باید قلب همراه زبان باشد». خود ایشان هم در عمل به این گفتار پیش‌قدم بود و به بسیاری از ادعیه و توسلات مأثور التزام داشت. در حرم‌هاى ائمه علیهم‌السلام بیشتر زیارت امین‌الله و زیارت جامعه كبیره را مى‌خواند. در همین حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها نیز زیارت جامعه را قرائت می‌کرد و معقتد بود که در اینجا باید به نیت زیارت تمام ائمه، این زیارت را بخوانیم.

آقا همیشه می‌گفت: «خدا می‌داندکه این توسلات برای انسان چه می‌کند. این توسل برای انسان یک ارتباط است. مثال شخصی که توسل پیدا می‌کند، مثال لامپی است که به جریان الکتریسیته متصل می‌شود و نور می‌دهد. انسان وقتی به آنها متصل شود، انگار به خدا متصل شده است. این توسلات انسان را خدایی می‌کند».
img1.tebyan.net_Medium_1393_09_51a98267cb364d0a9ef5e409fbfaba93.jpg
 

gole yakh

کاربر با تجربه
"کاربر *ویژه*"
فکر می‌کردم سالخورده که بشود از عبادتش کم می‌شود. 96 سالش شد، اما عبادتش کم نشد که هیچ، انگار عاشق‌تر هم شده بود. اگر کاری پیش می‌آمد، محال بود از عبادتش برای آن کار بزند. از خوردن و خوابیدنش می‌زد تا به عبادتش برسد. یکی دو ساعت پیش از فجر بیدار بود و مناجات و استغفار می‌کرد.
تا وقت صبحانه، بسته به فصل، حدود 5، 6 ساعت عبادت می‌کرد.
نماز ظهر و عصرش با تعقیبات دو ساعت و نیم طول می‌کشید. سه ساعت و نیم هم وقتش صرف نماز مغرب و عشا و دعا و نافله می‌شد.
یازده، دوازده ساعت در روز عبادت می‌کرد. به مطالعه‌اش، به تدریسش، به کارهای خانواده‌اش هم می‌رسید و از هیچ‌کدام باز نمی‌ماند.

img1.tebyan.net_Medium_1393_10_d09980d37e51445ea251200a130bac58.jpg
 
بالا