رشادت های پاسبان حرم: حصرت عباس علیه السلام

  • نویسنده موضوع hasan
  • تاریخ شروع

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
چون حضرت عباس دید که کسی به غیر از آن مقام مظلوم و فرزندان معصوم او نماند، به خدمت برادر نامدار خود آمد و گفت: ای برادر! مرا رخصت فرما که جان خود را فدای تو گردانم و خود را به درجه رفیعه شهادت رسانم. حضرت از استماع سخنان جان سوز آن برادر مهربان، سیلاب اشک خونین از دیده های حق بین خود روان کرد و گفت: ای برادر! تو علم دار منی، و از رفتن تو لشکر من از هم می پاشد. عباس گفت: ای برادر بزرگوار! سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنگ شده است، و از زندگی ملول شده ام و آرزومند لقای حق تعالی گردیده ام، و دیگر تاب دیدن مصیبت دوستان ندارم، و می خواهم در طلب خون برادران و خویشان، دمار از مخالفان بر آرم. آن امام غریب فرمود: اگر البته عازم سفر آخرت گردیده ای، آبی جهت پردگیان سرادق عصمت و کودکان اهل بیت رسالت تحصیل کن که از تشنگی بی تاب گردیده اند. عباس به نزدیک آن سنگین دلان بی حیا رفت و گفت: ای بی شرمان، اگر به گمان شما، ما گناه کاریم، زنان و اطفال ما چه گناه دارند. بر ایشان ترحم کنید و شربت آبی به ایشان بدهید.
 

hasan

داره دوست میشه
"منجی دوازدهمی"
چون دید که نصیحت و پند در آن کافران اثر نمی کند، به خدمت حضرت برگشت. ناگاه از خیمه های حرم صدای «العطش» به گوش او رسید، بی تاب شد و بر اسب خود سوار شد و نیزه و مشکی برداشت و متوجه شط فرات گردید. چون به نزدیک نهر رسید، چهار هزار نامرد که بر آن موکل بودند، آن غریب مظلوم را در میان گرفتند و بدن شریفش را تیرباران کردند. آن شیر بیشه شجاعت، خود را بر آن سپاه بی قیاس زد و هشتاد نفر از ایشان را با تن تنها بر زمین افکند و خود را به آب رسانید. چون کفی از آب برگرفت که بیاشامد، تشنگی آن امام مظلوم و اهل بیت او را به یاد آورد. آب را ریخت و مشک را پر کرد و بر دوش خود کشید و جنگ کنان متوجه خیمه های حرم گردید. آن کافران بی حیا سر راه بر او گرفتند و بر دور او احاطه کردند، و با ایشان محاربه می کرد و راه می پیمود، ناگاه یزید بن ورقا از کمین درآمد و حکم بن طفیل نیز او را مدد کرد. ضربتی بر آن سید بزرگوار زدند و دست راست او را جدا کردند. آن شیر بیشه شجاعت و نهال حدیقه امامت، مشک را بر دوش چپ کشید و شمشیر را به دست چپ گرفت، و جهاد می کرد و راه می پیمود. ناگاه حکم بن طفیل ضربتی بر او زد و دست چپش را جدا کرد. آن فرزند شیر خدا، مشک را به دندان گرفت و اسب را می دوانید که آب را به آن لب تشنگان برساند. ناگاه تیری بر مشک خورد و آب بر زمین ریخت، و تیر دیگر بر سینه بی کینه او آمد و از اسب درگردید. پس ندا کرد: که ای برادر بزرگوار، مرا دریاب.
به روایت دیگر: نوفل بن ازرق، عمود بر سر آن سرور زد که به بال سعادت به ریاض جنت پرواز کرد و آب کوثر از دست پدر بزرگوار خود نوشید. چون امام حسین علیه السلام صدای آن برادر نیکوکردار را شنید، خود را به او رسانید. چون او را به آن حال مشاهده کرد، آه حسرت از دل پردرد کشید و قطرات اشک خونین از دیده بارید و فرمود: الان اِنْکَسَرَ ظَهْرِی؛ یعنی: در این وقت پشت من شکست.
 
بالا