هميشه يك روز در ميان زنگ مي زد و خيلي فوري كه «حالم خوب است نگران نباش . خداحافظ .»
اگر هم وقت نمي كرد خودش تلفن بزند ،
به دوستانش مي گفت : زنگ بزنيد و به خانومم بگيد كه حالم خوب است و چند روز ديگه به خونه مي آيم .
وقتي به خانه مي آمد ، كمك حالم مي شد ، خيلي هم با سليقه بود .
تا از راه مي رسيد ، ديگر حق نداشتم بچه ها را عوض كنم .
حق نداشتم شيرشان را آماده كنم و دهانشان بگذارم .
حق نداشتم كاري بكنم .
يك بار گفتم :« تو آنجا آن همه سختي مي كشي ، چرا من بايد بگذارم اين جا هم كار كني و سختي بكشي ؟ »
بچه بغل ، خيس عرق ، برگشت و گفت : تو بيشتر از آنها به گردن من حق داري . بايد حق تو و اين طفلهاي معصوم را ادا كنم .
گفتم :« نا سلامتي من زن خانه ي تو هستم . دارم به وظيفه ام عمل مي كنم .»
گفت :« من زودتر از جنگ تمام مي شوم خانوم . ولي مطمئن باش اگر ماندني بودم ،
به تو نشان مي دادم تمام اين روزهايت را چه طور بلد بودم جبران كنم . »
اگر هم وقت نمي كرد خودش تلفن بزند ،
به دوستانش مي گفت : زنگ بزنيد و به خانومم بگيد كه حالم خوب است و چند روز ديگه به خونه مي آيم .
وقتي به خانه مي آمد ، كمك حالم مي شد ، خيلي هم با سليقه بود .
تا از راه مي رسيد ، ديگر حق نداشتم بچه ها را عوض كنم .
حق نداشتم شيرشان را آماده كنم و دهانشان بگذارم .
حق نداشتم كاري بكنم .
يك بار گفتم :« تو آنجا آن همه سختي مي كشي ، چرا من بايد بگذارم اين جا هم كار كني و سختي بكشي ؟ »
بچه بغل ، خيس عرق ، برگشت و گفت : تو بيشتر از آنها به گردن من حق داري . بايد حق تو و اين طفلهاي معصوم را ادا كنم .
گفتم :« نا سلامتي من زن خانه ي تو هستم . دارم به وظيفه ام عمل مي كنم .»
گفت :« من زودتر از جنگ تمام مي شوم خانوم . ولي مطمئن باش اگر ماندني بودم ،
به تو نشان مي دادم تمام اين روزهايت را چه طور بلد بودم جبران كنم . »